این عروسی که...
دوشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۹ ق.ظ
این عروســـــــــــی که خداوند مرا کرده نصیب
کاشکی قسمت آن گــــــــــرگ بیابان نشود !
حاصـــل زحمت سی ساله ی من داده به باد
هیچکس مثل من ، از کرده پشیمــــان نشود
هیچکس یا نشود مادر ِ شوهـــــــــــــر ، یارب
یا اگر شد ، چو من ِ بی سر و سامان نشود !
گر کــُند قصد که یک روز فسنجـــــــــــــان بپزد
هرچــــه گوئی بشود ، لیک فسنجان نشود !
کتلـــــــــــت سوخته ای داده به خورد پسرم !
گر خدا رحم کند ، حاجت ِ درمـــــــان نشود !!
آنچنان وقت جدل نعـــــــــــره ی جانانه کشد !
که حریفش ، به خدا ، رستم دستان نشود !
سخنانش همه سرد و یخ و بی مزه و لوس !
اینچنین سرد و خنک ، برف زمستان نشود !
ای خدا ، مرحمتی کن ، پســــرم از دستش
راهی کوچـــــــــه و ، مجنون ِ بیابان نشود
- دوشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۹ ق.ظ