سوتی دایی
دیشب مهمون اومد خونمون گودزیلاشون رفت تو اتاقم بازی کنه!
بعد اومده با بغض میگه:
_دستم خورد مجسمه ات شکست…
(محض اطلاع: ما خـیـــــــــــلـــــی با این مهمونا رو در وایستی داریم)
منم اومدم با ادب جواب بدم میخواستم بگم :فــدای ســرت..
حواسم نبود گفتم: بـــــخـــوره تــــو ســــرت!!!
والدین گودزیلا -_-
من
مامان بابام O_o
داشتم تو فیس بوق همینجوری گشت میزدم و عکسای دوستامو لایک میزدم…یهو دیدم بابام اومد تو اتاقم با سرعت نور یه پس گردنی نثار اینجانب کرد!
برگشتم بهش گفتم: ددی چرااا آخه؟؟!!!
گفت: دخترعموتو دیروز دیدم بهم گف به اون بی معرفت بگو بیاد عکسای منم لایک کنه!! منم اومدم اینو بهت بگم! ینیییی تا الان تو شوک این موضوعم!!!
دخترعموی لایک گیره ما داریم؟؟!!
قیافه بابام و دخترعموم: :دی منم که مث همیشه: ((
بابام موهامو از پشت میکشه، بهش میگم چرا میکشی ؟میگه میخوام جنبت زیاد بشه !دو دقیقه بعد دوباره تکرار کرد !با حالت عصبی میگم چرا دوباره میکشی ؟میگه دیدی بی جنبه ای ؟ ! این بابام چرا منو نمیخوره راحت شم ؛والاااا…
سوتی داییم رو ببینین …
تو فامیل پشت سر ما بحث افتاده بود! داییم میگفت این پسره تو خونه دانشجوییش همه غلطی کرده!! مامان بزرگم شاکی گفت مگه توچیزی دیدی ازش!! داییم گفت نه ولی بچه حلال زاده به داییش میره
- دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۰۰ ب.ظ