مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

ترکش های بی حیا !!! ( فاجعست ! )

چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ترکش های بی حیا !!!

بین راه، چند تا از دوستانم ترکش خوردند و افتادند کنار جاده. امدادگرها رفتند سراغشان. دلم گرفت. پیش خودم خیالاتی شدم که آی خدا، یعنی ما این قدر لیاقت  نداریم که یک ترکش نخودی بخوریم و در جهاد مقدس زخمی شویم؟ شهادت

 پیشکش، لااقل اجر جانبازی را عطا کن.در همین افکار بودم که رسیدیم به خط مقدم. یک هو خمپارة پدرنامردی درست

 پشت سرم ترکید. دو نفری که چپ و راستم بودند، آخ گفتند و روی زمین غلتیدند.لحظه ای بعد، من هم احساس کردم که مایعی خنک، کمر و کپل هایم را خیس می کند. شنیده بودم که خون گرم است و آدم اول که مجروح می شود چون داغ است،درد را متوجه نمی شود. داشتم پیش خودم حساب می کردم که مجروح شده ام و الان است که درد بی پدر خفتم را بگیرد و من برای این که روحیة دیگران خراب نشود، باید تحمل کنم و دست و لبانم را گاز بگیرم و درد را خفه کنم و...

 «چی شده اخوی، خیلی ترسیدی؟  »  در این احوالات، فرمانده مان زد به شانه ام و زیرگوشم گفت:

  لبخندزنان برگشتم و گفتم:  «  نه حاجی!، درد که چیزی نیست ازش بترسم » پوزخندزنان سر تکان داد و گفت:« کدام درد؟ چرا خودت را خیس کردی؟  »  و با حرکت چشم به پشتم اشاره کرد. ناغافل برگشتم و دیدم که خبری از مجروحیت و خون نیست، اما روی باسن شریف، لکة بزرگی شکل گرفته و از خشتکم آب چکه می کند. من همان طور با پاهای باز، ایستاده بودم و بچه ها هرّوکرکنان، از کنارم می گذشتند و هر کدام تیکه ای بارم می کردند:

  -بنازم به این دل و جرأت!

 - لامصّب چشمه راه انداخته!

  -اخوی، مراقب باش دشمن رو سیل نبره!

 فهمیدم که چه اتفاقی افتاده. به سرعت کوله پشتی ام را باز کردم. حدسم درست بود. ترکش پدرنامردی کوله و بطری های آب را دریده بود و آب راه افتاده بود و ازکمرم رفته بود توی خشتکم. مانده بودم که در پاسخ متلک ها و مزه هایی که بچه ها می پراندند، چه بگویم و این لکة ننگ را چطور پاک کنم??????برای مشاهده کلیک کنید

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۰۰ ب.ظ
  • موسسه تربیتی رسانه ای اسرا

نظرات  (۳)

آخی...بنده خدا چقدر حالش گرفته شده.... مطلبتون خواندنی بود...ممنون
پاسخ:
جیگر: بععععععععله خواهش میشه
مرسی خاطره ی خوبی بود .ولی اینم کار جالبیه خاطره های طنز جنگ رو بزارید    فکر هم نمیکنم بی احترامی باشه .
پاسخ:
جیگر: خواهش میشه
ماهم قصدمون توهین نیست فقط خنده است
بنده خدا آبروش رفت 
زشته لطفا به رزمندگان تهین نفرمایید
پاسخ:
جیگر: چش تکرار نمیشه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">