تاج بندگی به جای طوق بردگی
شخصیت زده شده بودم.....
شخصیت؟؟
آری!ذهن بیابان گردم ،مرا به سوی بردگی کشانده بود....
بردگی دنیای برهنگی....
در بازاری آزاد که زنان ،کالاهای مشترکی هستند در آن
اما نه تمامی زنان ..
بلکه، زنانی که برهنگی و جذابیت های ظاهریشان را ،دلیلی بر قیمتی بودنشان یافته بودند...
و من
در این بازار به دنبال شخصیتم بودم و غافل از آنکه این بازار اجناس عاری از ارزش دارد و
روحی که از جانب اوست به خلیفه ی خدا شدن ،مشتاق است و
طاقت ماندن در این بازار را ندارد...
دیگر بازی را شروع کرده بودم و تماشاچیانی را نظاره گر بودم که فقط برای چشم نوازیشان آمده بودند..
پرده ای ضخیم بر دیدگانم زده بودم و خودم را به حبس ابد محکوم کرده بودم و...
ولیکن..
شور رفتن در قلبم زبانه میکشید و حرص رفتن داشتم
این بازار را لایق جسم و روحم نیافتم و
پرده ممانعت را گسستم و دیوار حبس را شکستم..
نه..
این توانایی را بنده نداشتم چون قلیل البضاعتم
پس...
نفس حقی از جانب خالق احدیت مرا به این مسیر روانه کرده است
شاید 9دی و اشک هایی که برای ولایت ریخته بودم و
شاید جنوب و شهدا و
شاید امام غریب نواز و
شاید.......
و اکنون کمتر از2سال عظمت ملجا امنم را یافتم
آری
میبوسمت ای ملجای امن من!
چه چیزهایی که به من نداده ای....
این عظمت را از کجا یافته ای؟
تو را به مادرمان زهرا (س) نسبت داده اند!
و من از تو یافته ام ، زیباییهای بندگی را!
با تو،دیگر به بن بست نمی رسم و
از رنگت:
دانایی ،تقدس و اقتدار
هیبت و عظمت و
شرافت و نجابت یافته ام...
با تو به این رسیده ام که:
اسلام، دین فطرت است.....
*وقتی احترام به زن ،زیبایی های ظاهری و جاذبه های جنسی اش باشد ، این مدت احترام تا وقتی است که او زیباست.....
و دائما باید تلاش کند تا خودش را به مردها نشان دهد که "من هنوز زیبا هستم به من توجه کنید"
در حالیکه
در فرهنگ اسلام ، زیبایی اصلی در زن و مرد زیبایی روح آنهاست.
رحیم پور ازغدی*
***
طوق بردگی ،بر گردنم سنگینی میکند...
قفل سترگی از جنس حصر فکری به آن نصب شده است..
چگونه از آن رها شوم...
آخر جامعه ی اطرافم را مینگرم...
چه می گویند؟؟؟؟؟
"مهم ذات و دل می باشد که باید مانند گوهری پاک بماند...
خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد. پس زیباییت را ،به همگان نشان بده اما فطرت پاک خود را، حفظ کن!!!!!!
مگر نمیبینی افرادی با آن پوشش چه کرده اند؟آنها بدتر میباشند!....
و...."
نداهای افراد جامعه را میشنوم...
اما ندای وجود خود را چگونه خاموش کنم؟
زمانی که می گوید:
"چرا به عنوان جنس میخواهی در جامعه حضور بیابی؟
چرا زیباییهای باطنت را نمایش نمیدهی؟
مگر نمیدانی:
قالب برای نشان دادن باطن مهم است...
مگر عقلت اثبات نکرده است:
جای گوهر در گنجینه است...
مگر عرفت نگفته است:
برای نشان دادن ارادتت به معشوقت ،مطیع فرامینش باش...
مگر
مگر
...."
دیگر خسته شده بودم...
خداوندا!تو را به بی بی دو عالم!قسمت میدهم که نشانم دهی چگونه عشقم را به تو نشان دهم...توانایی مخالفت با جامعه و اطرافیانم را ندارم...بالاتر از آن با حس خودنمایی و زیباپرستیم چه کنم....
تو خود میدانی...مرا تربیت کن...واگذار میکنم خودم را به تو....
توانایی نه گفتن را،نه گفتن را، به من بده...
جنوب88
وای راویان چه می کنند:
حجاب حجاب حجاب
سیاهی چادر تو از سرخی خون شهدا رنگین تر است...
..
گذشت و توانایی یافتن ،نه بگویم. اما با زبانی الکن و نه کاملا با اراده و فریاد بلند....
مشهد88
نماز صبح20اسفند ماه در حرم آقای غریب نواز..
چه می گویی روحانی:
"زمین فوتبال را در نظر بگیرید با دوربین از قسمت بالا میشه تشخیص داد اعضای هر تیم رو ،چون رنگ پیراهنشون مشخصه...
حالا تصور کن خدا از بالا یه دوربین داره و میخواد یارای امام زمانو مشخص کنه....
فکر کن....
با این تیپت در کدام دسته ای؟"
خدایا با من چه میکنی....
چشم چادر سیاه را انتخاب میکنم
اما همه مرا به کم کردن سرعت در اثبات بندگیم به تو دعوتم میکنند...
با اینها چه کنم...
میگویند افراط نکن...مگر افراط است؟؟؟؟
یعنی فعلا زود است...
دیگر طاقت ندارم...
خودت نشانم بده...
اواخر فروردین89 بعد از نماز شب و کلی درد ودل..
نوبت به باز کردن حجتت ،زبان گویایت میرسد...
آیه ی 55 سوره ی احزاب...
حجت تمام شد و
تاج بندگی را جایگزین طوق بردگی ....
فعل مفرد نمی توانم بیاورم
چون من
سرعت و سبقت را از شما میدانم نه...
و چه لذتی دارد تاج بندگی.
یا زهرا(س)
- سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۴:۳۰ ب.ظ