ای مدیران که در این دنیایید
«یا از این بعد به دنیا آیید»
«این که خفتهست در این خاک منم»
از مدیرانِ قدیمِ وطنم!
یاد آن دورۀ بشکوه، بهخیر!
یاد آن لذّت انبوه، بهخیر!
جاننثاران همگی دورم جمع
جمله پروانه و من همچون شمع
پاچهام تا که کمی میخارید
پاچهخار از همه سو میبارید!
چونکه از زحمت امضا کردن
خسته میگشت مرا گاهی تن -
بود کاناپه و بالش، حاضر!
شانهمالان(!) پی مالش، حاضر!
لیک طرحی دگر آورد فلک
بخت بد پای مرا کرد فلک
چون ورق نیز چو بختم برگشت
داخل حجله عروسم نر گشت!
از مدیریت خود عزل شدم
مایۀ لودگی و هزل شدم
پاچهخاران همه دلسخت شدند
پاچهگیرِ منِ بدبخت شدند!
تو نپندار بسی غم خوردم
صبح معزول شدم،شب مُردم!
پند گیرید از این قصّۀ من
گر توانید، نمیرید اصلاً!
حالیا غمزده توی گورم
سوژۀ طنز «سلیمانپور»م!
شده جانی که ندارم بر لب
پاچهخارم شده مور و عقرب
لیکن آن وسوسه و شور و شرم
بهخدا هیچ نرفته ز سرم
گر چه این دخمه شده ماوایم
باز هم در طلب دنیایم
هر کجا پُستِ خوش و میزِ نکوست
مرده و زندۀ من طالب اوست!
- ۰ نظر
- ۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۸:۴۹