بچه های سِــرتــِـق !
سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۲:۰۰ ب.ظ
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى پستاندار
عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.
*****************************************
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه بچهها را
تشویق میکرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگوئید
: این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچهها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.
***********************************************
معلم داشت جریان خون در بدن را به بچهها درس مىداد. براى این که موضوع براى بچهها روشنتر شود گفت
بچهها! اگر من روى سرم بایستم، همان طور که مىدانید خون در سرم جمع مىشود و صورتم قرمز مىشود.
بچهها گفتند: بله
معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستادهام خون در پاهایم جمع نمىشود؟
یکى از بچهها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست.
***********************************************
بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود: فقط
یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچهها رویش نوشت: هر چند تا مىخواهید بردارید! خدا
مواظب سیبهاست.
- سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۲:۰۰ ب.ظ
منم یکی از بچه های درس خون و البته سر تق کلاسم که سر کلاس هی تیکه به معلم میندازم ولی از اونجایی که مدیررو من یه حساب دیگه ای وا کرده هیچ وقت توبیخ نمیشم چون عزیز مدیرم
حالا بشنو یکی از کارای جالب منو
یه روز معلممون داشت در مورد یکی از افراد مشور میهن ما که دست بر قضا ( غذا غضا و.... ) پسر عمه اش هم بود ( البته هیکس طرفو نمیشناخت الکی ادا در میاوردیم )داشت تعریف می کرد وسط صحبتاش گفت :
همه دخترای فامیل ارزوی ازدواج با ایشون رو داشتن ( حالا خودشم با یکی دیگه ازدوج کردا)
منم از ته کلاس داد زدم :
چیه توام طناب می دادی ( همون نخ خودمون ) ولی طرف نگرفت ؟ارزو به دل شدی !
معلم رنگ به رنگ شد و تنها کاری که تونست بکنه بشینه سر جاش و حرف نزنه و تازه جلو من از مدیر تعریف کنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بعلللللللللللللللللللله اینجوریاس