تقاضا
رییس مجمع بخش اداری!
سلام از ما و صد البته کاری...
شنیدم توی شهرستان دوباره
تقاضا کرده نیرو، شهرداری
جوانی می رسد از جانب ما
که باشد لایق و بسیار کاری
به قامت اندکی خوش تیپ چون من
رخ اش چون لاله ی سرخ بهاری
مهندس هست و خیلی هم توانمند
نشد از دسته ی "مغز فراری"
تخصص دارد او در کامپیوتر
از آن نوعی که "سی دی " می گذاری
نه اهل حقه و دوز و کلک هست
نه اهل رشوه هست و رانت خواری
چنین فردی که برنامه نویس است
برای کار مانده در خماری
تقاضا دارم از تو با همین شعر
نگفتم مستقیم از شرمساری
شما که آخر لطف و مرامی
و داری دل به قدّ یک قناری –
بده دستان سبزت را به دستِ
کسی که از تو دارد چشم یاری
اگر کاری توانستی ، چه بهتر
وگرنه کار او شد "بدبیاری"
خلاصه پیش او ضایع نفرما
مرا که قوم و خویشم با تو ، آری
برای خاطر باری تعالا
نگو که نسبتی با ما نداری
الهی نور بر قبرت ببارد
قیامت گونه ات باشد اناری
نمانده قافیه ، شعرم تمام است
کمی تا قسمتی هم شد شعاری
خلاصه چند بیتی را برایت –
نوشتم تا بماند یادگاری*
*:شعر با مختصر تغییر
- يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۴:۲۳ ب.ظ