فست فود
دیشب بابابزرگ و مامان بزرگمو بردیم فرودگاه بدرقه کنیم که برن مکه ، هواپیما تاخیر داشت !!!
مامان بزرگم نگران بود ، عموم میاد دلداریش بده میگه : این چیزا عادیه ، تاخیر داره ، نقص فنی پیدا میکنه ، سقوط میکنه ، نگران نباش !
خواهر دوستم ۳ سالشه رفته بود تو اتاقش داشت با عروسکاش بازی میکرد یهو اومد بیرون زد زیر گریه ، پرسیدیم چی شده ؟؟؟
گفت عروسکام منو بازی نمیدن …
وقتی با فک و فامیلا اسم فامیل بازی میکنم :
اسم : غلام
فامیل : غلامی
غذا : غلام پلو
میوه : غلام سبز
شغل : غلام فروشی
شهر : غلام رود
کشور : غلامستان
گل : غلام بو
اشیا : غلام پلاستیکی
ماشین : همونی که غلام سوار میشه ! (اسمشو نمیدونم)
امروز از سرکار برگشتم خونه میبینم همه باهام سنگینن ، هیشکی تحویلم نمیگیره ، الان فهمیدم دیشب مادرم خواب دیده من بدون اجازشون ازدواج کردم …
اصن دقت که میکنم خدارو شاکرم رام داده خونه
خواهر زادم ۳ سالشه از بیرون اومده میگه سردمه ، بهش میگم بیا بغلم گرم شو … میگه نه میخوام همینجوری خنک بمونم !
میگم خب بیا بغلم منم خنک شم ، میگه برو کنار منو بغل نکن خنکیم تموم میشه !
دستمو بریدم رو لباسم یه لکه خون ریخته ، شستمش پاک نشده …
به مامانم میگم خون با چی پاک میشه ؟
از اون اتاق داد زد : خون فقط با خون پاک میشه !
من :|
فیلم هندی :|
سازمان خون :|
شاهرخ خان :|
آمیتا چاخان :|
شعبون بی مخ :|
امروز همزمان هم آیفونمون زنگ خورد و هم تلفونمون …
مامان و بابام هول شدن چیکار کنن مامانم تلفونو برداشته میگه کیه ؟ بابام هم آیفون رو برداشته میگه الو سلام العلیکم !
- يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۰۰ ب.ظ