گفتم بده شماره...
در کوچه های تهران نزدیک پیچ شاپور
ناگاه یک پری روی دیدم می آید از دور
مانند سرو قدش، چون آبشار مویش
مثل لبو لبانش، چشمش شبیه انگور
در پیش او شکیرا باید رود زند بوق
با چشم خواهری بود مانند باربی بور
خورشید پیش رویش مثل چراغ موشی
معنای آفرینش او نور بود علی نور
گفتم روم به سویش تا بنگرم به رویش
دستی برم به مویش او را کنم مگر تور
گفتم دم غروب است به به هوا چه خوب است
برگشت و گفت هستم درگیر درس و کنکور
تا اینکه نرم گردد با بنده گرم گردد
صد حرف عاشقانه کردم براش بلغور
گفتم هر آنچه خواهی من می خرم برایت
حالا نه ها! عزیزم! هر وقت گشت مقدور
گفتم حقیر دارم یک کلبه محقر
امشب بیا به بازی با تخته نرد و پاسور
وقتی من و تو باشیم در کنج خانه تنها
هم شعر می سراییم هم می زنیم سنتور
گفتا من و تو و شعر؟ این حرف ها کدام است؟
گفتم از این اراجیف دارم هزار منظور
خندید و در نگاهش یک مثنوی سخن بود
معلوم بود گشته ست از حرف بنده کیفور
گفتا که مادر من چشمش به راه مانده ست
با او کنم چه وقتی هی می زند دلش شور
گفتم بده شماره تا نیمه شب بزنگم
با یکدگر بگوییم صد جور حرف ناجور
گفتا برادرم را حتما نمی شناسی
هم مثل خر نفهم است هم مثل گاو پرزور
هم فحش های نابش هم کله خرابش
هم قطر بازوانش در شهر هست مشهور
گفتم زمانه زور دیگر گذشته جانم
ما اهل گفتمانیم مثل رئیس جمهور
دیدم که دارد از دور یک نره خر می آید
آن ماه گفت با شوق: به به! داداش تیمور!
ناگاه مثل میگ میگ از جای خود پریدم
لعنت به شانس لنگ و لعنت به بخت منفور
گفتم به خود که انگار اصلا نبوده قسمت
باید به همسر خود گویا کنم قناعت
- يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ب.ظ