داستان آخر شب ( مرگ)
جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ب.ظ
نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت … مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا … مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست.طبق لیست من الان نوبت توئه مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر … مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره… توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت … مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت… مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه … مرگ وقتی بیدار شد گفت .... . . دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ! بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم
- جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ب.ظ