آقا من بچه که بودم
قصه ی اول:
آقا من بچه که بودم یکی از تریحات سالمم این بود که جوراب میکردم پام پامو میکشیدم زمین الکتریسیته ایجاد میشد دستم میزدم به اینو اون جرقه میزد ..!!
یه روز به اتفاق خانواده رفتیم خون مادر بزرگم بعد یه نیم ساعت که نشسته بودیم من اومدم برم آب بخورم که دیدم مادر بزرگمینا از این دمپایی ابریا دارن یادمه یه جا خونده بودم اگه با این دمپایی این کارو کنم الکتریسیته بیشتری ایجاد میشه آقا ما اینو پامون کردیم یه نیم ساعت پامو کشیدم رو زمین رفتم تو پذیرایی دیدم بابام داره صحبت میکنه منم رفتم نوک انگشتم صاف زدم نوک بینی پدرم همچین جرقه ایی زد که تا 3تا کوچه اونورتر صداش رفت بقیه داستانم به علت ضربات وارده به خاطر نمیارم :دی
قصه ی دوم:
امروز صب از مترو چهار راه ولیعصر پیاد شدم میخواستم از پله برقی بیام بالا دیدم اون پله برقی که به سمت بالا حرکت میکنه خرابه, خیلی شلوغ بود یه سی چهل نفری از پله برقی خاموش بالا میرفتن خیلیا هم از پله معمولی , رفتم جلو و دگمه قرمز خاموش روشن پله برقی رو زدم یهو دیدم پله حرکت کرد حس غرور خاصی بهم دست داد که تونستم پله رو درست کنم و ملت با پله برقی برن بالا خسته نشن ,یه لحظه سرمو آوردم بالا فهمیدم گند زدم انگار ملت داشتن رو رو تردمیل راه میرن هرچی را میرفتن باز برمیگشتن عقب پله به سمت پایین حرکت میکرد :)) پشت سرم هم ترافیک شده بود دیگه هول شده بودم اصن هواسم نشد دوباره همون دگمه رو بزنم خاموش بشه,برگشتم هر چی دنبال افق گشتم پیداش نکرم, صدای اعتراض مردم داشت شدیدتر میشد سرمو انداختم پایین سریع خودمو از پله های معمولی رسوندم بالا تو خیابون و تو دود ماشینا محو شدم :))
- چهارشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۱، ۰۳:۳۷ ق.ظ