مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر طنز» ثبت شده است

«یک شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیفــی طـالـب شـمع آمدند»

دور هم پروانگان از شوش و ری
شد فراهم قرص اکس و جام می

چینی و هندی و ترک و بابلی
اهل سـگـزستان، عراقی، کابلی

اسـپـنـیـش و اسـکـتـیش و ژرمنی
گبر و زرتشتــی، یهود و ارمنی

سبز و زرد و تـیـره و سرخ و سفید
لحظه ی دیدار با ساقــی رسید

آمدش پروانه ای شمــعی به دست
جمله مجلس با خوشی از جای جست

گفت: «اینک این شــما و شعله ها
هی بچرخید و کنید عشق و صفا!»

تا بـیـایـنـد عـاشــقـــان بــر دور او
اتـــفـاقــی آمـــد و برخاست غو

ناگهان پروانه ای از جای خاست
سینه اش را چون ستونی کرد راست

زد نفیری «کین سخن بیهوده است
این سخن دانم ز روی معده است!»

کرد از جیبش برون یک بسته ای
زان پدید آمد چراغ هسته ای!!

گفت: «این از شمع خیلی بهتر است
در خماریدناز او خیلی سر است!!»

دیده ی پروانگان شد سوی آن
برکشیدندش به آغوش و به جان!

یکــی دربــش شــل و آن دیگری سفت

 یــکــی بــوقــش مـعـلق، دیـگـری چفت
یکـی رانـنـده اش بـــد خُـــلــق و بد دل

 یکی هم مثل من خوشخلق و خوشگل
یکــی بـــر روی ضــبـطـش باند بـسـتـه

 یکی هــم تــکـمـه ی ضبطش شکسته
صدای ایـن یـکـــی تــــا آســـمـــان هـا

صــدای دیـــگـــری تــا عـــرش اعــــــــلـا
یـــکـــی پـــاپ یـســاری دیـگــری جــاز

یــکــی بـــر در زده تــصـــــویــر مــهــنـاز
کـــنــــار شــیــشه عـکـسـی از حمیرا

و روی ســـقـــف، شـیــپـور است و کرنا
یــکـــی اگــــزوز را عـــمــدا شـکـسـته

یکــــی اگـــزوز بـسـتـه دسـتـه دسـتــه
بـــود ایــــن شـــرح حــــال آل پـیــکــان

 کــه بــســیــارســت در هــرجــای ایران

نوبهار است در آن کوش که شاغل باشی

نه که لیسانس بگیری و همش ول باشی
من نگویم که کنون با که بگرد و چه بکش
پسرم از تو بعید است که عاقل باشی!
اغنیا اصل کباب و فقرا بوی کباب
صرفه آن است که در فکر فلافل باشی
چون نبوده پدرت شخص شخیصی، بالتبع
قسمت این است که در رتبه نازل باشی
طرح امنیت نگذاشت شوی سرگرم و
لااقل قاطی اوباش و اراذل باشی!
کاش می‌شد بروی بار دگر سربازی
توی خدمت عقب کسب فضائل باشی
چند سالی تو بگردی پی بابا ننه‌ات
گاه چون هاچ و حنا، گاه تو چون نِل باشی
نشنوم اینکه پیِ جنس مخالف رفتی
یا که بر جنس موافق متمایل باشی!
دخترم قحط رجال است و همه می‌ترشند
سعی کن صاحب سرمایه و خوشگل باشی
زشتی‌ات گر ژنتیکی ست، مخور غم باید
شاهد معجزه پَن کک و ریمِل باشی
آنقدر عشوه بریزی و بمالی تا که
همه جا تابلو و نقل محافل باشی
بنشین بر لب جو، منتظر یارانه
بلکه با طرح تحوّل، متحول باشی
روزگاران غریبی است، همه گرگ شدند
نکند تکّه جامانده پازل باشی

پسر عمه ام رَپِر شده است

اهل ژست و ادا و قِر شده است
صورتش را سیاه کرده خفن
خط ریشش رسیده تا گردن
ته صدایش گرفته و خشن است
عشق تیپ و قیافه فَشِن است
نه دلش می کشد به مایه ی شور
نه سه گاه و نه دشتی و ماهور
نه دهل می شناسد و گیتار
نه کمانچه نه دایره نه سه تار
نه تب عشق و جام مِی دارد
نه هوای دِلِی دِلِی دارد
نه که فهمیده معنی رپ چیست
رپ به معنای واقعی این نیست
هیچ چیز از هنر نمی داند
کارهای سخیف می خواند:
«مانتو ی تنگ و دامن کوتاه
تاپ سِک...»لااله الا الله!
وضع و حالش اگرچه ناجور است
شده دلخوش به این که مشهور است
شده معروف بین نسل جوان
صاحب نام و شهرت و عنوان
عشق نسرین و نرگس و رعناست
پس از او انتقاد بی معناست
گرچه از هر لحاظ تعطیل است
مایه افتخار فامیل است!

وصلت ما از ازل یک وصله نا جور بود

من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود
 
درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بس که بودم سر به زیر و در غذا کافور بود
 
رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو و این دستور بود
 
چند باری خواستگاری رفته بودم بد نبود
میوه می خوردیم و کلا  سور و ساتم جور بود
 
این یکی گیسو کمند و آن یکی بینی بلند
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود
 
سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود
 
خانواده گر چه یک اصل مهم در زندگیست
انتخاب اولم باباش مرده شور بود
 
کیس خوبی بود شخصا ، صورتا ، فهما  فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود
 
با خودم گفتم که کی داده ، گرفته بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مامور بود
 
این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کله با کرم وافور بود
 
زن اخ است و مایه درد و بلا با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود

آن شنیدستی که روزی دختری با مادرش

گفت: این «عباس احمد ریزه» خیلی بی حیاست
می رود آهسته هر مهتاب شب بر پشت بام
چونکه آنجا کاملاً مشرف به بام خانه هاست
دفتری همراه دارد و اندر آن تا نیمه شب
می نویسد چیزهایی را که حتماً نارواست
واقف از این داستان تنها فقط من نیستم
دختر «کبری کچل» هم واقف از این ماجراست
شاید او بر گونة پرجوش من دل بسته است
کز پس صد من کرم هم باز آثارش بجاست
گر چنین باشد که من پنداشتم پس این پسر
واقعاً‌ بدجنس و بدکردار و رند و ناقلاست
چند شب زین پیشتر «بی‌بی‌نسا» با دخترش
گفته این عباس، خیلی پخمه و بی دست و پاست
گرچه «دانشجوی دانشگاه آزادست»، لیک
وضع دخلش صدبرابر کمتر از بابای ماست
اتفاقاً دختر «کلثوم جان» هم، پارسال
رد شد از کنکور و الان همسر «حاجی رضاست»
پول باید داشت مادر جان که هر کس علم‌جوست
و، بلا نسبت به «مولانا جلال الدین» گداست
بالاخص تحصیل در جایی که باید پول داد
تازه از اینها گذشته، مدرکش پا در هواست
گر ببینم بار دیگر روی بام عباس را
سنگ خواهم زد به او هر چند با ما آشناست
مادرش خندید و گفت: او را مزن کاین بینوا
خورده چندی چوب دانشگاه و عمرش برفناست
نیست این بیچاره در فکر تو و امثال تو
گر در این اندیشه‌ای پندارت ای دختر خطاست
خود نمی دانی مگر کاین خاک برسر، شاعر است
پس حسابش از حساب اکبر و اصغر سواست
صرفه جویی می کند در برق و هر مهتاب شب
روی بام از بی کسی هم صحبت باد صباست

ای مدیران که در این دنیایید

«یا از این بعد به دنیا آیید»

«این که خفته‌ست در این خاک منم»

از مدیرانِ قدیمِ وطنم!

یاد آن دورۀ بشکوه، به‌خیر!

 یاد آن لذّت انبوه، به‌خیر!

جان‌نثاران همگی دورم جمع

جمله پروانه و من همچون شمع

پاچه‌ام تا که کمی می‌خارید

پاچه‌خار از همه سو می‌بارید!

چونکه از زحمت امضا کردن

خسته می‌گشت مرا گاهی تن -

بود کاناپه و  بالش، حاضر!

شانه‌مالان(!) پی مالش، حاضر!

لیک طرحی دگر آورد  فلک

بخت ‌بد پای مرا کرد فلک

چون ورق نیز چو  بختم برگشت

داخل حجله عروسم نر گشت!

از مدیریت خود عزل شدم

مایۀ لودگی و هزل شدم

پاچه‌خاران همه دلسخت شدند

پاچه‌گیرِ منِ بدبخت شدند!

تو نپندار بسی  غم خوردم

صبح معزول شدم،شب مُردم!

پند گیرید از این قصّۀ من

گر توانید، نمیرید اصلاً!

حالیا غمزده توی گورم

سوژۀ طنز «سلیمان‌پور»م!

شده جانی که ندارم بر لب

پاچه‌خارم شده مور و عقرب

لیکن آن وسوسه و شور و شرم

به‌خدا هیچ نرفته ز سرم

گر چه این دخمه شده ماوایم

باز هم در طلب دنیایم

هر کجا پُستِ خوش و میزِ نکوست

مرده و زندۀ من طالب اوست!

 

ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ :

ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ:ﺭﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﯾﻞ **

ﮐﻪ ﻣﻦ ﺁﺑﺮﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻧﺪﺭ ﻣﺤﻞ**

ﻣﮑﻦ ﺗﯿﺰﻭﻧﺎﺯﮎ ﺩﻭ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺧﻮﺩ**

ﺩﮔﺮﺳﯿﺦ ﺳﯿﺨﯽ ﻣﮑﻦ؛ﻣﻮﯼ ﺧﻮد **

ﺷﺪﯼ ﺩﺭ ﺷﺐ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻡ ﭼت **

* ﺑﺮﻭﮔﻤﺸﻮ ﺍﯼ ﺧﺎﮎ عالم ﺳﺮﺕ * *

ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺖ ﺑﺲ ﻧﺒﻮﺩ * *

ﮐﻪ ﺍﯾﻤﯿﻞ ﻭﭼﺖ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﻭﻧﻤﻮﺩ * *

ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺖ ﺍﻓﺮﺍﺳﯿﺎﺏ * *

ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺶ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﮐﺒﺎﺏ * *

ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺑﻪ ﺳﺮ ﺗﻦ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﻫﯿﻢ * *

ﺩﺭﯾﻐﺎ ﭘﺴﺮ،ﺩﺳﺖ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﻫﯿﻢ * *

ﭼﻮﺷﻮﻫﺮ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﮐﯿﻤﯿﺎﺳﺖ * *

ﺯﺗﻮﺭﺍﻧﯿﺎﻥ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺧﻄﺎﺳﺖ * *

ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻣﮑﻦ ﺿﺎﯾﻊ ﺍﺯ ﺑﻬﺮﺍﻭ * *

ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺑﺠﻮ * *

ﺩﺭﯾﻦ ﻫﺸﺖ ﺗﺮﻡ،ﺍﯼ ﯾﻞ ﺑﺎﮐﻼﺱ * *

ﻓﻘﻂ ﻫﺸﺖ ﻭﺍﺣﺪ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﺗﻮ ﭘﺎﺱ * *

ﺗﻮ ﮐﺰ ﺩﺭﺱ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺑﺪﯼ * *

ﭼﺮﺍ ﺭﺷﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﭘﺰﺷﮑﯽ ﺯﺩﯼ* *

ﻣﻦ ﺍﺯ ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﭘﻮﻝ ﺁﻭﺭﻡ * *

ﮐﻪ ﻫﺮ ﺗﺮﻡ،ﺷﻬﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﻫﻢ* *

ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﻬﻠﻮﺍﻧﺎﻥ ﭘﯿﺸﻢ ﭘﺴﺮ* *

ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﺠﺰ ﮔﺮﺯ ﻭ ﺗﯿﻎ ﻭ ﺳﭙﺮ * *

ﭼﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯﯾﺎﻥ،ﻭﺿﻊ ﻣﻦ ﺗﻮﭖ ﻧﯿﺴﺖ * *

ﺑﻮد ﺩﺧﻞ ﻣﻦ ﻫﻔﺪﻩ ﻭ ﺧﺮﺝ ﺑﯿﺴﺖ * *

ﺑﻪ ﻗﺒﺾ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺖ ﻧﮕﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ* *

ﭘﺪﺭ ﺟﺪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ * *

ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺮﻡ،ﺑﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﺭﺧﺶ ﺧﻮﯾﺶ * *

ﺗﻮ ﭘﻮﻝ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ﭘﺎﯼ ﺩﯾﺶ * *

ﻣﻘﺼﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﻬﻤﯿﻨﻪ ﺑﻮﺩ * *

ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻟﻮﺳﺖ ﻧﻤﻮﺩ*