مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

اولین فیلم از انفجار بمب در شهرستان چابهار

فوری / فیلم حمله تروریستی امروز چابهار
از #چابهار یک حمله تروریستی گزارش شده،
🚨 شهادت سه تن از هموطنان در حادثه #تروریستی چابهار.

🔻اولین فیلم از لحظات اولیه انفجار امروز در #چابهار.

🔻خبرهای اولیه از #شهادت حداقل سه تن و زخمی شدن چند نفر دیگر حکایت دارد.
هم اکنون ماموران انتظامی امنیتی از نزدیک شدن خبرنگاران و شهروندان به محل حادثه به شدت جلوگیری می کنند.

حادثه چابهار حادثه تروریستی چابهار انفجار چابهار بمب چابهار انفجار در چابهار انتحاری چابهار بمب گذاری چابهار حمله تروریستی چابهار
انفجار بمب در چابهار بمب گذاری در چابهار درگیری چابهار خبر فوری شبکه خبر درگیری امروز چابهار حمله تروریستی در چابهار درگیری در چابهار اخبار چابهار

عاقد دوباره گفت : وکیلم ؟ ... پدر نبود

 
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
 
گفتند : رفته گل ... نه گلی گم ... دلش گرفت
 
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
 
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
 
آن فصل های سرد که بی درد سر نبود
 
ای کاش نامه ای ، خبری ، عطر چفیه ای
 
رویای دخترانه او بیشتر نبود
 
عکس پدر ، مقابل آیینه ، شمعدان
 
آن روز دور سفره به جز چشم تر نبود
 
عاقد دوباره گفت وکیلم ؟ ... دلش شکست
 
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
 
او گفت با اجازه بابا ، بله بله
 
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود
 

شهید آوینی در تبیین ارتباط هنر با عرفان و تفکر می نویسد:

«هنر از لحاظ مضمون و محتوا، عین تفکر و حکمت و عرفان استو تنها در نحوه بیان و تجلی از آنان متمایز می شود.مایه اصلی هنر نیز عشق وعرفان است. مسیحای عشق است که روح شیدایی در پیکر هنر می دمد و اگر نباشد این روح، هنر نیز جز جسد مرده بیش نیست».
حجاب اکبر، هنری است که تعلق خویش
را به آن میثاق ازلی و عهد الست انکار کند».

گفت : مادر جان بیا ناهار بخوریم

پرسید : ناهار چی داریم مادر ؟

گفت : باقالا پلو با ماهی

با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز این ماهی ها را میخوریم

و یه روزی این ماهی ها ما را می خورند

...

چند سال بعد ... والفجر 8 ... درون اروند گم شد ...

...

مادر تا آخر عمرش ماهی نخورد ...

 

                

گفت: که چی؟
هی جانباز جانباز... شهید شهید!
میخواستن نرن!
کسی مجبورشون نکرده بود که!
گفتم:چرا اتفاقا! مجبورشون میکرد!
 

گفت:کی؟!!

گفتم:همون که تو نداریش!
گفت:من ندارم؟! چی رو؟!
گفتم: غیــــــرت و مردونـگـی.... !!