داستان آخر شب(آقای همساده و شب یلدا)
آقو ما پارسال شب یلدا دعوت بودیم خونه “فامیل دور”…
به ما گفتن داری میای یه هندونه بگیر… آقو مام یه هندونه ای گرفتیم رفتیم
تا رسیدیم اینا هندونه رو شیکستن رنگش عین گچ سفید بود!
ینی ای 89تا مهمون ریختن سرمون ما رو به حد مرگ زدن!
ها ها ها…داغونم کردن… آقو آخر شب شد گفتن بیاین یه فال حافظ هم بگیریم
نوبت ما شد، نیت کردیم، کتابو وا کردیم
دیدیم نوشته “خوشگلا باید برقصن…خوشگلا باید برقصن!”… آقو از اوجایی که
تقدیرمون این بود 4ساعت و نیم رقصیدیم مهره 12و13 کمرمون جا به جا شد
کبدمون از این جابهجایی غافلگیر شد همکاریشو با سایر اعضا قطع کرد
هپاتیتW گرفتیم مُردیم! ها ها ها…رفتیم اون دنیا ای “حافظ” مارو تو برزخ گیر آورد
انقد ما رو زد انقد ما رو زد که یه بار دیگه هم مُردیم!…آقو دوباره که برگشتیم
دیدیم میگن سوالای شب اول قبر لو رفته از اوجایی هم که ما تنها کسی بودیم
که 2بار مُرده، شدیم تنها مظنون ماجرا اینم به پروندمون اضافه شد
نامه اعمالمونو دادن دیدیم از 20 شدیم 0.25…آقو روح پدر خدابیامرزمون اومد
ای کارنامه رو دست ما دید با کمربند افتاد به جون من!
ها ها ها…ینی چنان شخصیتی از ما خورد شد جلو سایر ارواح که نگو!
- سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ب.ظ