رفتم رو تخت خوابیدم
صبح زود خواب بودم که مامانم اومد تو اتاقم با تلفن بلند بلند حرف میزد
میگم چرا اومدى اینجا حرف میزنى
برگشته میگه
اگه اتاقاى دیگه برم بقیه آدما بیدار میشن :|
یعنی با این حرفش خلقته منو برد زیر سوال خدایا !
***
داداشم نوجوون بود میرفت باشگاه کونگ فو و کشتی, منم اون موقه ها بچه بودم
هر وقت که تو باشگاشون یه فن جدید بهشون یاد میدادن میومد تو خونه رو من اجرا میکرد
منم به ازای هر فن پول میگرفتم
یعنی از کوچیکی من با این سختی پول درمیاوردما !
یه روز از بیرون اومدم رفتم رو تخت خوابیدم
مامان و بابام اومدن بالا سرم و با محبت هرچه تمام دست تو موهام کرد و گفت :
الهی قربونش برم …
بعد با یه لحن غم انگیز به بابام گفت : خوب شد دختر نشد وگرنه رو دستمون باد میکرد ! :|
بچه نقاشیشو به باباش نشون میده.
بابا :
این چیه؟؟؟؟
بچه :
یه گاوه که داله علف میخوله =))))
بابا :
پس گاو کجان؟
بچه :
علف خولد لفت
بابا:
پس علف کجان ؟
بچه :
گاوه خولد
زن عموم همیشه غرغر میکرد و میگفت :
چرا مهریه من 14 تا سکه بیشتر نیست ، عمومم نیشخند میزد ، لم
میداد رو مبل ، میگفت :
اگر ناراحتی بدم بری !
الان چند وقته ماشالا عموم کدبانو شده . . .
ظرف میشوره، غذا میپزه، جارو میکشه . . .
تا یکم غر میزنه ، زن عموم نیشخند میزنه ، لم میده رو مبل میگه :
اگر ناراحتی مهریمو بده برم
- يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۰۰ ق.ظ