مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فانتزی» ثبت شده است

فرهنگ لغت مامانم :

این آشغالا که میزاری تو گوشت : هدست .

این آشغاله که شب و روز دستته : موبایلم .

این آشغالا که می بندی به دست و گردنت : دس بند و گردن بند .

این آشغالا که همش سرت توشه : لپ تاپم . این آشغالا که میخوری : مکمل

. این آشغال دونی : اتاقم !!!

این آشغال :خودم :|

ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﻳﻪ ﭼﻴﻨﻴﻪ ﻣﻴﺮﻩ ﺑﺎﻻﻱ ﻛﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻣﻴﺰﻧﻪ: “ﺳﺎ ﻻﻭهیو ﻻﻥ ﻫﻴﻦ ﺷﻴﻦ ﺗﺎ ﻧﻴﻲ”

ﻳﻬﻮ ﺍﺯ ﻛﻮﻩ ﺻﺪﺍ ﻣﻴﺎﺩ: … بیشرف ، ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﮕﻮ

حیف نون می ره تو داروخانه و می پرسه شما ”اسید استیل سالیسیلیک” دارید؟

فروشنده می گه: منظورتون آسپرینه؟

جواب می ده: آره، خودشه. اسمش همش یادم می ره!

ﻳﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻫﺮﻛﻲ ﻳﻪ ﻋﺪﺩ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺑﻘﻴﻪ ﻣﻴﺨﻨﺪﻳﺪﻥ.

ﻳﻜﻲ ﻣﻴﺮﻩ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﻴﮕﻪ ﻗﻀﻴﻪ ﭼﻴﻪ؟ . . .

ﻣﻴﮕﻦ ﻋﺎﻣﻮ ﺣﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﺟﻚ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﻨﻴﻢ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﻋﺪﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻴﻢ. ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﻋﺪﺩﻱ ﺭﻭ ﻣﻴﮕﻴﻢ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﺪﻭﻧﻦ ﭼﻪ ﺟﻜﻴﻪ ﻣﻴﺨﻨﺪﻳﻢ ﻣﻴﮕﻦ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻋﺪﺩ ﺑﮕﻮ

ﻣﻴﮕﻪ .۲۸۷ ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ ﻳﻜﻲ ﻭﻟﻮ ﻣﻴﺸﻪ، ﻳﻜﻲ ﻏﺶ ﻣﻴﻜﻨﻪ، ﻳﻜﻲ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﻣﻴﺰﻧﻪ ….

ﻣﻴﭙﺮﺳﻪ ﭼﻲ ﺷﺪ؟ ﻣﻴﮕﻦ ﺍﻳﻨﻮ ﺗﺎﺣﺎﻻ ﻧﺸﻨﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ

گاهی یه جمله از پدر ها میتونه پسر رو به زندگی امیدوار کنه :

مثلا وقتی که کنکور قبول نشدم ، پدرم خیلی آروم زد رو شونه ام و گفت

: ” اشکال نداره پسرم ، بالاخره جامعه به حمال هم نیاز داره “

حیف نون به زنش می گه ببینم دیروز چت بود؟

زن می گه هیچی

امروز چته ؟

هیچی

نبینم فردا چت باشه ها !

سوپری محلمون ” پوست پسته ” میفروشه کیلویی ۱۰ هزار تومن !

بابام ازش پرسیده پوست پسته چه صیغه ایه دیگه ؟

میگه یکی اینکه قاطی پسته ها کنی بذاری جلو مهمون که زیاد نشون بده، دوم اینکه بذاری جلو در خونه قاطی آشغالا که مردم فکر کنن پسته خوردین 8-O

دیشب پارک بودم یه پسر بچه حدود ۱۰ساله داشت با ۱۰۰تا سرعت میدوید سمت دستشویی… باباش پشت سرش میدوید یهو لامصـــب زد پس گردنه پسره میگه بذا من برم پســـــر مال تو بریزه میگن بچه س خخخخخخ

یکی از فانتزیام اینه :

توی بیمارستان،

یه پرستار فوق العاده زیبا وجذاب از اتاق عمل سریع میاد بیرون و داد میزنه:آقای دکتر؟آقای دکتر؟بیمار داره از دست میره

من درحالی که لبخندی پرمعنا بر لب دارم سرمو میندازم پایین و از توی کشو دستکشمو در میارم

پرستار بلندتر و با التماس میگه:آقای دکتر عجله کنید ،قلبش از حرکت ایستاده

من بازهم با لبخندی معنا دار دستکشارو دستم میکنم

ایندفعه همهءپرستارا ودکترا از اتاق میریزن بیرون و فریاد میزنن آقای دکتر آقای دکتر بیمار داره میمیره

من که دسکشامو دستم کردم با خونسردی به چهرهءتک تکشون نگاه میکنم و میگم: . . . آقای دکتر طبقه بالا تشریف دارن بعد سطل آبو با پام هول میدم جلو و همینجور که دارم زمینو تی میکشم توی مه و غبار دور میشم …