یک بندش مانده بود! نه بند پوتینش یک بند جانش یک بند از پاره تنش, و آن وقت از توچه مانده است ! جز ردی که شفافیت خونش را زیر لگدهای آن کفش های چرمی ات خاک آلود میکنی !؟