پتو
سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۷:۰۰ ب.ظ
دیروز کیف پولمو دادم به بابام برام نگه داره تا برم دبلیو سی …
وقتی برگشتم دیدم واسه همه فالوده گرفته!
اینقده خوشحال شدم!
ولی عمق فاجعه زمانی معلوم شد که کیفه پولمو پس گرفتم
****
هیچوقت نفهمیدم چرا آدما زیرِ پتو احساس امنیت میکنن...
حالا گیریم یه قاتل اومد توی اتاق خواب بعد حتما ًمیگه:«الان اومــــــدم بکــــشمـــــــِــــت... اَه لعنتی پتو داره نمیشه
***
مشکل معده ی بنده از اونجایی شروع شد ک مادرم گفت اخرین نفر سفره رو هم جمع کنه
لامصب مراحل مضغ و بلع دفع یه سره شده
***
من که بچه بودم بیشتر از اینکه از گم شدن بترسم از پیدا شدن
می ترسیدم !!!
وقتی پیدا می کردنم ، یعنی جوری میزدنم جوری میزدنم که دوباره میرفتم گم میشدم
راه خونمونم گم میکردم اصلن اصن ولش کن بغض راه گلومو بسته ..
***
- سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۷:۰۰ ب.ظ
منم درباره ی گم شدن همین جور بودم
اینم یه همدرد