- ۱ نظر
- ۱۳ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۰۰
داشتم واسه امتحان فردام تواتاقم درس میخوندم وبدجوری سرم
دردمیکرد،یه دستمال هم پیچیده بودم دورسرم،مامانم اومده تواتاق
میگه:داری درس میخونی؟
من:آره دارم درس میخونم!
مامانم:امتحان داری؟؟
من:آره امتحان دارم!!
مامانم:آخی سرت دردمیکنه دستمال پیچیدی؟؟؟
من:آره سرم درد میکنه!!!
و در آخر مامانم:خاک توسرت این همه موقعیت پ ن پ برات جورکردم
نتونستی استفاده کنی!
من :|
کتابم O-o
مامانم :)))))))))
و بازم من :|
نه تفریح میکنم نه درس میخونم نه کار میکنم معلوم نیس چه گهی دارم میخورم ..!
کیا مثل منن :((
***
مورچه رو انداختم تو بشقاب بیسکوییت ویفر
تکون نمی خوره
فک کنم از خوشحالی سکته کرده…
***
خواب هایم بوی تن تو را میدهد .
.
.
.
.
.
نکند
.
.
.
آن دورترها
.
.
.
نیمه شب
گوزیده ای
:))))
***
کلاغ رو درخت پیتزا میخورد روباه گفت:
چه سری چه دمی، یه آواز بخون،
کلاغ پیتزا زد زیر بغلش و گفت :
آن موقع که گولم زدی کلاس دوم بودم الان لیسانسم !
روباه میگه:
میبینم پیر شدی پروبالت ریخته،
کلاغ تا بالهاشو باز میکنه پز بده پیترا میفته،
روباهه پیتزا رو برمیداره میگه
اوسگل اون موقع منم سرباز معلم بودم حالا استادم. :|
***
دلنوشته دختران مجـــــرد:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
از کلاس اول خواندیم آن مرد آمد.
آن مرد با اسب آمد.
ما که ترشیدیم مرتیکه با خر هم نیامد و باز بابا نان داد!!
***
یه چیزی بگم همه با هم گریه کنیم ………….!!!!!!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
خونه تکونی !
***