مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شنا» ثبت شده است

از یارو......<<میپرسن نظرت در مورد آب چیه؟؟
.
.
میگه : آب خیلی خوبه
.
.

اگه آب نباشه ما نمی تونیم شنا کنیم
.
.
.
و اگه نتونیم شنا کنیم خوب غرق
.
.

میشیـــــــــــــم

 

 ***

 

هرکی این معمارو حل کرد پیشم جایزه داره
.
.
.
.
... .
.
.
.
.
.
.

این دو جمله ی:
کوچه تنگه بله
عروس قشنگه بله

چه ربطی به هم دارن دقیقا؟!؟ :)))

 

 ***

 

من یه اخلاق خیلی خوبی دارم و اونم اینه که هیچوقت نظرمو به کسی تحمیل نمیکنم
ولی کسی که نظرش با من متفاوته خره …
تموم شد و رف

 

 ***

 

پسره اومد وسط کلاس دانشگاه , داد زدشلوارمو در بیارم ؟

همه پسر ها گفتن : دربیـار در بیــار

دخترها همه زیر چشمی نگاه می کردن ... !!!

یه دفعه دستشو کرد تو ساکش و شلوار ورزشیشو در اورد !

پسرا : هاهاها )

دخترا : ایییییییش :|:|:|

 

 ***

 

حس میکنیم خدا من رو از خاک حاصلخیز آفریده

شب ریشم رو میزنم ، صبح ته ریش تحویل میگیرم!!!

 

  ***

 

تو مترو نشستم دارم محله میخونم خواستم ورق بزنم ی نیگا کردم دیدم ملت بیشتر از من محو خوندن مجله ان

یهو بلند گفتم خانوما آقایون خوندین؟ بزنم صفحه بعد؟

ملت داشتن همدیگه رو گاز میزدن دیگه

 

 ***

 

دوم راهنمایی وقتی معلم زبان می اومد سر کلاس...
همه دانش آموزا:
Hello teacher how are u ? im fine Thank you . and you ??
معلم: :|
کلاً خودمون جواب خودمون رو میدادیم...
معلم هم دچار خلاء مغزی میشد...
و ما هم سرشار از ذوق که عالم زبان شدیم...

 ***
منکه خودم اول طبقه بندیشون میکردم بعد میخوردم حالا شما رو دیگه نمیدونم...
 

 

 

 

قبل از اینکه اینو بخونید : بابا ما این همه وقت میذاریم برا شادی شما

شما هم یه کلیک کنید رو این تبلیغا هر روز دیگه .....

نمیمیرید که .........

 

==========================================================

 

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه…

حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟