یادش بخیر : نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر مینوشت
کیا یادشونه؟؟!!!!!!!!!!!!!!
***
شما یادتون نمیاد، ما بستنی توپی میخوردیم، هم یاد فوتبالیستا می افتادیم هم زی زی گولو...
همه ی ظرفاشم جمع میکردیم....
***
یادش بخیر یه تفریح سالمی که داشتیم تو نوجونی این بود که شبا با بچه های محل میشستیم راجب جن و روح صحبت میکردیم و هممون از ترس زهر ترک میشدیم :)))
کیا از این کارا میکردن ؟
***
مامانم داشت تعریف می کرد من کوشولو که بودم (مثلا دو ... سه سالم) دست می کردم تو دماغم بعد انگشتم گیر می کرده میومدم پیش مامانم با چشمای خیس و بغض میگفتم مامان درش میاری !؟؟!!!
همچین بچه ی نازی بودم!
***
اولین باری که رفتم مدرسه وقتی برگشتم مادرم خواست بدونه نظرم چیه گفت پسرم روز اول مدرسه چطور بود؟ اشک توی چشام جم شد گفتم: چی؟ روز اول؟ یعنی دوباره هم باید برم؟؟!!!
***
یه اهل دلی از ته کلاس گفت برو خدا رو شکر کن اون روز آفتابی نبوده!!!
***
از تشیع جنازه پدر بزرگم برمیگشتیم عمه ام داشت خودشو از شدت ناراحتی میکشت. یکی از اقوام گفت عزیزم چقدر مدل موهات قشنگه!
یهو عمه صاف نشست گفت: جدی میگی ؟؟؟ تازه الان بهم ریختس!!!!
خاندان :0000
پدر بزرگ مرحوم :))))))
- ۱ نظر
- ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۰۹:۰۰