مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

۱۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مطلب طنز» ثبت شده است

 
ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:

اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید.

اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید.

اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید.

اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم؛ شماره 6 را فشار دهید.

اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم؛ شماره 7 را فشار دهید.

اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید.

اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید.

اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید ، بگویید ، ما داریم گوش می کنیم ...
پیغام گیر طنز تلفن مادربزرگ و پدربزرگ ها

شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم...

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.

 

 ***

   

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی ! شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.

 

 ***

 

 

شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .

 

 ***

شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

 

 ***

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !

 

 ***

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، …تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم!

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی

 

 ***

 

شما یادتون نمیاد، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی‌زد.

 

 ***

 

چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر

 ***

یادش بخیر ...

سه تا زن انگلیسی، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه کارای خونه رو انجام ندهند تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم اعلام کنن.

زن فرانسوی گفت :

به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی، نه اتو و نه … خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم. خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم!

روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .

روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و اورد تو رختخواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود .

زن انگلیسی گفت :

من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم کنار.

روز اول و دوم خبری نشد

ولی روز سوم دیدم شوهرم

لیست خرید و کاملا تهیه کرده بود ، خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم  و رفت.

زن ایرانی گفت :

من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم

اما روز اول چیزی ندیدم

روز دوم هم چیزی ندیدم

روز سوم هم چیزی ندیدم

شکر خدا روز چهارم یه کمی تونستم با چشم چپم ببینم

***

هلاک این همه خلاقیتم!!!

عکس های خنده دار از سوژه های بسیار جالب

ضایع شدن (طنز)
 
 

علی:خانومت و دختر کوچولوت چطورن؟

دانیال: خوبن. اتفاقا معصومه و پارمیدا هم خیلی دوست دارن تو رو ببینن.

علی:آره منم همینطور. آخ که اگه من اون پارمیدای خوشگل و نازتو ببینم، می نشونمش توی بغلم و یه دل سیر ماچش می کنم و حسابی اون چشمای قشنگشو می بوسم.

وای که چه موهای لختی داره پارمیدا.

آدم دوست داره دستشو بکنه لای موهاش. با اینکه فقط

عکسشو دیدما، ولی عاشقش شدم. وای که این پارمیدا

چقدر ناز و خوردنیه! باور کن ببینمش اصن نمی ذارم

از توی بغلم تکون ...

دانیال: ببین ادامه نده. پارمیدا اسم زنمه! اسم دخترم معصومه ست!

گفتگوی دو دختر پای تلفن:

سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم… می بینمت خوشگلم… بوس بوس بوس

گفتگوی دو پسر پای تلفن:

بنال… بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟ د گمشو راه بیفت دیگه کره خر

بعد از قطع کردن تلفن : 
دخترها:

واه واه واه !!! دختره ایکبیریه بی فرهنگ چه خودشم میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد
پسرها:
بابا عجب بچه باحالیه این ممد خیلی حال میکنم باهاش خیلی با مرامه!!

***

شل کن عمو درد نداره!!! :D

www.parsnaz.ir - شل کن عمو درد نداره + عکس

سر کلاس زیست بودیم، استاد عکس پای یه حیوون رو نشون داد. گفت بگو این چه حیوونیه !؟؟؟؟

گفتم آقا من چمی دونم !!! عصبانی شد. گفت اسمتو بگو تا 3 نمره از مستمرت کم کنم. کفشامو درآوردم گفتم : این پای منه ! حالا بگو کی هستم ؟!؟!؟!

 

***

 

معلم تاریخ ازم پرسید : بگو ببینم کریستف کلمب چه کار عجیب و مهمی کرد !؟؟ گفتم: بدون پاسپورت و ویزا رفت آمریکا !!!

 

***

 

رفتم پیش بابام با کارنامه ی 20 ! سفت زد تو سرم گفت: خاک تو سرت کنن با نمره ی 10 هم میشد قبول شی، حتمـــا باید انقد خودکـــــــــــــار حــــــروم می کردی ؟!؟!؟!؟! همچین بابای دست و دلبازی داریم ما !!!

 

***

 

با رفیقم کنار خیابون بودم یه تاکسی اومد گفتم سه نفر دربست . گفت شما که دو نفرید! گفتم مگه خودت نمیای ؟

 


***

 

امتحان زبان فارسی داشتیم. هیچکی نخونده بود. معلم گفت میگیرم تا چشتون دراد! وقتی وقت تموم شد گفت ناراحت نشید جواباشو میگم بنویسید جلسه بعد امتحان. وقتی جوابا رو گفت بغل دستیم گفت: آقا ! بیا واسه ما رو صحیح کن قول میدم بالای 18 بشم !!! همچین رفیقای درس خونی داریم ما !!! نه؟

 


***

 

داشتیم میرفتیم کوه. یکی از رفیقام که لکنت زبون داشت  از وسط راه شروع کرد گفت: چ ... چا ...چا ... گفتم چیه؟ دیدم نمیتونه بگه ! گفتم بی خیال مهم نیست بریم. رسیدیم بالای کوه یه دفعه دهنش واز شد گفت: چـــا .. چادرو جا گذاشتم !!!! گفتم خب میمردی زود تر بگی؟؟!؟! حالا باید برگردیم پایین بیاریم... دوباره وسط راه شروع کرد گفت : ش ... ش.. گفتم چیه !؟!؟! اینبار اگه چیزی باشه همون پایین زبونت باز میشه میگی میاریم !!! آقا رسیدیم یه دفعه زبون بی صاحابش باز شد گفت: شـــ ... شـــوخی کردم !!!  هیچی دیگه ریختیم سرش بعدشم برگشتیم خونه... همین

 


***

 

ترول :

پشیمونی دانشجویی !!! به افتخار آقا حسین

 

آقا من به یأس فلسفی خوردم... یکی کمکم کنه ! آخه چرا توی مجالس ختم، وقتی میگن : فاتحه مع الصلوات،  چـــــــــــرا اول صلــــــــــوات رو میفرستند؟! بعدش سوره ی حمــــــــد رو می خونن ؟!؟ اگه کسی می دونه توی نظرات بنویسه !!

 
***
 
یا این سوال که چرا دیگران وقتی میخندن روی لپاشون 2 تا حفره ی خوشگل درست میشه ولی ما وقتی من میخندم پرانتز باز میشه ؟!
 
***
 
               به افتخار آقا سید !
                          راک !
 

موجودی است بیکار که 4 سال از عمر خود را به شکل خودجوش هدر میدهد و حتی برای این کار در ازمونی به نام کنکور شرکت کرده و خود را به اب و اتش میزند. قوت غالب این موجود سیب زمینی و تخم مرغ میباشد. از فعالیت های روزانه وی میتوان به پرسه زدن در محوطه دانشکده،‌تیکه انداختن به استاد، رفتن به فیس بوک با وایرلس دانشگاه به هر بدبختی که شده،خوابیدن،و خیره شدن به جزوه ی استاد برای دقایقی و سپس دور انداختن  آن اشاره کرد.

این موجود به شدت علاقه مند است که وی را مهندس و دکتر صدا کنند و از شنیدن این لغات حس وصف ناپذیری به وی دست میدهد. اگر همه شرایط مهیا باشد این موجود 10 روز یکبار به یاد حمام رفتن میفتد و خود را گربه شور میکند.( البته این موضوع بیشتر در مورد گونه ی نر مشاهده شده است )

با این که نام این موجود دانشجو است ،‌اما مشخص نیست چرا به این نام خوانده میشود زیرا رابطه این موجود با دانش شبیه به رابطه اب با اتش است! از مصادیق این موضوع میتوان به استفاده از جزوات برای ایجاد دم کنی قابلمه ماکارونی ، به عنوان زیر قابلمه ای برای جلوگیری از سوختن فرش و همچنین به عنوان دستگیره برای بلند کردن اشیا داغ و ... اشاره کرد.

زیستگاه او منطقه ی حفاظت شده ای به نام خوابگاست که این موجودات به صورت دسته های 4 تایی،8 تایی و حتی 12 تایی درامده و در مساحتی که کمی باز تر از فضای قبر است به زندگی ادامه میدهند.

آندسته از این موجودات که تمایل به بقا بیشتر دارند در سال چهارم برای شرکت در آزمونی دیگر به نام ارشد خود را اماده میکنند و قصد دارند درس هایی که در طول 3 سال نخوانده اند در طول 3 ماه بخوانند تا 2 سال دیگر به این زندگی بی زحمت و راحت ادامه دهند. این موجودات که تا دیروز طنین صدایشان در راهرو خوابگاه  گوش فیل را کر میکرد،‌در این سال با شنیدن صدای دمپایی یک دانشجو در راهرو سریعا از اتاق خارج شده و این جمله را بر زبان میاورند :" ای بابا ارشد داریم یواش تر ! " .

 پس از گذشت 4 سال این موجودات مدرکی میگیرند که برای استفاده از آن نیاز به وسیله ای به نام کوزه است . نحوه عملکرد این وسیله به این صورت است که مدرک را دم آن میگذارند و آبش را میخورند! اندسته که به ارشد وارد شده و مدرک ارشد میگیرند آب بیشتری میتوانند از کوزه بخورند!

نسل این موجودات نه تنها رو به نابودی نیست بلکه هر روز بر تعداد آن ها افزوده میشود . بیشترین تراکم آنها در منطقه ای از خاور میانه به نام ایران مشاهده میشود که از هر 2 نفر 3 نفر آنها دانشجوست!

تست زیر یک تست بی نهایت جالب است و مطمئن هستم 99% که هیچ ، 100% حسی که به من دست داد به شما هم دست خواهد داد

میگید نه!

شروع میکنیم :
روی میز صبحانهء شما این میوه‌ها گذاشته شده‌اند ... یکی را باید انتخاب کنید:

۱. سیب
۲. موز
۳. توت فرنگی
۴. هلو
۵. پرتقال

اولین انتخاب شما کدام خواهد بود؟

لطفاً خوب فکر کنید و به میز غذا حمله ‌ور نشوید!

این یک امتحان بزرگ است و نتیجۀ آن شما را متحیر خواهد کرد !!

انتخاب شما چیزهای عجیبی در مورد شما خواهد گفت !

باز هم فکر کنید و قبل از انتخاب‌کردن به انتهای نامه نروید ...

پس از انتخاب برای شناخت خودتان نتیجه را در انتهای نامه ببینید...
...................
................
..............
............
..........
........
.......
......
.....
....
...
..
.

کجا میاین ؟!
میگم برید بالا با فکر میوه خود رو انتخاب کنید که بعد از خوندن نتیجش پشیمون نشید ...
...................
................
..............
............
..........
........
.......
......
.....
....
...
..
.
عجله نکنید، خوب فکر کنید!
...................
................
..............
............
..........
........
.......
......
.....
....
...
..
.

با توجه به انتخاب شما...

سیب:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول سیب بخورد.

موز:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول موز بخورد.

توت‌فرنگی:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول توت‌فرنگی بخورد.

هلو:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول هلو بخورد.

پرتقال:
این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول پرتقال بخورد.

امیدوارم که باانجام این تست شناخت بهتری از خودت به دست آورده باشی.
توجه به نتیجۀ این تست می‌تونه تو را به سمت آسودگی و درک و فهم و آرامش و سلامتی و ابدیت و حقوق بشر و پول و انرژی حق مسلم ما و... راهنمایی کنه، پس نسبت بهش بی‌تفاوت نباش!

البته من میدونم که الان خیلی دلتون میخواد که منو پیدا کنید...
خب شما الان که دستتون به من نمیرسه و نمی‌تونید منو پیدا کنید ...،
چون من خودم الآن دارم دنبال اونی میگردم که اینو واسم فرستاده بود!:)))

 ***

قصه ی اول:

آقا من بچه که بودم یکی از تریحات سالمم این بود که جوراب میکردم پام پامو میکشیدم زمین الکتریسیته ایجاد میشد دستم میزدم به اینو اون جرقه میزد ..!!
یه روز به اتفاق خانواده رفتیم خون مادر بزرگم بعد یه نیم ساعت که نشسته بودیم من اومدم برم آب بخورم که دیدم مادر بزرگمینا از این دمپایی ابریا دارن یادمه یه جا خونده بودم اگه با این دمپایی این کارو کنم الکتریسیته بیشتری ایجاد میشه آقا ما اینو پامون کردیم یه نیم ساعت پامو کشیدم رو زمین رفتم تو پذیرایی دیدم بابام داره صحبت میکنه منم رفتم نوک انگشتم صاف زدم نوک بینی پدرم همچین جرقه ایی زد که تا 3تا کوچه اونورتر صداش رفت بقیه داستانم به علت ضربات وارده به خاطر نمیارم :دی


قصه ی دوم:

امروز صب از مترو چهار راه ولیعصر پیاد شدم میخواستم از پله برقی بیام بالا دیدم اون پله برقی که به سمت بالا حرکت میکنه خرابه, خیلی شلوغ بود یه سی چهل نفری از پله برقی خاموش بالا میرفتن خیلیا هم از پله معمولی , رفتم جلو و دگمه قرمز خاموش روشن پله برقی رو زدم یهو دیدم پله حرکت کرد حس غرور خاصی بهم دست داد که تونستم پله رو درست کنم و ملت با پله برقی برن بالا خسته نشن ,یه لحظه سرمو آوردم بالا فهمیدم گند زدم انگار ملت داشتن رو رو تردمیل راه میرن هرچی را میرفتن باز برمیگشتن عقب پله به سمت پایین حرکت میکرد :)) پشت سرم هم ترافیک شده بود دیگه هول شده بودم اصن هواسم نشد دوباره همون دگمه رو بزنم خاموش بشه,برگشتم هر چی دنبال افق گشتم پیداش نکرم, صدای اعتراض مردم داشت شدیدتر میشد سرمو انداختم پایین سریع خودمو از پله های معمولی رسوندم بالا تو خیابون و تو دود ماشینا محو شدم :))


روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده است. مختارالسلطنه دستور داد که کسی حق ندارد ماست را گران بفروشد. چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر با قیافه ی ناشناخته به یکی از دکان های لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست. ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می خواهی ؟ ماست معمولی یا ماست مختارالسلطنه !
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست معمولی همان است که از شیر می گیرند و بدون آب است و با قیمت دلخواه.
اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان می بینید و یک ثلث ماست و باقی آب است و به نرخ مختار السلطنه می فروشیم و بدان نیز لقب دادیم. حال کدام می خواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کرده و بند تنبانش رامحکم ببستند.
سپس طغار دوغ را از بالا در دو لنگه شلوارش سرازیر کردند و شلوارش را از بالا به مچ پاهایش ببستند.
سپس به او گفت: آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست
کردی از شلوارت خارج شود که دیگر جرات نکنی ماست داخل آب بکنی!
چون سایر لبنیات فروش ها از این ماجرا با خبر شدند، همه ماست ها را کیسه کردند!!!

 


پرده ی اول:

زنه میره نجاری میگه آقا کمد بساز یارو کمد میسازه.
زنه دوروز بعد میاد میگه اتوبوس که رد میشه کمده میلرزه!
نجاره میگه چرا مزخرف میگی اتوبوس چه صیغه ایه


خلاصه میاد پیچ میچاش و محکمتر میکنه و میره دوباره فرداش زنه میاد میگه ...

اتوبوس رد میشه کمد میلرزه اینم میگه بابا پدر مارو در آوردی ....

اصن من میرم تو کمد میشینم اتوبوس رد شه ببینیم چیه.
میشینه تو کمد یه دفه شوهر زنه میاد خونه در کمدو باز میکنه میگه تو اینجا چی کار میکنی؟ نجاره میگه اگه بهت بگم منتظر اتوبوسم باورت میشه؟؟؟!!!

***

***

پرده ی دوم:

مرد داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت:
- اگر یک قدم دیگه جلو بری کشته می شی.
مرد ایستاد و در همان لحظه آجری از بالا افتاد جلوی پاش. مرد نفس راحتی کشید و با تعجب دوروبرشو نگاه کرد اما کسی رو ندید. بهر حال نجات پیدا کرده بود. به راهش ادامه داد. به محض اینکه می خواست از خیابان رد بشه باز همان صدا گفت:
- ایست
مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعت عجیبی از جلویش رد شد. بازم نجات پیدا کرد. مرد پرسید تو کی هستی و صدا جواب داد من فرشته نگهبان تو هستم. مرد فکری کرد و گفت:
-پس اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم تو کدوم گوری بودی؟

***

***

پرده ی سوم:

پیری برای جمعی سخن میراند،
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.

بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار
خندیدند....
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.

او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید

***

عکس:آقا گفتن صابون سیو نه صابون سیب!!!!

سوتی