مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

 

گلش پرپر، دو کفشش پاره فوتبال/ عجب وضعش فلاکت باره فوتبال

شبیه رینگ بوکسه بی تعـــــارف/که بعضاً عرصـــه‌ی پیکاره فوتبال

هِدش تو صورت و تکلش رو ساقه /پر از کارت و پر از اخطاره فوتبال

به یمن ماهواره از ســــــر شب /الی صبح سحــــــــر بیداره فوتبال

سر ظهری کمی می خواد بخوابه/ که گیج از صوت نا هنجاره فوتبال

از این غوغای تانک و توپ و.. غیره! /نوار چرتهـــــــــــایش پاره فوتبال

تو گوشِت پنبه کن مشدی که امروز/ پر از فحش و پر از لیچاره فوتبال

همش گل می کنن، انگاری شوتن /چــه مسئولان توپی داره فوتبال

مدیریت که کشکی شد عزیزم /بکش آه و بگو : بیچـــــاره فوتبال

صد سال بعد
.
.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧد ( درس ﺗﺎﺭﯾﺦ ) ﻣﯽ ﺧﻮﻧﻨﺪ ...

ﺑﻪ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺭﺳﻨﺪ ﮐﻪ
ﻣﺎ ﺗﻮﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ
ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﻭﺭﻕ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﺻﻔﺤﺎﺕ ﺭﺍ …!

ﻣﻌﻠﻤﺸﻮﻥ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺍﯾﻨﺠﺎﻫﺎﯼ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ؛
ﺍﺯﺵ ﺳﺆﺍﻝ ﻧﻤﯿﺎﺩ !!

این گروه کار مهمی نکرده اند!
فقط وایبر بازی میکردن ..

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

آشپزه اومده تو تلوزیون میگه میخوام یه ساندویچی آموزش بدم که دانشجوهایی که تو خوابگاه هستن و فر ندارن روی همون گاز کوچیک بتونن تهیه کنن.....!!!
حالا مواد اولیه اش چی بود؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
گوشت بوقلمون دودی ، پنیر پیتزا ، نون تست ، سس فرانسوی و سایر مخلفات .....!!!!! مرتیکه دانشجو ندیده...... :| :))

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

جانیه، جانیه، چیست؟
.
.
.
.
.
.
آیا نام یک قاتل است؟
آیا نام فردیست که جنایت انجام داده است؟
خیر.......
این جمله یک مادرشوهر شمالی است،
زمانی که عروسش میخواهد به زور سوار ماشین آنهاشود

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

فرق ایران و امریکا در کجاست؟؟؟!!!

.
.
.
.
.
امریکا جائیست که بزرگترین کمدینش ( رابین ویلیامز ) از فرط افسردگى خودکشى میکنه !
و ایران جائیست که افسرده ترین مردمانش ٢۴ساعته در حال جوک ساختن هستن...

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

یادش بخیر دبیرستان

یه دبیر داشتیم همش میخواست با فلسفه ما رو ضایع کنه

یه روز سرکلاس داشت فلسفه ی خر و الاغ رو توضیح میداد

رو کرد به ما و گفت :

میدونستین خـــر و الاغ یعنی بزرگی

مثه  خَر پول،

خرکیف،

خرخونی

و ...

بعد در ادامه گفت :میدونین همه ی شما خر هستین با این تفاسیر

منم گفتم :عه استاد شما شکست نفسی نفرمایید

ما کجامون خره؟

چشاتون خر میبینه

خری از خودتونه

اگرم یه خر اینجا باشه شمایین

درواقع شما از هممون خر ترین

هیچی  دیگه خیلی شیک انداختم بیرون  :|

واقعا از یه خر انتظار نداشتم  :|

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

امروز خسته از سر کار برگشتم خونه خودمو پرت کردم رو مبل،

داداشم پا شد رفت یه لیوان آب برام آورد

با تعجب گفتم چی شده مهربون شدی؟؟!!!

گفت امروز تو کلاس دینی گفتن:

یه نفر به یه سگ خسته آب داده رفته بهشت

:||

:||

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

دختره تو هواپیما با موبایل داشت صحبت میکرد...

مهماندار گفت:حرف زدن شما با تلفن اینجا ممنوعه ...

دختره به دوستش میگه: اینجا حرف زدن ممنوعه، تو حرف بزن من گوش میدم!!!

مهماندار سکته کرد!!!

خلبان غش!!!

یکی از بالها جدا شد...

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

پسر داییم رو (۶سالشه) بردمش مسجد

وقتی نماز تموم شد

دست بغل دستیشو گرفت و جای اینکه بگه خدا قبول کنه گفت :

" لایک برادر لایک "

هیچی دیگه

من که اون لحظه در افق محو شدم

بغل دستیشم از شدت خنده داشت موکت رو گاز میزد

کلاه قرمزی: آقای مرجی،شما میدونستی عباس آقا

غیر از شهین خانوم یه زن دیگه هم داره؟

مجری: زندگی مردم به ما چه ربطی داره!؟

کلاه قرمزی: بله منم دیدم به ما مربوط نمیشه رفتم

به یکی گفتم که بهش مربوط میشد

مجری: کی؟

کلاه قرمزی: شهین خانوم!

مجری: بچه مگه تو فضولی!؟ اگه زندگیشون خراب بشه

میتونی خودتو ببخشی!؟

کلاه قرمزی: مگه من مثل شمام که پدر مارو درمیاری تا ببخشیمون!؟ سه سوت خودمو میبخشم تازه به خودم جایزه هم میدم!

مجری: اصلاٌ کی به تو گفته عباس آقا یه زن دیگه داره؟

کلاه قرمزی: امروز کله ی عباس آقا رو دیدم،دوتا فرق داشت...میگن هرکی سرش دوتا فرق داشته باشه دوتا زن میگیره

مجری: بچه این حرفا همش الکیه!

کلاه قرمزی: اتفاقاٌ خودم هم شک کرده بودم،اگه اینجوری بود که شما با اون فرقی که رو کله ت داری باید حرمسرا راه مینداختی!

بچه ی اخمو بامزه ،کلیپ بامزه بچه ها,کلیپ های بامزه کودکان,کلیپ های بامزه,کلیپ کودک اخمو بامزه ،بازی کردن کودک اخمو، دنیای شاد و جالب کودکان

دیشب 93/10/13 در برنامه سینما مردم انیمیشن چالش سطل آب و یخ پخش شد

ویژه برنامه سینما مردم به مناسبت پنجمین جشنواره مردمی عمار هر شب ساعت 23:30 از شبکه 4 سیما پخش میشه

اکران این انیمیشن در قالب جشنواره دوشنبه 15 در ماه ساعت 21:30 سالن شماره 1 سینما فلسطین

چالش سطل آب و یخ +تولید خودمون

اسامی آثار راه یافته به بخش مسابقه پنجمین دوره جشنواره مردمی فیلم عمار

زمان بندی برنامه های پنجمین جشنواره فیلم عمار در سینما فلسطین

ویدیوی پخش انیمیشن در شبکه 4

زمان بندی تمام برنامه های سینما فلسطین از یازدهم تا هجدهم دی ماه توسط دبیرخانه جشنواره فیلم عمار اعلام شد. این برنامه شامل زمان اکران آثار، کارگاه های آموزشی، نشست های هنر- واقعیت و سخنرانی ها می باشد.

اثر ما هم دوشنبه 15 دی طبق برنامه داخل تصویر پخش میشه :)

به اطلاع دوستان گل طوفانی میرسونیم

اون ایمیشن دو دقیقه ایه بود که چند وقت پیش ساخته بودیم...!

حالا به بخش مسابقه پنجمین دوره جشنواره مردمی فیلم عمار راه یافته 

خدا رو چه دیدید 

انشاالله با دعای شما برگزیده هم بشه 

اینم سندش

http://goo.gl/24y5HX

البته به شدت لازم به ذکره رفیق گلمون آقا سید محمد حسینی پاکدل(مالک سایت) نقش عمده تولید انیمیشن رو داشتن اما متاسفانه نام ایشون درج نشده 

اینم انیمیشنمون

چالش سطل آب و یخ


05132003334 شماره مستقیم حرم امام رضا علیه السلام‌ هست
با آقا تلفنی صحبت کنید
شما میتونید از طریق سایت http://www.razavi.tv به صورت شبانه روزی به دوربین های نصب شده در ضریح منوره، صحن جمهوری و صحن انقلاب متصل بشید

اگه دلت شکست من رو هم دعا کن
زیارتتون قبول.. .
التماس دعا.. .

============================================

این وبگاه تا بعد از شهادت امام رضا (ع) به روز نخواهد شد

مطالب به صورت موقت از دید بازدید کنندگان مخفی می ماند

============================================

ویژه نامه شهادت پیامبر اکرم (ص) ، امام حسن(ع) و امام رضا (ع)

 به شدت التماس دعا

شماهایی که امروز نذری دادین
شماهایی که دلتون پاکه
شماهایی که دعاهاتون میگیره
شماهایی که خدا دوستون داره...

مـــارو تو اربعین حسینی از دعای خیرتون محروم نکنید ها ...... ♥


با توجه به نزدیک شدن به شهر آورد 77 و با توجه به اینکه استقلالی هستم

از همین تریبون به همه لنگیای عزیز اعلام میکنم

این بازی رو انقدر بزرگش نکنن

کلن دو حالت که بیشتر نداره :

یا استقلال میبره یا پرسپولیس میبازه دیگه ....!

تموم شد رفت

هر کی هم هر حرفی داره تو نظرات در خدمدتیم

این روز، پر آوازه ترین روزهاى سال و خاطره آمیزترین تاریخ بشرى است . دراین روز بزرگ ، پاى مردى ، فداکارى و سربلندى گروه اندکى از انسان هاى به خدا پیوسته و در برابر ده ها هزار مردان جنگى و جنایت پیشه به نمایش ‍ درآمد. این روز، روز فداکارى امام حسین علیه السلام و یاران باوفاى وى مى باشد و تا ابد به آنان تعلق خواهد داشت . در این روز، حوادث و رویدادهاى مهمى در سرزمین کربلا به وقوع پیوست که براى همیشه در تاریخ انسان ها ثبت و درج خواهد ماند.در این جا به طور گذرا به اهم رویدادهاى روز عاشورا مى پردازیم:

 
الف - قبل از شهادت امام حسین علیه‌السلام: 
 
1 - تنظیم سپاه:
امام حسین علیه السلام پس از نماز صبح ، سپاه خویش را که متشکل از 32 تن سواره و 40 تن پیاده بودند، به سه دسته تقسیم کرد. دسته اول را در بخش میمنه ، دسته دوم را در بخش میسره و دسته اى را میان آن دو قرار داد. فرماندهى بخش میمنه را به ((زهیر بن قین )) و فرماندهى بخش میسره را به ((حبیب بن مظاهر)) واگذار کرد و خود در وسط دو سپاه مستقر شد و بیرق سپاه را به برادرش عباس بن على علیه السلام معروف به قمر بنى هاشم سپرد و خیمه ها را در پشت سر قرار داد. عمر بن سعد نیز سپاهیان جنایت پیشه خود را به چند گروه تقسیم کرد. وى ، فرماندهى بخش میمنه را به عمر بن حجاج ، فرماندهى بخش میسره را به شمر بن ذى الجوشن ، فرماندهى سواره نظام را به عروه بن قیس و فرماندهى پیاده نظام را به شبث بن ربعى واگذار کرد. وى بیرق ، ننگین سپاه خود را به غلامش ((درید)) سپرد. دو سپاه در برابر یک دیگر صف آرایى کرده و براى آغاز نبرد سرنوشت ساز، لحظه شمارى مى کردند.
 
2 - اندرزهاى پیش از نبرد
امام حسین علیه السلام براى پیش گیرى از نبرد و خون ریزى نیروهاى دو طرف ، تلاش زیادى به عمل آورد و از هر راه ممکن مى خواست از کشتار مسلمانان جلوگیرى نماید و خون کسى بر زمین نریزد. ولى دشمن که مغرور از کثرت سپاه خود و قلت یاران امام علیه السلام بود، به هیچ صراطى مستقیم نبود و به هیچ پیشنهادى پاسخ مثبت و کار ساز نمى داند و خواهان تعیین تکلیف از راه نبرد و خون ریزى بود. امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، برخى از یاران خود را به نزد سپاه دشمن فرستاد تا با آنان گفت و گو کرده و با بیان حقایق و واقعیت ها، آنان را از شرارت و جنایت منصرف کنند. آن حضرت ، خود نیز بارها براى اندرز سپاه کفر پیشه دشمن ، پا پیش نهاد و با بیان خطبه هایى روشن گر، آنان را به حفظ آرامش و عدم خون ریزى دعوت کرد و از جنگ و مبارزه بازداشت . (1) ولى جز تعدادى اندک که از خواب غفلت بیدار شده و حقیقت را دریافتند و به سپاه آن حضرت پیوستند، بقیه آنان در ضلالت و گمراهى خویش باقى مانده و بر آغاز جنگ اصرار مى کردند.
 
3 - پشیمانى حر بن یزید
حر بن یزید تمیمى که از فرماندهان جنگاور و دلیر عمر بن سعد بود و همو بود که در وهله نخست ، راه را بر امام حسین علیه السلام بست و او را به اجبار و اکراه به کربلا رهسپار گردانید گردانید: وقتى بزرگوارى امام حسین علیه السلام و حقیقت خواهى وى را ملاحظه کرد و از سوى دیگر شاهد نیت هاى پلید عمر بن سعد و لشکریان عبیدالله بن زیاد و جنایت ها و ستم کارى هاى آنان بود، از خواب غفلت و دنیاطلبى بیدار شد و در خود احساس نگرانى و ندامت نمود و در وى دگرگونى شگفتى به وجود آمد. به طورى که یکباره سپاه کفر پیشه عمر بن سعد را ترک و به سوى خیمه گاه امام حسین علیه السلام رهسپار شد. حر به نزد امام حسین علیه السلام رفت و از آن حضرت در خواست عفو و بخشش نمود و از کردار و رفتارهاى پیشین خود اظهار پشیمانى کرد. امام حسین علیه السلام با مهربانى تمام حر بن یزید را پذیرفت و از وى استقبال کرد و با رفتار خود موجب تقویت ایمان حر گردید.حر براى روشن گرى سپاه دشمن به سوى آنان برگشت و با معرفى خود و چگونگى هدایت یافتنش ، آنان را به راه خیر و سعادت و پیوستن به سپاه حقیقت جوى امام حسین علیه السلام دعوت کرد. (2) دشمنان که از ملحق شدن حر به امام حسین علیه السلام بسیار نگران و ملتهب شده بودند، وى را سنگباران و تیر باران کرده و از نزدیک شدنش به نیروهاى خود بازداشتند. حر به ناچار به سوى خیمه گاه امام حسین علیه السلام برگشت . پیوستن حر به سپاه امام حسین علیه السلام و سخنرانى وى براى سپاه عمر بن سعد در دفاع از امام حسین علیه السلام ، براى عمر بن سعد و دیگر جنگ افروزان دشمن بسیار گران و نگران کننده بود و تاثیر زیادى در نیروهاى دشمن به وجود آورد.
 
4 - هجوم سراسرى 
سپاه دشمن که از پیوستن حر و چند نفر دیگر به سپاه امام حسین علیه السلام احساس خطر و ریزش نیرو کرده و ادامه این وضعیت را به زیان خود مى دید، فرمان حمله را صادر کرد. عمر بن سعد با رها کردن تیرى به سوى سپاهیان امام حسین علیه السلام جنگ را به طور رسمى آغاز و سپاهیان نگون بخت خود را به نبرد و تهاجم ترغیب و تشویق کرد.در اندک مدتى دو سپاه به یکدیگر نزدیک شده و با ابزارهاى جنگى آن روز به نبرد پرداختند. در این نبرد، شگفتى تاریخ به وقوع پیوست و معادلات نظامى در هم ریخت ، و آن ، دفاع یک سپاه کمتر از صد نفر که برخى از آنان را نوجوانان و یا کهن سالان و سالخوردگان تشکیل مى دادند، در برابر یک سپاه چند ده هزار نفرى بود. این سپاه اندک ، با دلاورى و دلیرى تمام از حیثیت و موجودیت خویش و اعتقادات و اصول مذهبى و سیاسى خود دفاع و پاسدارى نموده و مغلوب دشمن نشدند. هر یک از یاران امام حسین علیه السلام با ده ها تن از نیروهاى دشمن به نبرد نابرابر و تن به تن پرداخت ولى هیچ گونه سستى و تردیدى در وى ملاحظه نمى شد و این روحیه بالاى رزمى اعتقادى براى دشمن ، سنگین و کمر شکن بود. یاران امام حسین علیه السلام با سرافرازى ، به شرف شهادت نایل شده و یا با ادامه دلاورى ، دشمن را مستاصل و زمین گیر نمودند.تصور دشمن در آغاز بر این بود که سپاه کم عده امام حسین علیه السلام در لحظات نخستین هجوم سراسرى ، نابود شده و از هستى ساقط مى شوند و غائله کربلا به راحتى پایان مى پذیرد، ولى پس از درگیر شدن با آنان ، تازه فهمیدند که با کوهى استوار از ایمان و عقیده روبرو شدند و از میان بردن آنان ، کار آسانى نیست .یاران امام حسین علیه السلام از بامداد تا عصر عاشورا نبرد را ادامه داده و تا آخرین قطره هاى خون خود از قیام امام حسین علیه السلام پاسدارى کردند.محدث قمى از محمد بن ابى طالب موسوى روایت کرده است که در این نبرد، پنجاه تن از یاران امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند.(3)
 
5 - نبرد انفرادى
دشمن که از نبرد سراسرى و تهاجمى ، نتیجه اى نگرفته بود، به تدریج به سوى نبرد انفرادى روى آورد. زیرا اگر چه سپاه عمر بن سعد جملگى براى نبرد با امام حسین علیه السلام آمده بودند، ولى در میان آنان مردان زیادى بودند که جنگ با فرزند زاده رسول خدا صلى الله علیه و آله را روا نداشته و به اکراه و اجبار در سپاه عمر بن سعد قرار گرفته و بودند. بدین جهت در کار نبرد عمومى و هجوم سراسرى تعلل نمى ورزیدند و عمر بن سعد را در رسیدن به مقاصد پلیدش ناکام گذاشته بودند.گفتنى است که روى کرد به نبرد انفرادى ، براى سپاه کم تعداد امام حسین علیه السلام نیز خوش آیند و پسندیده تر بود. زیرا در این صورت هر یک از یاران امام علیه السلام مى توانست با چندین نفر از سپاه بى انگیزه دشمن نبرد کند و دشمن را در موضع انفعالى قرار دهد. همین امر باعث طولانى تر شدن مبارزات گردید. یاران امام حسین علیه السلام یکى از دیگرى با انگیزه ایمان و اعتقاد، از آن حضرت اجازه رزم گرفته و وارد صحنه مى شدند و سرانجام شرافتمندانه جام شهادت را سر مى کشیدند. تعدادى از یاران امام علیه السلام تا پیش از ظهر عاشورا به همین نحو به شهادت رسیدند.

 

6 - نماز ظهر عاشورا 
به هنگام ظهر، یکى از یاران امام علیه السلام به نام ابوثمامه صیداوى ، آن حضرت را متوجه وقت نماز ظهر کرد. امام حسین علیه السلام که به نماز اهمیت ویژه اى مى داد، دستور داد که جنگ را متوقف کرده و همگى به نماز پردازند.پیشنهاد امام حسین علیه السلام مورد موافقت دشمن قرار نگرفت و آنان هم چنان به نبرد خود ادامه مى دادند. امام حسین به ناچار، یکطرفه جنگ را متوقف کرد و با یاران اندک خود نماز ظهر را به صورت نماز خوف (نماز ویژه زمان جنگ ) به جاى آورد. یاران آن حضرت دو دسته شده ، دسته اى به نماز امام علیه السلام اقتدا کرده و دسته اى دفاع مى نمودند. اما دشمنان هیچ گونه ترحمى به امام علیه السلام و نمازگزاران نکرده و با رها کردن تیر، آنان را هدف قرار مى دادند. برخى از مدافعان امام حسین علیه السلام ، دشمن را از اطراف نماز گزاران پراکنده کرده و برخى دیگر خود را سپر تیرها قرار داده و مانع رسیدن آنها به وجود امام حسین علیه السلام مى شدند. سعید بن عبدالله حنفى ، از جمله آنانى بود که خود را سپر امام علیه السلام قرار داد. وى هر تیرى که به جانب امام حسین علیه السلام مى آمد، خود را سپر آن مى کرد و آن قدر در این راه ایستادگى کرد تا نماز امام علیه السلام به پایان رسید. در آن هنگام به زمین افتاد و به شرف شهادت نایل آمد. علاوه بر زخم شمشیر و نیزه ، از بدن این شهید دلاور، تعداد سیزده چوبه تیر یافتند.(4) 

 

7 - شهادت سایر یاران
پس از نماز، یاران امام حسین علیه السلام روحیه رزمى تازه اى یافته و به سوى دشمن هجوم آوردند. تمام یاران امام علیه السلام ، از جمله جوانان برومند بنى هاشم و فرزندان ، برادران ، برادرزادگان ، خواهر زادگان و عموزادگان آن حضرت به جهاد و دفاع پرداخته و به شهادت رسیدند.نبرد دلاور مردانى چون زهیر بن قین ، نافع بن هلال ، مسلم بن عوسجه ، حبیب بن مظاهر، حر بن یزید و بریر بن خضیر از میان یاران امام حسین علیه السلام و شیرمردانى چون على اکبر علیه السلام ، عباس بن على علیه السلام ، قاسم بن حسین علیه السلام و عبدالله بن مسلم علیه السلام از جوانان بنى هاشم به یاد ماندنى و فراموش نشدنى است .نبرد هر یک از آنان ، لرزه اى در ارکان سپاه کفر به وجود آورد و شهادت آنان تاثیر شکننده اى در وجود مبارک امام حسین علیه السلام پدید آورد.به طورى که آن حضرت هنگامى که تنها شد و یک تنه با دشمن نبرد مى کرد، به یاد یاران شهید خود مى افتاد و گاهى به سوى آنان نظرى مى افکند و آنان را یارى مى طلبید و مى فرمود: اى عباس ، اى على اکبر، اى قاسم ، اى زهیر، اى حر کجایید؟
 
8 - مبارزه و شهادت امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام پس از آن که همه یاران خود را از دست داد، بانوان عصمت پناه را در خیمه اى گرد آورد و آنان را تسلى و دلدارى داد و به صبر و شکیبایى سفارش نمود و با قلبى شکسته از آنان خداحافظى کرد.آن حضرت ، فرزندش امام زین العابدین علیه السلام را که در بیمارى سختى به سر مى برد، جانشین خویش قرار داد و با او نیز وداع کرد و آماده نبرد با دشمن گردید. امام حسین علیه السلام به تنهایى ، ساعاتى چند با دشمن مبارزه کرد و به هر طرف حمله مى کرد گروهى را به هلاکت مى رسانید.هرگاه براى آن حضرت فرصتى به دست مى آمد، به خیمه ها بر مى گشت و با حضور خود، کودکان و زنان بى پناه را تسلى مى داد و بار دیگر با آنان خداحافظى مى کرد. شاید مقصود آن حضرت از تردد میان خیمه و میدان نبرد، براى آمادگى بیشتر بازماندگانش براى پذیرش شهادت آن حضرت بود.
در یکى از خداحافظى ها، فرزند شیرخوار خود را جهت سیراب کردنش به سوى دشمن آورد و از آنها تقاضاى آب براى فرزند شیرخوار خود کرد، ولى سپاه سنگ دل عمر بن سعد به فرزند شش ماهه او رحم نکرد و با هدف تیر قرار دادنش ، وى را در آغوش پدر غرقه به خون کرد.امام حسین علیه السلام بدن غرقه به خون على اصغر علیه السلام را به خیمه برگرداند و بار دیگر به مبارزه پرداخت . آن حضرت ، زخم هاى فراوانى را در میدان مبارزه متحمل شد، تا آن که بر اثر کثرت جراحات به زمین افتاد.در آن حال نیز دشمنان رهایش نکرده و با ابزارهاى گوناگون ، از جمله تیر، نیزه ، شمشیر و سنگ بر بدنش ضرباتى وارد آوردند.سرانجام ، آن حضرت تاب و توان از کف داد و بر خاک گرم کربلا بر زمین افتاد و آماده مهمانى خدا گردید.شمر بن ذى الجوشن ، با قساوت تمام به سوى بدن خونین آن حضرت رفت ، در حالى که رمقى در بدن شریفش بود، سر مبارکش را از قفا جدا کرد و سر بریده را به خولى اصبحى تحویل داد تا به نزد عمر بن سعد منتقل کند. 
 
ب - پس از شهادت امام حسین علیه السلام:
 
دشمنان اهل بیت پس از شهادت جان سوز امام حسین علیه السلام و یارانش ، دست از جنایات خویش برنداشتند، بلکه در این روز غم آلود جنایت هاى دیگرى مرتکب شدند که به اختصار بیان مى کنیم:
 
1 - غارت خیمه ها
سپاه عمر بن سعد، به ویژه دسته نابکار شمر، پس از شهادت امام حسین علیه السلام به خیمه هاى آن حضرت یورش برده و خیمه ها را غارت کردند و چهارپایان ، لباس ها، صندوق ها، اسلحه ها و خوراکى ها را به یغما بردند. آنان ، حتى حریم اهل بیت علیه السلام را مراعات نکردند و زیور و لباس هاى زنان را از آن ها ستاندند، به طورى که زنان اهل بیت علیه السلام به عمر بن سعد پناهنده شده و از شدت جنایت کارى شمر و گروه نابکارش ‍ شکایت کردند و عمر بن سعد به ظاهر، دستور داد که از غارت خیمه ها دست بردارند.( 5) از حمید بن مسلم روایت شد: به اتفاق شمر بن ذى الجوشن و گروهى از پیادگان ، از خیمه ها گذشتیم تا به على بن الحسین علیه السلام رسیدیم که از شدت بیمارى از هوش رفته بود. همراهان شمر گفتند: که این بیمار را هم بکشیم ؟من گفتم : سبحان الله چه بى رحم مردمید شما. آیا این کودک ناتوان را هم مى خواهید بکشید؟ همین بیمارى که بر او عارض شده ، او را کافى است . به هر طریقى بود آنان را از کشتن على بن الحسین علیه السلام بازداشتم ، ولى آن بى رحم ها پوستى را که آن حضرت بر آن خفته بود بکشیدند و به یغما بردند.(6)
 
2 - آتش زدن خیمه ها 
شمنان پس از غارت خیمه ها و به یغما بردن دارایى ها و اشیاى موجود بازماندگان ، خیمه ها را به آتش کشیدند. در این هنگام ، کودکان و زنان بى سرپرست ، از خیمه ها بیرون آمده و به بیابان هاى اطراف گریختند.راوى گفت : پس از غارت خیمه ها، آن ها را آتش زدند و بانوان مکرمات با سر و پاى برهنه در حالى که لباس هاى ایشان را ربوده بودند، از خیمه ها بیرون ریختند و صدا به شیون و گریه بلند نمودند و در حال خوارى به اسیرى رفتند.( 7)
 
3 - تاختن اسب بر پیکر شهیدان 
عمر بن سعد خطاب به سپاه خود گفت : چه کسانى آمادگى تاختن اسب بر کشتگان را دارند؟ ده نفر از آنان اعلام آمادگى کردند که از آن جمله بودند: اسحاق بن حیاة حضرمى ، احبش بن مرثد و اسید بن مالک .این عده پس از نعل بندى اسبان خویش بر پیکر شهیدان کربلا، از جمله اباعبدالله الحسین علیه السلام اسب تاختند و پیکرهاى پر از جراحت و بى سر شهیدان را در هم شکستند.(8) این گروه نابکار وقتى برگشتند، در نزد عبیدالله بن زیاد براى گرفتن جایزه خیانت و جنایت خویش ، از کار خود چنین تعریف کردند: نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بکل یعبوب شدید الاسر؛ ما کسانیم که بر بدن حسین و یارانش اسب راندیم به حدى که استخوانهاى سینه آنان را در زیر سم ستوران چون آرد نرم کردیم !عبیدالله بن زیاد، اعتنایى به آن ها نکرد و دستور داد که جایزه اندکى به آنها بدهند. این عده پس از قیام مختار بن ابى عبیده ثقفى (در سال 66 ه .ق در کوفه به سزاى اعمالشان رسیدند. به دستور مختار دست و پاى آنان را با میخ ‌هاى آهنین بر زمین کوبیدند و بر بدنشان آن قدر اسب دوانیدند که پیش ‍ از هلاکت شدنشان اعضا و اجزاى بدنشان از هم جدا شد.(9)
 
4 - ارسال سر مقدس امام حسین علیه السلام به کوفه 
عمر بن سعد در عصر عاشورا براى خوش خدمتى بیش تر و اعلام وفادارى به عبیدالله بن زیاد و خاندان بنى امیه ، دستور داد سر بریده امام حسین علیه السلام را با شتاب به کوفه ببرند و عبیدالله بن زیاد را از پایان یافتن غائله کربلا با خبر گردانند.
ماموریت رساندن سر مقدس اباعبدالله الحسین علیه السلام با خولى بن یزید اصبحى و حمید بن مسلم بود. آنان شب به کوفه رسیدند. در آن هنگام دارالاماره نیز بسته بود. به همین جهت شب را در خانه خویش گذرانده و بامداد روز یازدهم سر مقدس امام حسین علیه السلام را نزد عبید الله بردند.
سرهاى دیگر شهیدان را پس از بریدن و شست و شو دادن ، میان سرکردگان جنایت کار تقسیم کردند تا نزد عبیدالله برده و پاداش بگیرند و بدین وسیله به وى نزدیک شوند.(10)
 
آن گونه را به خاک منه معجرم که هست
حیف از سر تو نیست بیفتد سرم که هست
گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر
تا سر نهی به زانوی او مادرم که هست
پس آن همه فرشتۀ سایه فروش کو؟
یادم نبود غصه نخور چادرم که هست
تو دخترم نگو که دگر دختر منند
این خیل پا برهنه به دور و برم که هست
دارم سپاه بهر تو می آورم حسین
گیرم تو بی سپاه شدی لشکرم که هست
گفتم به دست خویش طلای مرا ببر
گفتی طلا برای تو انگشترم که هست
 
 محمد سهرابی
 
 
پی نوشت : 
1- لهوف سید طاووس ، ص 114.
2- الارشاد، ص 451.
3- منتهى الامال ، ج 1، ص 349.
4- همان ، ص 362.
5- الارشاد، ص 468.
6- منتهى الامال ، ج 1، ص 399.
7- لهوف سید بن طاووس ، ص 150.
8- الارشاد، ص 469 و معالم المدرستین ، ج 3، ص 169.
9- ماهیت قیام مختار، ص 456.
10- نک : الارشاد، ص 470 ؛ معالم المدرستین ، ج 3، ص 173 و منتهى الامال ، ج 1، ص 401.
 
منبع: کتاب روز شمار تاریخ اسلام

--- دلنوشته های خود را به ارباب بگویید ---

--- ارسال نظر ازاد ---

حضرت عباس وقتی دید بیشتر یاران امام به شهادت رسیدند به برادرانش (عثمان – جعفر- عبدالله) فرمود پیش از من به میدان بروید و فدا شوید تا من شهادت و اخلاص شما را نسبت به خدا و رسولش بچشم ببینم. همگی به نوبت اطاعت کردند و بعد از اذن از امام به میدان رفتند و به شهادت رسیدند وقتی حضرت ابوالفضل(ع) تنهایی خودش را می بیند جلو می آید و عرض می کند مولا به من اجازه بدهید من هم بروم امام گریه سختی نمودند و فرمودند تو علمدار من هستی؛حضرت عباس(ع) عرض کرد دیگر طاقت ندارم، سینه ام تنگ شده از زندگانی دنیا بیزارم می خواهم از این گروه منافق خونخواهی کنم مولا فرمود حال که می خواهی بروی، برو مقداری آب برای فرزندان بیاور، قبلا به حضرت عباس لقب سقا داده بودند برای اینکه یکی دو نوبت در شبهای گذشته توانسته بود برود صف دشمن را بشکند و برای اطفال آب بیاورد و اینطور نبود که سه شبانه روز در آن گرمای عراق آب نخورده باشند بلکه سه شبانه روز آب برای آنها ممنوع بود و شریعه فرات را بسته بودند حتی شب عاشورا، آب تهیه کردند و غسل شهادت نمودند وقتی امام به حضرت عباس فرمود حالا که عزم رفتن داری برو آب بیاور حضرت عباس عرض کرد چشم. ببینید چقدر منظره باشکوهی است چقدر عظمت و شجاعت و دلاوری و انسانیت و معرفت و شرافت و فداکاری یک تنه خودش را به جمعیت سر تا پا مجهز به سلاح می زند در برابر سپاه دشمن می ایستد و به پند و اندرز می پردازد ولی آنها را سودی نمی بخشد.

عباس(ع) خدمت امام می رسد و آنچه از لشکر عمر سعد دید به امام رساند حضرت عباس ناگهان صدای کودکان را شنید که فریاد می زدند العطش العطش برای حضرت عباس خیلی سخت بود. صدای العطش کودکان را بشنود و کاری نکند از این رو سوار اسب شد و نیزه به دست گرفت و مشک آبی را همراه خود برد و به طرف شط فرات راهی شد شریعه فرات با 4 هزار نیرو محافظت می شد اسب را داخل آب  می برد. اول مشک را پر از آب می کند و به دوش می اندازد حضرت عباس تشنه است و هوا بسیار گرم. زمان واقعه عاشورا به روایتی دیگر مهرماه بوده است او جنگیده تا به فرات رسیده خسته و کوفته وارد آب شده، همانطوریکه سوار بر اسب است  آب تا زیر شکم اسب را فر می گیرد، دست زیر آب می برد مقداری آب با دو دستش بر می دارد تا نزدیکیهای لبانش می آورد آنهایی که از دور ناظر بودند ، گفته اند: اندکی تامل کرد بعد دیدیم آب را نخورد و روی آب فرات ریخت هیچکس نفهمید چرا قمر بنی هاشم آب نخورد.
 
برای دریافت با کیفیت بالا، روی تصویر فوق کلیک نمایید.
 
اطاعت محض را ببینید با کلمه چشم برای آوردن آب راهی می شود، ایشان آب نمی خورد و با رجزی که بعد از خروج از آب می خواند دلیل آب نخوردن خود را بیان کرده است شاید هم حضرت عباس فکر کرده است که مولایش فرموده آب برای بچه ها بیاور یعنی حسین نمی خواهد آب بخورد یعنی به عباس اجازه نداده است که او هم آب بخورد.حضرت عباس همین که از آب خارج شد رجزی خواند که در رجز، مخاطب خودش بوده است، نه دیگران و از این رجز فهمیدند که چرا آب نخورده است:
 
یا نفس من بعدالحسن هونی               فبعده لا کنت ان تکونی
هذالحسین شارب المنون                    و تشربین باردالمعین
و الله ما هذا فعال دینی                      و لافعال صادق الیقین
 
یعنی ای نفس ابوالفضل می خواهم بعد از حسین زنده بمانی – حسین شربت مرگ می نوشد و او در کنار خیمه ها با لب تشنه ایستاده است و تو آب بیاشامی پس مردانگی کجا رفت ، شرف کجا رفت، مواسات و همدلی کجا رفت مگر حسین امام تو نیست هرگز دین چنین اجازهای به من نمی دهد هرگز وفای من چنین اجازه ای به من نمی دهد .
 
حضرت ابالفضل مسیر برگشت خود را عوض نمود و از داخل نخلستانها برمی گردد تا شاید مشک را سالم برساند چون قبلا از راه مستقیمی آمده بود ولی حالا همراهش امانتی گرانبها دارد و تمام همتش این بود که آب را سالم برساند لذا از داخل نخلستانها که امنیت بیشتری داشت برگشت دشمنان راه را بر او بستند و او را محاصره کرند تا آنکه نوفل ازرق شمشیری به دست راست حضرت زد و آن را زا بدن جدا نمود. در همین حال بود که دیدند ابالفضل رجز را عوض کرد و معلوم شد که حادثه ای تازه پیش آمده او می فرمود: والله ان قطعتم یمینی – انی احامی ابداً عن دینی (بخدا قسم اگر دست راستم را ببرید من دست از دامن حسین بر نمی دارم) مشک آب را برشانه چپ قرار داد بار دیگر نوفل ازرق، ضربه ای دیگر زد و دست چپ حضرت را از مچ جدا نمود. طولی نکشید که رجز دوباره عوض شد در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است . راویان نوشته اند به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و آن را به دندان گرفتن و خودش را روی آن انداخت تا سالم بماند اما سپس تیری آمد و به مشک رسید و  آب مشک از دست رفت . ببینید آن لحظه چه حالی پیدا می کند دیگر با چه روئی دست خالی به خیمه ها برگردد و بچه ها به عمو عباس بگویند العطش؟!
 
یا نفس لا تخشی من الکفار            و ابشری برحمه الجبار
 مع النبی السید المختار                  قد قطعوا الببغیهم سری
 

قربانت ای حضرت عباس !!! تیری دیگر می آید بر سینه حضرت می نشیند و عده ای گفته اند عمودی آهنی بر فرق مبارکش می خورد و او را از اسب به زمین می اندازد. اینجا بود که برادر خود حسین را برای اولین بار به نام برادر مرا دریاب خطاب می کند مقام معنوی عباس آنقدر زیاد بود که به خود اجازه نمی داد کمتر از مولا به برادرش بگوید حضرت صدای برادر را شنید خود را به بالین برادرش رساند همین که بدن پاره پاره و دستهای جدا شده او را می بیند گریه می کند و می فرماید الان انکسر ظهری و قلت حیلتی   اکنون پشتم شکست و چاره من گسسته و کم شده حضرت عباس نقش زمین است از مولایش حسین درخواست می کند که:  یک چشمم باز است آن را از خون پاک کن تا یکباره دیگر تو را ببینم دیگر در خواستش اینکه مرا کنار خیمه ها مبر من به بچه ها قول آب دادم خجالت می کشم مرا اینطور ببینند . ام البنین دختر خزام بن خالد بن ربیعه است ام البنین خواهر شمر ذی الجوشن یعنی شمر دایی حضرت عباس و دایی ناتنی امام حسین بوده است.
برای دریافت با کیفیت بالا، روی تصویر فوق کلیک نمایید.
 
محل دفن حضرت عباس (ع):
حضرت عباس قبرش نزدیک محل شهادتش کنار شریعه فرات است و سن ایشان لحظه شهادت 34 سال بوده است .
حسین عماد زاده ،ایشان نویسنده متبحری است که رحلت نمودند ایشان کتابی مخصوص حضرت عباس می نویسد و وقتی جناب عمادزاده به عتبات عالیات تشریف می برند خدّام مرقد حضرت ابوالفضل (ع) بخاطر کتابی که راجع به حضرت عباس نشوته است خوشحال می شوند لذا خدّام به او احترام زیادی می گذارند حتی به ایشان اجازه می دهند تا قبر حضرت را برای او باز کند و ایشان به زیر جایگاه تصریح حضرت بروند. خدّام می گفتند جایگاه را فقط برای بز رگان باز می کنیم و این جایزه توست که برای حضرت عباس زحمت کشیدی.وقتی عمادزاده به کنار قبر می رود یک چاله ای را کنار مرقد حضرت می بیند و داخل چاله را آب گرفته است عماد از خدام می پرسد چرا اینجا چاله ای است و درونش را آب گرفته است خدام گفتند مرقد حضرت کنار فرات است و سطح زمین با آب زیاد فاصله ندارد لذا ما چاله ای کندیم تا داخل قبر را آب نگیرد ببینید چه قدر دردناک است چون حضرت زمان شهادت آب نخورند و آب هم  تا کنا ر حضرت می آید ولی داخل قبر نمی تواند برود سپس عماد می گوید حالا که لطفی شامل من شده است دو رکعت نماز هم کنار حضرت بخوانم رکعت دوم در قنوت به مرقد حضرت چشمم افتاد دیدم حضرت با آن قد رشیدی که داشته چقدر مرقد کوچکی دارند که مانند قبر طفلی می ماند لا حول و لا قوه بالله العلی العظیم.

حال نمی دانم این چه رابطه ای است که بعد از قرنها اشک از رخسارمان سرازیر می گردد این میوه دل علی (ع) وجود مقدس ابالفضل وقتی دستش را قطع می کنند دشمنان، جرات می یابند و به سوی ایشان می ریزند به او حمله می کنند تیری به چشم مبارکش می زنند و  آقا دیگر نمی بیند ، از طرفی هم دست ندارد که تیر را بیرون بیارود، زانوی ها و پایش را جمع می کند و تیر را از چشم خود خارج می کند خون چشم آقا را گرفته جایی را نمی بیند دشمنان به او شمشیر می زنند حضرت که هیچوقت مولایش را برادر صدا نمی کرد فریاد می زند یا اخا ادرک اخا لا یوم کیومک  یا ابا عبدالله ...
 
محبوب دل حضرت زهراست ابالفضل 
در خانه ی زهراست که سقاست ابالفضل
اولاد علی مست جمال علویَش 
در ماهرخان، ماه دل آراست ابالفضل
در اوج مناجات سحر موقع سجده  
دیدار رخ فاطمه می خواست ابالفضل
با خطبه ی کوتاه که درکعبه سروده 
فهماند که پرورده ی مولاست ابالفضل
او صاحب علمی است که فرمود لدنّی است 
در علم چنان زینب کبری است ابالفضل
درکرب و بلا بر همه زوار حسینش 
با دست قلم گشته پذیراست ابالفضل 
تا بود، کسی چشم سوی خیمه نینداخت 
چون غیرت حیدر به رو دنیاست ابالفضل

--- دلنوشته های خود را به ارباب بگویید ---

--- ارسال نظر ازاد ---

کنیه «علی اکبر» را «ابوالحسن» دانسته‌اند؛(1) ابوالحسن علی اکبر، در یازدهم ماه شعبان سال سی و سه هجری ولادت یافت. در حادثه کربلا حدود بیست و هفت سال داشت.(2) این نقل با سخن «ابن ادریس» و نقل دانشمندان تاریخ‌نگار و نسب‌شناس همخوانی دارد. آنان گفته‌اند:

«علی بن الحسین علیه السلام در اوائل خلافت عثمان بن عفان به دنیا آمده و از جد بزرگوارش حضرت علی بن ابیطالب(علیه السلام) نقل حدیث فرموده است.»(3)
در بین علمای اهل نسب و تاریخ مشهور از وی با لقب اکبر و بزرگترین فرزند امام حسین (علیه السلام) گزارش نموده‌اند.(4) ولی برخی علمای شیعه وی را کوچکتر از امام سجاد(علیه السلام) دانسته‌اند(5) که این نظر توسط مرحوم تستری مورد نقد واقع شده است.(6)
مادر آن بزرگوار را «لیلا» دانسته‌اند. پدر لیلا، «ابی مرّة» بوده که او خود پسر «عروة بن مسعود ثقفی» است. (7) «عروة بن مسعود» یکی از بزرگان در قومش بوده(8) و او را شبیه‌ترین مردم به حضرت عیسی علیه السلام دانسته‌اند.(9) مادر لیلا، «میمونة» دختر «ابی‌سفیان» پسر «حرب» پسر «امیّه» می‌باشد.(10) از امام رضا(علیه السلام) نقل شده که علی اکبر، کنیزی را به همسری برگزیده بود.(11)
 
ویژگی‌های علی اکبر(علیه السلام)
به شهادت و اقرار امام حسین (علیه السلام)، علی اکبر (علیه السلام) آینه تمام‌نمای ظاهر و باطن رسول الله (صلی الله علیه و آله) بوده است.(12) بنابراین، او بسیار خوش‌چهره و خوش خُلق بوده است.(13)
درباره دوران کودکی علی اکبر، روایتی نقل شده که گویای اعجاز و کرامت و تربیت او در دامان حسین بن علی (علیهماالسلام) است. در کتاب «ضیاء العالمین» از «زفیر بن یحیی» و او از «کثیر بن شاذان» گزارش کرده که گفت: «خودم شاهد بودم که علی اکبر در غیر فصل مناسب، از پدر بزرگوارش انگور طلب کرد. ناگاه امام حسین(علیه السلام) با دست به کناره دیوار مسجد زد که انگور و موزی از آن خارج شد. پس فرزند خود را از آن خورانیده و فرمود: «ما عندالله لاولیائه اکثر؛ از آنچه نزد خدای تعالی است به اولیائش بیشتر می‌رسد.»(14)
«ابوالفرج اصفهانی» از مغیره نقل کرده که روزی معاویه از اطرافیان خود پرسید: «به نظر شما چه کسی سزاوار خلافت است؟» اطرافیان در پاسخ گفتند: «خود شما.» او گفت: «نه، به اعتقاد من سزاوارترین کس بر خلافت علی بن الحسین است؛ هم او که آینه‌ی جدش رسول خدا و دارای صفات ممتازی چون شجاعت بنی‌هاشم و سخاوت بنی‌امیه، زیبایی چهره و فخر و فخامت ثقیف است.» آری، دشمنی چون معاویه، علی اکبر را اینگونه وصف می‌کند!(15)
 
حق از دیدگاه علی اکبر علیه السلام
ابی مخنف از عقبة بن سَمْعان گزارش کرده، کاروان حسینی به «قصر بنی مقاتل» رسیده بود، در آخر شب ناگاه امام جوانانش را فراخواند و فرمان حرکت داد. کاروان در شب آرام آرام سیر می‌کرد. زمزمه آرام امام در حالی که کلمات«انّا لله و انّا الیه راجعون و الحمدلله ربّ العالمین» را تکرار می‌فرمود، به گوش می‌رسید. این عبارت بیانگر واپسین روزهای عمر امام بود. علی اکبر از آن حضرت علت انتخاب آن گفتار را سؤال کرد. گفت و گوی امام با او و پرسش‌های دیگر او چنین است:
پسرم! مرا خواب ربود و چشمم گرم شد، ناگاه شنیدم سواری می‌گوید: این قوم حرکت می‌نماید و مرگ، آنها را تعقیب می‌کند، از این گفتار فهمیدم که مرگ ما فراخواهد رسید. علی اکبر گفت: پدر جان! خداوند بر شما بدی نبیند، مگر ما بر حق نیستیم؟ امام فرمود: آری، به حق آن کسی که همه بندگان به سوی او باز می‌گردند.
با شنیدن این کلام امام، علی اکبر گفت: ای پدر! در هنگامی که بر حق استوار باشیم از مرگ ابائی ندارم. امام در حق علی دعای خیر فرمود: خداوند بهترین اجر و پاداش فرزندی را از جانب پدر به فرزند خویش به تو عنایت فرماید.»(16)
برای دانلود با کیفیت بالا روی عکس کلیک کنید 
 
حرکت علی اکبر(علیه السلام) به سوی میدان
از زیارات ناحیه مقدسه اینگونه برمی‌آید که «علی اکبر» (علیه السلام) نخستین یاور امام از اهل بیت رسالت است که عازم میدان رزم شده است. چنانچه در آن زیارت اینگونه آمده است: «السلام علیک یا اوّل قتیلٍ، من نسل خیر سلیلٍ من سلالة ابراهیم(17)؛ سلام بر تو، ای اول کشته از نسل بهترین دودمان ابراهیم خلیل.»
علاوه بر زیارت ناحیه مقدسه، ابوالفرج اصفهانی نیز پس از یاران امام حسین(علیه السلام) اولین شهید را علی اکبر (علیه السلام) دانسته است.(18)
پس از ظهر بود که با شهادت یاران امام حسین (علیه السلام) علی اکبر با همگان وداع کرد. در این هنگام اهل حرم و همه بستگان، دور تا دور او را گرفته می‌گفتند: «اِرحَم غُربَتَنا لا طاقَةَ لَنا عَلی فِراقِکَ؛ به غربت ما رحم کنید، ما تحمل و فراق و دوری تو را نداریم.»
حضرت علی اکبر می‌دید چگونه امام زمان او از هر طرف تحت فشار قرار گرفته است و دشمنان برای ریختن خون پاک او اجتماع کرده‌اند؛ بدین سبب به زن‌ها و گفته‌هایشان چندان توجهی نداشت. آخرالامر به خدمت پدر بزرگوار رسید و اجازه میدان خواست و بر اسبی که «لاحق» نامیده می‌شد و متعلق به امام بود سوار شد.(19) آن اسب را برخی «ذوالجناح» نیز نامیده‌اند.(20)
 
حمایت علی اکبر از امام
در روز عاشورا هنگامی که علی اکبر وارد میدان کربلا شد. مردی فریاد برآورد: «ای علی! تو با امیرالمؤمنین (یزید) نسبت خویشاوندی داری و ما قصد ملاحظه و مراعات حال خویشان او را داریم، اگر بخواهید شما را امان می‌دهیم.» آن حضرت در پاسخ فرمودند: «اِنَّ قَرابَةَ رَسولِ اللهِ اَحَقُّ اَنْ تُرعی(21)؛ مرآعات خویشاوندی رسول خدا به حقیقت نزدیک‌تر است.»
 
شعار حماسی علی اکبر علیه السلام
پس از آن که علی اکبر (علیه السلام) امان‌نامه سپاه ابن سعد را با بی‌اعتنایی رد کرد، حملات پی در پی خود به آن قوم را با این شعار آغاز کرد:
«انا علی بن الحسین بن علیّ                               نحن و بیت الله اولی بالنّبی
  تالله لایحکم فینا ابن الدّعی                                اضرب بالسّیف اُحامی عن ابی
                                ضرب غلامٍ هاشمیٍّ قرشی؛(22)
من علی فرزند حسین، فرزند علی هستم، به خانه خدا (کعبه) قسم، ما به پیامبر سزاوارتریم؛ سوگند به خداوند این زنازاده نمی‌تواند بر ما حکم راند، با شمشیر شما را می‌کشم و از پدرم حمایت می‌کنم؛
آن هم شمشیر زدن نوجوانی از تبار هاشم و قریش.»
 
درسی که می‌توان گرفت
در شعارهای حماسی علی اکبر، نکاتی چند نهفته است:
1. او نخست خود را معرفی فرموده است؛
2. پیوند با پیامبر را بر خود اولی دیده تا پاسخی به امان آورندگان باشد؛
3. آن حرامزاده (ابن زیاد) را زشت شمرده است؛
4. اعلام می‌کند که هرگز تحت فرمان ابن زیاد نخواهد رفت؛
5. اعلام می‌کند که با ابن زیاد جنگ و جهاد خواهد کرد؛
6. اعلام می‌کند که از پدرش حمایت خواهد کرد؛
7. فخر خود را انتساب به پیامبر، قبیله بنی‌هاشم و قریش دانسته تا حساب خود را از بنی‌امیه جدا سازد.
علی اکبر (علیه‌السلام) پس از دیدار با امام، برای حمله دوم وارد رزمگاه شده و اینگونه شعار حماسی خود را فراخواند:
«الحرب قد بانت لها الحقائق            و ظهرت من بعدها مصادق
  والله ربّ العرش لا نفارق                       جموعکم او تغمد البوارق(23)؛
در این جنگ، حقایق و تعصبات جاهلی آشکارا شد، و پس از آن افراد صادق، شناخته شدند؛ به خدا - پروردگار عرش - سوگند، شما را رها نکنیم تا شمشیرها در نیام شوند.»
 
سخن امام حسین درباره حضرت علی اکبر(علیهماالسلام)
امام حسین(علیه السلام) نظاره‌گر حماسه‌سازی علی اکبر بود که ناگاه منقلب شد و اشک از چشمان مبارکش سرازیر شد.(24) امام فریاد برآورد: «یابن سعد، قطع الله رحمک کما قطعت رحمی و لم تحفظنی فی رسول الله (صلی الله علیه و آله)(25)؛ ای ابن سعد! خداوند نسل تو را قطع کند، همانگونه که تو نسل مرا قطع کردی و خویشاوندی مرا با رسول الله (صلی الله علیه و آله) مراعات نکردی، خداوند کسی را بر تو مسلط کند تا سرت را در بسترت از تن جدا سازد.»(26)
سپس امام حسین(علیه السلام) محاسن شریفش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «اللهم اشهد علی هؤلاء فقد برز الیهم اشبه النّاس برسولک محمّد خَلقاً و خُلقاً و منطقاً(27)؛ پروردگارا! تو را بر این قوم شاهد می‌گیرم، در برابر اینها شخصی به رزم آمده که او شبیه‌ترین مردم در خلقت ظاهری و اخلاق باطنی و گفتار به رسول تو – محمد صلی الله علیه و آله – است.»
دیگر این که فرمود: «و کُنّا اِذا اشتقنا الی رُؤیةِ نَبیّکِ نَظرنا اِلیهِ(28)؛ آری (پروردگارا) هرگاه ما شیفته دیار (جمال) پیامبر تو بویدم، به او (علی اکبر) نظر می‌انداختیم.»
همچنین امام فرمود: «خداوندا! برکات زمین را از آنها منع کن و بین آنها تفرقه بینداز، و آنها را سخت از هم جدا کن و در فرقه‌های مختلف قرارشان ده،(29)  هرگز والیان و سردمداران را از آنان خشنود مساز، در واقع آنها ما را دعوت کردند تا یاری کنند، سپس با ما دشمنی کردند و به جنگ ما در آمدند.»
سپس امام این آیه را تلاوت کرد: «إنّ الله اصطفی آدم و نوحاً و آل إبراهیم و آل عمران علی العالمین . ذرّیّةً بعضها من بعضٍ والله سمیعٌ علیمٌ(30)؛ خداوند، آدم، نوح، آل ابراهیم، و آل عمران را بر جهانیان برگزید، نژادی را از دیگر نژاد، البته خداوند شنوا و عالم است.»(31)
در سخن امام حسین(علیه السلام) تنها سیمای زیبای علی اکبر مورد توجه نیست؛ بلکه اخلاق و گفتار او که از همه شبیه‌تر به رسول گرامی بود، مدنظر است. سخن امام، نوعی شهادت به عصمت علی اکبر نیز هست. امتیاز هر انسانی بسته به کمالات ظاهری و باطنی اوست. درجه پیشرفت انسان در رفتار، گفتار، منطق و اخلاق او معرف نزدیک بودن او به خدای تعالی است. امام فرزند خود را شبیه‌ترین خلق خدا به رسول خدا که والاترین مخلوق خداوند است، معرفی کرد.
 
نخستین جهاد علی اکبر(علیه السلام)
فرزند حسین در حمله نخست به سپاه دشمن گاه به جناح راست و گاه چپ و گاه به قلب سپاه کوفه حمله می‌برد. هیچ گروهی تاب مقاومتش را نداشت. گفته‌اند در این درگیری صد و بیست سوار را به خاک انداخت. دیگر تشنگی توان او را برده بود. برای تجدید قوا به سوی پدر بازگشت تا از دیدار آن حضرت بهره‌ای گیرد و از تشنگی خود، پدر را با خبر سازد.
امام به محض اطلاع از وضعیت علی، به گریه افتاد و فرمود: «زبانت را بیاور و سپس زبان علی را مکید [ممکن است که امام با این کار می‌خواستند به فرزندش بفهماند که؛ علی جان لب‌های بابایت نیز خشکیده است و تشنه است] و سپس نگین انگشترش را به علی داد و فرمود: «این نگین را بگیر و در دهانت بگذار، امیدوارم به زودی جدت را ملاقات کنی و آن حضرت شما را به کاسه‌ای سیراب خواهد فرمود که بعد از آن هرگز تشنگی نباشد.»(32)
 
امام جان‌نثاری و گذشت علی در راه ولایت را بی پاداش ننهاد و زبان در دهان او نهاد. این بدان سبب بود که علی از شیره جان مقام ولایت بنوشد تا از علم الهی آن ولی خدا بهره‌مند شود؛ در گذشته پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) زبان در دهان امام علی علیه السلام نهاد و امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «هزار باب علم بر من گشوده شد که از هر بابی، هزار باب دیگر را یکجا دریافت کردم»(33) تردیدی نیست که علم الهی(لدنی) با علوم رسمی فرق دارد و راه دستیابی به آن بسته به خواست اولیای الهی است.
 
دومین جهاد علی اکبر
علی بن الحسین (علیه السلام) امام را زیارت کرد و با خوشحالی و خرسندی فراوان از بشارت امام به ملاقات با پیامبر، به میدان بازگشت. در این مرتبه نیز، علی با همان قوت اولین حمله با اهل کوفه پیکار کرد. گرد و غبار همه جا را فرا گرفته بود؛ مردم درمانده شده بودند. آیا علی مرتضی (علیه السلام) نیست که بار دیگر به میدان رزم آمده است؟ تعداد کشتگان اهل کوفه لحظه به لحظه بیشتر می‌شود. گویند در این حمله «علی» حدود دویست نفر از اهل کوفه را به خاک انداخت.(34) با این همه، اهل کوفه چندان رغبتی در قتل علی اکبر از خود نشان نمی‌دادند.(35)
 
شهادت علی اکبر علیه السلام
هنگامی که علی اکبر با آن حملات شجاعانه بر دشمن می‌تاخت، ناگاه چشم «مُرّةُ بن مُنقذ عبدی» به جناب علی افتاد؛ او گفت: «گناهان عرب به گردن من باشد اگر پدرش را به عزای او ننشانم.»(36) ناگهان «مُرة بنُ مُنقذ بن نعمان عبدی» شمشیری بر فرق علی زد. علی از آن ضربه بی تاب شد. دیگران نیز بر او حمله‌ور شدند و با شمشیر او را قطعه قطعه کردند.(37)
«علی» دست به یال اسب خویش انداخت تا از آن معرکه او را بیرون کشد.(38) آن قوم از هر طرف آن سلاله زهرا (علیهاالسلام) را زخمی می‌زدند. هنوز رمقی در تن داشت که فریاد برداشت: «یا أبتاه! علیک منّی السّلام هذا جدی رسول الله یقرئک السلام و یقول: عجّل القدوم إلینا و شهق شهقةً فارق الدنیا(39)؛ ای پدر! سلام بر تو باد، این جدم رسول خداست، او به جامی لبریز مرا سیراب کرد، او همی گوید: به سوی ما شتاب کن، و سپس نفسی کشید و به دیدار باقی شتافت.»
 
پس از شهادت علی اکبر
پس از سلام علی بود که امام به بالین فرزند خود آمد. گفته‌اند: «وَ اَنکبَ علیهِ و اَصفا خَدَّهُ عَلی خَدِّهِ؛ و خود را روی علی انداخت و گونه بر گونه فرزند نهاد.»(40) بدن قطعه قطعه شده‌ی علی، چنان امام را متأثر ساخت که آن قوم را نفرین کرد: «قتل الله قوماً قتلوک(41)؛ خداوند بکشد قومی که تو را کشت.» سپس فرمود: «یا بنیّ ما اجراهم علی الرّحمن و علی انتهاک حرمة الرّسول؛ ای پسرم! اینها نسبت به خدا چه گستاخ و بی شرم‌اند و هتک حریم رسول خدا می‌کنند.»
در آن حال اشک از چشمان مبارک امام سرازیر شد و فرمود: «علی الدّنیا بعدک العفا؛ پس از تو ای پسرم! افّ بر این دنیا باد.»(42) و نیز فرمود: «یعزّ علی جدّک و ابیک ان تدعوهم فلا یجیبوک، تستغیث بهم فلا یغیثوک؛ بر جد و پدرت گران است که تو آنها را بخوانی، ولی آنها تو را پاسخ نگویند، و به آنها پناه بری ولی پناهی ندهند.»(43)
 
پاشیدن خون علی به آسمان
سپس امام مشتی از خون پاک علی را بر گرفت و به طرف آسمان پاشید. قطره‌ای از آن روی زمین نریخت؛(44) در زیارت صحیح السندی که امام صادق (علیه السلام) به ابوحمزه ثمالی آموخته‌اند، اینگونه آمده است:
بِابی انتَ و امّی من مذبوح و مقتولٍ من غیر جرم، و بابی انت و امّی دمک المرتقی به الی حبیب الله، بالبی انت و امّی من مقدّمٍ بین یدی ابیک یحتسبک و یبکی علیک، محرقاً علیک قلبه، یرفع دمک بکفّه الی عنان السّماء لا ترجع منه قطرةٌ، و لا تسکن علیک من ابیک زفرةٌ(45)؛
پدر و مادرم فدای آن سر ببریده که بدون هیچ جرم و گناه کشته شد. پدر و مادرم فدای خون بالا رونده تو، به سوی حبیب خدا، پدر و مادرم به فدای تو، ای کسی که از پدرت پیشی گرفتی در حالی که او تو را به شمار آورد و بر تو بگریست. دل او به سبب مصیبت تو آتش گرفت و خونت را به آسمان می‌پاشید، به گونه‌ای که قطره‌ای از آن بازنگشت، و آه پدرت بر مصیبت تو هرگز آرام نگرفت.
انتقال شهید به خیمه شهدا
برای انتقال بدن مطهر علی، امام جوانان اهل بیت را اینگونه امر فرمود: «اِحمِلوا اخاکم؛ برادرتان را حمل کنید» آنها همه رفتند تا بدن مبارک علی را آورده، در برابر خیمه‌هایی که محل رزم آنها بود بگذارند.(46)
پس از آن بانوان خانه وحی از خیمه‌ها بیرون دویدند و نظاره کردن که چگونه علی بر روی دست جوانان، در حالی که به خون آغشته بود، و بر اثر شمشیر و نیزه قطعه قطعه شده بود، به سوی خیمه‌گاه حمل می‌شود. همه با دل‌های سوخته و گیسوان افشان و ناله‌هایی که تا ملکوت می‌رفت به استقبال او آمده بودند.
پیشاپیش همه عقیله بنی هاشم زینب کبری (علیهاالسلام) قرار داشت. او فریادزنان و ناله‌کنان جلو آمده(47) فریاد می‌زد: «یا اخاه! یا اخاه؛ وای برادرم! وای برادرم!» او آمد و خود را بر نعش علی انداخت. امام به سوی خواهر آمد، دست او را گرفت و به خیمه‌گاه روانه کرد و بعد از آن از خیمه‌گاه بیرون شده به جوانان اهل بیت فرمود: «احملوا اخاکم؛ برادرتان را حمل کنید» جوانان علی را از قتلگاهش برداشتند و در برابر خیمه‌گاه بر زمین نهادند.(48)
در زیارت ناحیه مقدسه قاتل حضرت علی اکبر، «مرّة بن منقذ بن نعمان عبدی لیثی» مورد لعن امام زمان(عج) قرار گرفته است. عبارت زیارت ناحیه این است: «... حَکمَ اللهُ علی قاتِلکَ مُرّةِ بن مُنقِذِ بنِ نُعمان العبدی، لَعنهُ الله و أخزاهُ و مَن شَرَکَ فی قَتلِکَ و کانَ عَلیکَ ظَهیراً(49)؛ خدا خود حکم کند بر قاتل تو، مرة بن منقذ بن نعمان عبدی لیثی، او را خداوند لعنت کند و ذلیلش سازد و هر که در کشتن شما شریک شد و یاور آنها بود، خداوند جهنم را به آنها بچشاند که چه بد جایگاهی است.»
وای بر قومی که مورد لعن امام قرار گرفته‌اند! زبان امام «لسان الله»، دست او «یدالله»، چشم او «عین الله»، گوش او «اذن الله»، و چهره‌اش «وجه الله» است؛ در یک کلام، او آینه تمام‌نمای الهی و خواسته او همان خواسته خداوند، و نفرت او نفرت خداوند است؛ چرا که اراده و مشیت او عین اراده پروردگار است. اگر امام دوری قومی را از رحمت خداوند طلب کرد، به حقیقت آنها از رحمت او برای همیشه دور خواهند بود.
 
  ای کوکب همیشهء خیمه ، سفر مکن
  باشد برو ، ولی جگرم را خبر مکن
 
  این قامت تو ، پیر شُدم تا بزرگ شد
  دیگر به جان ِ عمّه مرا پیر تر مکن
 
  جائی زمین بیفت، که عمّه نبیند ات
  این خواهر ِ غریب مرا ، خون جگر مکن
 
  از من مخواه ! جمع کنم پیکر تو را
  هرگز چنین معامله ای با پدر مکن
 
پی‌نوشت‌ها:
1. مقاتل الطالبین، ص 80 .
2. مقتل الحسین مقرم، ص 318؛ ابن شهر آشوب «علی اکبر» را هجده و بیست و پنج سال نیز دانسته است. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 109.
3. ابصار العین، ص 49؛ کتاب السرائر، ج 1، ص 655 .
4. تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ش 8؛ طبقات ابن سعد، ج 5، ص 211؛ تاریخ الامم  الملوک، ج 5، ص 446؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 361 .
5. الارشاد، ج 2، ص 114؛ رجال شیخ طوسی، ص 76 .
6. قاموس الرجال، ج 7، ص 420 – 419 .
7. الارشاد، ج 2، ص 106 .
8. الاصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 406 .
9. اسدالغابة، ج 3، ص 529 .
10. مقاتل الطالبین، ص 80 .
11. اصول الکافی، ج 5، ص 361 .
12. در آینده به بیان امام در این زمینه به تفصیل خواهیم پرداخت.
13. ابصار العین، ص 51 .
14. ذخیرة الدارین، ص 259 .
15. مقاتل الطالبیین، ص 80؛ ابصار العین، ص 49؛ منتهی الآمال، ج 1،ص 689 .
16. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 408 – 407؛ ابصارالعین، ص 51-50.
17. اقبال الاعمال، ج 3، ص 73 .
18. مقاتل الطالبین، ص 114 .
19. مقتل الحسین مقرم، ص 320 .
20. ابصار العین، ص 51؛ اللهوف، ص 49 .
21. ترجمة الحسین ابن عساکر، ص 227 .
22. مقتل الحسین مقرم، ص 321؛ الارشاد، ج 2، ص 106.
23. مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 31.
24. مثیر الاحزان، ص 68 .
25. ابصار العین، ص 51 .
26. مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 30 .
27. مثیر الاحزان، ص 68 .
28. مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص30: اللهوف، ص 49 .
29. واجعلهم طرایق قدداً .
30. آل عمران، 33 و 34 .
31. مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 30 .
32. مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 31؛ همین عبارت با قدری اختلاف از سید بن طاووس نقل شده است: «واغوثاه، قاتل یا بنیّ قلیلاً واصبر. فما اسرع الملتقی بجدّک محمد صلی الله علیه وآله فیسقیک بکاسه الاوفی شربةً لا نظمؤ بعدها ابداً». اللهوف، ص 49.
33. رسائل المرتضی، ج 1، ص 317؛ کتاب سلیم بن قیس، ص 211؛ کتاب سلیم بن قیس، ص 211؛ بحارالانوار، ج 14، ص 411.
34. مقتل الحسین مقرم، ص 323.
35. الارشاد، ج 2، ص 106.
36. الارشاد، ج 2، ص 106؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 449.
37. مقاتل الطالبیین، ص 115؛ الارشاد، ج 2، ص 106.
38. ابصار العین، ص 52 .
39. مقاتل الطالبین؛ ص 115؛ اللهوف، ص 49؛ بحارالانوارف ج 45، ص 44.
40. اللهوف، ص 4.
41. الارشاد، ج2، ص 106.
42. مقاتل الطلبین؛ اللهوف، ص 49؛ الارشاد، ج 2، ص 106.
43. مقتل الحسین مقرم، ص 324.
44. مقتل الحسین مقرم، ص 324.
45. کامل الزیارات، ص 416.
46. الارشاد، ج 2، ص 107؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447.
47. مقتل الحسین مقرم، ص 324.
48. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 447 - 446.
49. اقبال الاعمال، ج 3، ص 74.
برگرفته از کتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی.

--- دلنوشته های خود را به ارباب بگویید ---

--- ارسال نظر ازاد ---

«عبدالله بن الحسین» طفل شیرخوار امام حسین(علیه السلام) مشهور به «علی اصغر» بود. نام مادرش «رباب» دختر «امرء القیس بن عدی بن اوس بن جابر بن کعب بن علیم بن جناب بن کلب» بود. مادر رباب «هند الهنود» دختر «ربیع بن مسعود بن مضاد بن حصن بن کعب بن علیم بن جناب»(1) بوده است. در واقع «جناب» جد اعلای پدری و مادری حضرت علی اصغر(علیه السلام) می‌باشد.

عبدالله در مدینه النبی(علیه السلام) ولادت یافت.(2) سماوی می‌گوید: این که برخی گفته‌اند علی اصغر در کربلا ولادت یافته است، چندان درست نیست. در مدح رباب همسر گرامی او شعری به امام حسین(علیه السلام) داده شده است:
«اعمرک اننی لاحب دارا                                     تکون بها سکینة والرباب
  احبهما و ابذل جل مالی                                   و لیس لعاتب عندی عتاب(3)
«به جانت قسم، من خانه‌ای را دوست دارم که در آن سکینه و رباب باشند؛
آنها را دوست دارم و تمام مالم را برای آنها خرج می‌کنم و هرگز خسته کننده‌ای مرا خسته نخواهد کرد.»
امرء القیس سه دختر خود را در مدینه به ازدواج حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) و امام مجتبی(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) در آورد که عبدالله و سکینه حاصل ازدواج رباب با امام حسین(علیه السلام) است.(4)
 
وداع امام با شیرخواره(علیه السلام)
اصفهانی و طبری و دیگران گزارش کرده‌اند: که امام حسین(علیه السلام) از حیات خود مأیوس شده بود.(5)(یعنی می‌دانست که دیگر آخر عمرش است) آن حضرت به سوی خیمه‌گاه بازگشت و آل ابیطالب همگی به شهادت رسیده بودند. آن حضرت در برابر خیمه‌ها نشست (6) تا قدری بیاساید. طفل خود - علی- را طلب کرد تا با او وداع کند. خواهرشان حضرت زینب (سلام الله علیها) آن شیرخواره را در دست گرفت و در دامان امام نهاد. امام او را در دامن خود نشانید و بوسید.(7) پس از آن فرمود: بعدا لهولاء القوم اذا کان جدک مصطفی خصمهم(8)؛ این قوم از رحمت الهی دور باشند، هنگامی که جدت مصطفی دشمن آنها باشد» سپس امام، علی را به سوی قوم آورده و برای او طلب آب کردند.
برای دریافت تصویر با کیقیت بر روی آن کلیک کنید
 
شهادت علی اصغر(علیه السلام)
امام به علی اصغر می‌نگریست که ناگاه تیری به گلوی علی نشست و او را ذبح کرد.(9) در این هنگام «حرمله بن کاهل اسدی» با تیری علی را نشانه گرفت و او در دست امام ذبح شد. آن حضرت دست خود را زیر گلوی او گرفت، دستش پر از خون شد و آن را به جانب آسمان پاشید.(10)
امام باقر(علیه السلام) فرمودند: هرگز قطره‌ای از آن خون به زمین نریخت.»(11)
سید بن طاووس اینگونه گزارش کرد: امام حسین(علیه السلام) طفل را از دست خواهرش زینب گرفت و جلو آمد تا او را ببوسد که ناگاه تیری آمد و کودک را ذبح کرد. علی را به دست خواهر داد و فرمود: «او را بگیر»، سپس خون‌ها را به آسمان پاشید و با خداوند سخن گفت.(12)
 
برای دریافت تصویر با کیقیت بر روی آن کلیک کنید
 
حوادث پس از شهادت علی اصغر (علیه السلام)
سپس امام حسین (علیه السلام) فرمود:«هوّن بی، ما نزل بی انّه بعین الله(13)؛ پروردگارا هر چه بر سر من می‌آید، در برابر چشمان توست؛ از این رو (همگی) بر من آسان است.» سپس ادامه دادند: «پروردگارا اگر یاری‌ات از آسمان را از ما دریغ داشتی پس آن (نصر و یاری) را برای کسی (مهدی) که از ما بهتر است قرار ده، و انتقام ما را از این ستمکاران بگیر. و آنچه بر ما می‌گذرد ذخیره آخرتمان قرار ده.»(14)
و نیز گزارش شده که امام(علیه السلام) به درگاه خداوند چنین عرض کرد: «پروردگارا! تو شاهد بر قومی هستی که آنها شبیه‌ترین مردم به رسول تو محمد(صلی الله علیه و آله) را کشته‌اند»(15) به دنبال این سخنان امام بود، که ندایی شنیده شد: دعه یا حسین فانّ له مرضعاً فی الجنه(16)؛ ای حسین! علی را واگذار، او در بهشت دایه‌ای خواهد داشت» پس از آن امام، علی را از اسب پایین آورد و برای او با شمشیر، قبری حفر فرمود و بدن کوچکش را دفن کرد. بدن کودک، غرق در خون شده بود. امام بر او نماز گزارد.(17) و نیز گفته شده که او را در کنار سایر شهیدان اهل بیت نهاد.(18)
 
نوزادی شهید در کربلا
یعقوبی می‌گوید: امام (علیه السلام) بر اسب خود سوار و عازم میدان بود، کودکی که در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند. امام (علیه السلام) در گوش فرزند خود اذان گفت و کام او را برداشت. در آن هنگام تیری به حلق آن طفل اصابت کرد و او را به شهادت رسانید. امام آن تیر را از حلق طفل بیرون کشید و کودک را به خونش آغشته ساخت و گفت: «به خدا سوگند، تو گرامی‌تر از ناقه (ناقه صالح) در پیشگاه خدای تعالی هستی و جد تو رسول خدا، نزد خداوند گرامی‌تر از صالح پیامبر است» آنگاه بدن خون آلود کودک را نزد سایر فرزندان و برادرزادگان خود نهاد.(19)
 

 

مرثیه شهادت حضرت علی اصغر(گروه طوبی)

سماوی می‌گوید: این که برخی گفته‌اند حضرت علی اصغر در کربلا ولادت یافته چندان درست نیست.(20) شاید هم عبدالله رضیع در کربلا به دنیا آمده و غیر از حضرت علی اصغر(علیه السلام) باشد.
 
اولین روز است بی گهواره میگردی علی
یک شبه مادر برای خود شدی مردی علی
آخرین باری که بستم بند این قنداق را
در دلم افتاد دیگر برنمی گردی علی
بیشتر شرمنده می سازی پدر را گریه کن
بس کن این لبخند اشکم را در آوردی علی
زانویت را جمع کردی بس که پیچیدی به تیر
دست ها را جمع کردی بس که پر دردی علی
باز کن از ساقه ی این تیر انگشتان خود
نیست هم بازی تو ، بیچاره ام کردی علی
بی تعادل هستی و ماتم چگونه با سرت
حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی
میزنی لبخند پیدا می شود سرهای تیر
عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی
 
پی‌نوشت‌ها:
1- مقاتل الطالبیین، ص 89 .
2- ابصارالعین، ص 54 .
3- ابصارالعین، ص 54، مقاتل الطالبیین، ص 90 .
4- ابصارالعین، ص 54 .
5- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص448 .
6- الارشاد، ج 2، ص 108 .
7- اللهوف، ص 50 .
8- بحارالانوار، ج45، ص46؛ مقاتل الحسین خوارزمی، ج2، ص32 .
9- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص448؛ مقاتل الطالبیین، ص 90 .
10- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 32 .
11- عن الباقر(ع):«انه لم تقع من ذلک الدّم قطره الی الارض». الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 169؛ اللهوف، ص 59، بحارالانوار، ج45، ص 46؛ مثیرالاحزان، ص 70 .
12- اللهوف، ص 50.
13- انه بعینک یا ارحم الرّاحمین. اللهوف، ص 50؛ الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 169 .
14- مثیرالاحزان، ص 70؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 32، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص448 .
15- المنتخب للطریحی، ص 431 .
16- تذکره الخواص، ص 252 .
17- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص 32 .
18- الارشاد، ج 2، ص 108؛ مثیرالاحزان، ص 70.
19- تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 245.
20- ابصارالعین، ص 54 .
برگرفته از کتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی

--- دلنوشته های خود را به ارباب بگویید ---

--- ارسال نظر ازاد ---

نوجوان شهید عاشورا در رکاب سید الشهدا (ع) برای میدان رفتن از امام خویش اجازه خواست. حضرت ابا عبدالله چون نگاه به او افکند، وی را در آغوش کشید و گریست و  آنگاه اجازه داد . قاسم خوش سیما بود. سوار بر اسب شد و عازم میدان گشت و در جنگی دلاورانه به شهادت رسید. هنگامی که بر زمین می افتاد عمویش ابا عبدالله (ع) خود را بر بالین او رساند. ولی او در حال جان دادن بود. پیکر او را آورد و کنار شهدای اهل بیت علیهم السلام قرار داد.

قاسم بن الحسن علیه السلام به عزم جهاد قدم به سوی معرکه نهاد، چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظرش بر فرزند برادر افتاد که جان گرامی بر کف دست نهاده آهنگ میدان کرده، بی‌توانی پیش شد و دست به گردن قاسم درآورد و او را در بر کشید و هر دو تن چندان بگریستند که در روایت وارد شده حَتّی غٌشِی عَلَیْهِما، پس قاسم گریست و دست و پای عم خود را چندان بوسید تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم علیه السلام به میدان آمد در حالی که اشکش به صورت جاری بود و می‌فرمود:
 
اِنْ تَنْکرُوٌنی فَانَا اْبنُ الْحَسَنِ
هذا حُسَیْنٌ کَالْاَسیرالْمُرْتَهَن
سِبْطِ النَّبِیّ الْمُصْطَفی الْمُؤْتَمِن
بَیْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المَزنِ
 
 
پس کارزار سختی نمود و به آن صغر سن و خردسالی سی و پنج تن را به درک فرستاد. حمید بن مسلم گفته که من در میان لشکر عمر سعد بودم پسری دیدم که به میدان آمده گویا صورتش پاره ماه است و پیراهن و ازاری در برداشت و نعلینی در پا داشت که بند یکی از آنها گیسخته شده بود و من فراموش نمی‌کنم که بند نعلین چپش بود، عمرو بن سعد ازدی گفت: به خدا سوگند که من بر این پسر حمله می‌کنم و او را به قتل می‌رسانم، گفتم سبحان الله این چه اراده است که نموده‌ای؟ این جماعت که دور او را احاطه کرده‌اند از برای کفایت امر او بس است دیگر ترا چه لازم است که خود را در خون او شریک کنی؟ گفت به خدا قسم که از این اندیشه برنگردم، پس اسب برانگیخت و رو برنگردانید تا آنگاه که شمشیری بر فرق آن مظلوم زد و سر او شکافت.
پس قاسم به صورت بر روی زمین افتاد و فریاد برداشت که یا عماه چون صدای قاسم به گوش حضرت امام حسین علیه السلام رسید تعجیل کرد. مانند عقابی که از بلندی به زیر آمد. صفها را شکافت و مانند شیر غضبناک حمله بر لشکر کرد تا به عمرو (لعین) قاتل جناب قاسم رسید، پس تیغی حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پیش داد حضرت دست او را از مرفق جدا کرد پس آن ملعون صیحه عظیمی زد. لشکر کوفه جنبش کردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام علیه السلام بربایند همین که هجوم آوردند بدن او پامال سم ستوران گشت و کشته شد. پس چون گرد و غبار معرکه فرو نشست دیدند امام علیه السلام بالای سر قاسم است و آن جوان در حال جان کندنست و پای به زمین می‌ساید و عزم پرواز به اعلی علیین دارد و حضرت می‌فرماید سوگند با خدای که دشوار است بر عم تو که او را بخوانی و اجابت نتواند و اگر اجابت کند اعانت نتواند و اگر اعانت کند ترا سودی نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتی که ترا کشتند.
هذا یَوْم وَاللهِ کَثُرَواتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.
 
 
آنگاه قاسم را از خاک برداشت و در بر کشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و به سوی سراپرده روان گشت در حالی که پاهای قاسم در زمین کشیده می‌شد. پس او را برد و در نزد پسرش علی بن الحسین علیه السلام در میان کشتگان اهلبیت خود جای داد. آنگاه گفت بارالها تو آگاهی که این جماعت ما را دعوت کردند که یاری ما کنند. اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند، ای داور دادخواه این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاک کن و پراکنده گردان و یک تن از ایشان را باقی مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان.
آنگاه فرمود ای عموزادگان من صبر نمائید. ای اهل بیت من شکیبائی کنید و بدانید بعد از این روز، خواری و خذلان هرگز نخواهید دید.
 
آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی
خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی
لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند
کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی
استخوان سینه ات می گفت اینجایم عمو
خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی
ذرّه ذرّه چون علیِّ اکبرم می بوسمت
این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی
سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون می کشم
در إزای سیزده جام بلایی که زدی
 
علی اکبر لطیفیان
 
 
درسهای عاشورایی -1
حب به دنیا باعث زیادی گناه و زیادی گناه باعث قساوت قلب و آن باعث خشکی اشک چشم می شود. تمام جنایات و بدی ها و خطاها به دلیل حب به دنیا داشتن است. راه رهایی از حب دنیا، گریستن بر مصیبت عظیم روز عاشورا و امام حسین علیه السلام است.

--- دلنوشته های خود را به ارباب بگویید ---

--- ارسال نظر ازاد ---

عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب(ع) کودک 11 ساله امام مجتبی(علیه السلام) است. مادر عبدالله دختر «شلیل بن عبدالله بجلّی» بوده است.(1)

شیخ مفید چنین نقل می کند: پس از آن که «مالک بن نسر کندی» با شمشیرش به سرمبارک امام حسین(علیه السلام) زد، امام پارچه ای درخواست فرمود و با آن سر مبارکش را محکم بست و عمامه ای بر کلاه خود بست. شمر و دیگران هم به جایگاه خود بازگشتند. زمانی گذشت تا امام بار دیگر به میدان بازگشت و آنها هم بازگشتند و آن حضرت را محاصره کردند.

عبدالله پسر امام مجتبی(علیه السلام) هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و درخیمه گاه با زنان به سر می برد. هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد، ازخیمه گاه بیرون دوید. او سراسیمه و شتابان رو به جانب امام حسین(علیه السلام) رفت ودر کنار عمویش ایستاد. حضرت زینب (علیهاالسلام) او را دنبال کرد و به اورسیده بود. او تلاش کرد که آن کودک را نگه دارد.

امام حسین(علیه السلام) به خواهرش فرمود: «احبسیه یا اخیه؛ ای خواهرم! او را نگهدارید.» آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع می ورزید. او به عمه اش گفت: «والله لا افارق عمّی(2)؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمی شوم.

 

برای دانلود تصویر سازی روی آن کلیک کنید.
 
نحوه شهادت عبدالله بن الحسن(علیه السلام
 
ناگاه «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا می خواهی عمویم را بکشی؟» بَجر قصد ضربه زدن به امام را داشت.ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد. ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت. کودک فریادش بلند شد: «یا امتاه؛ ای مادرم!» امام حسین علیه السلام اورا در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: "ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوند تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد." (3( امام دست خود را به آسمان بلند کرد: "پروردگارا! قطرات باران را ازاینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام مرگ  آنها را مهلت داده و بهره مند می سازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام رابه راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما رادعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند." (4( در این هنگام، حرمله تیری به سوی آن کودک انداخت و او را در آغوش عموی خویش به شهادت رساند. (5)
 
برای دانلود تصویر سازی روی آن کلیک کنید.
ابوالفرج گوید: در نهایت عبدالله به دست «حرملة بن الکاهل الاسدی» به شهادت رسید.(6) در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» وسپس بر قاتل او به نام «حرملة بن کاهل الاسدی» نفرین شده است.(7)
 
 
گر چه از بی کسی ات جان و دلم آگاه است
یک نفس خیمه بیا شام حرم بی ماه است
جای هر شعبه که بر حنجر اصغر زده اند
خیمۀ مادرِ اصغر پر تیر آه است
سپر جسم عمو گشت پسر، می دانست
راه دیدار پدر، آه همین یک راه است
خوب شد قطع شده دست بلندم اما
حیف شد دست من از دامن تو کوتاه است
سر یک نیزه سر پاک اباعبدالله
به سر نیزه دیگر سر عبدالله است
 
شاعر جواد حیدری
 
«سخت‌ترین مصیبت امام حسین(ع)».
 
 
 
....................................................
منابع:
 
1- ابصار العین، ص 73 
2- الارشاد، ج 2، ص 110 
3- همان 
4- همان، ص 111
5-  لهوف سید بن طاووس، ص 146
6- مقاتل الطالبیین، ص 89 
7- اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 .
زمانی که کاروان کربلا، از مدینه حرکت کرد و در مکه فرود آمد،  عبدالله جعفر و  فرزندانش همراه این کاروان نبودند.

چون حضرت مسلم بن عقیل (ع) با نامه حضرت حسین (ع) ماموریت کوفه یافت، ابتدا به مدینه آمد و در این موقع بود که عبدالله ابن جعفر فهمید که حضرت حسین (ع) برای سفر به عراق مصمم است. بر این اساس، با توجه به شناختی که از بنی­ امیّه داشت، نامه ای خطاب به آن حضرت نوشت و آن نامه را به همراه فرزندانش – عون و محمد – به مکه فرستاد. او در نامه نوشته بود:

” در رفتن به عراق عجله مکن، از آن می­ترسم که  اگر توکشته شوی، نور زمین خاموش شود. تو روح هدایت و امید و امیر مومنان هستی“

پاسخ روشن بود و حضرت اباعبدالله (ع) در این طریق مصمم. پس برای آن که عبدالله را از اصرار خود، مبنی بر ممانعت از سفر باز دارد، او را از رویای صادقه خویش، با خبر فرمود :

انّی قد رأیت جدّی رسول الله (ص) فی منامی فأخبرنی باَمرٍ،  انا ماضٍّ له

همانا من جدّم رسول­ الله را در خواب دیدم که مرا  به این امر آگاه کرد که من به انجام آن اصرار دارم.

در این موقع بود که عبدالله جعفر، به پسران خود وصیت کرد تا همراه آن حضرت بروند و در رکاب او بجنگند. آنها پس از حرکت امام حسین از مدینه ، در پی کاروان راه افتادند و در منزگاه ذات عرق خدمت امام رسیدند .

محمد با برادر خود تا روز عاشورا، در کنار حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، حضور داشت. در بعضی مقاتل آمده که محمد قبل از عون، با اجازه از مولایش به میدان جنگ رفت و در مقابل دشمن چنین رجز خواند:

اشکوا الی الله من العدوان     ***    فعال قوم فی الردی عمیان
قد بدلوا معالم القران         ***    و محکم التنزیل و التبیان

ترجمه: از دشمنان به خدا شکایت می کنم، جنگ با مردمی که کور کورانه در گمراهی اند، آنها دستورات قرآن را رها کردند و آیات و نشانه های آن را فراموش نمودند.

جنگ سختی با دشمن کرد و 10 نفر از آنها را کشت و ناگهان «عامر بن نهشل تمیمی» به او حمله کرد و به شهادتش رساند.

برای دریافت با کیفیت بالا برو عکس کلیک کنید


سلیمان بن قته، از شاعران شیعه که ظاهرا اولین نفر بوده که در کربلا بر امام حسین علیه السلام، نوحه سرایی کرد، در شهادت محمد، چنین گوید:
همنام پیامبر میان آنها تنها ماند و آنها (دشمن) با شمشیر آبدیده به سراغش آمدند، پس ای دیده من! چون خواستی گریه کنی، سیلاب اشکت را بر او فرو ریز.
محمد در زیارت ناحیه مقدسه، مورد خطاب و سلام امام زمان (ع) واقع و قاتلش مورد لعنت آن حضرت است.
السلام علی «محمد بن عبدالله بن جعفر» الشاهد مکان ابیه، و التالی لاخیه، و واقیه ببدنه، لعن الله قاتله «عامر بن نهشل التمیمی.
«
سلام بر محمد بن عبدالله فرزند جعفر، گواه بر جایگاه پدرش، دنبال رو برادرش و نگاهدار او با بدنش، خداوند قاتلش را لعنت کند

عون در کنار دایی بزرگوارش تا روز عاشورا حاضر بود و آنگاه که اجازه گرفت تا بعد از برادرش به میدان رود، چنین رجز می خواند.

ان تنکرونی فانا بن جعفر *** شهید صدق فی الجنان ازهر
یطیر فیها بجناح اخضر *** کفی بهذا شرفا فی المحشر

ترجمه: اگر مرا نمی شناسید، من فرزند جعفر طیارم، شهید راستینی که با چهره ای درخشان در بهشت است و با بال های سبز در آنجا پرواز می کند و روز قیامت همین افتخار برای من کافی است.
سپس در جنگ تن به تن با دشمن آنقدر مبارزه کرد تا 18 نفر از پیادگان و چند نفر از سواران آنها را کشت که ناگهان با ضربه «عبدالله بن قطبه نبهانی طائی» به شهادت رسید.

سلیمان بن قته تابعی، یکی از شاعران شیعه که گفته شده اولین فردی بود که در کربلا بر امام حسین علیه السلام نوحه سرایی کرده، از «عون بن عبدالله» چنین یاد می کند و می گوید: ای دیده! کرم نما و سرشکی با ناله بیفشان و بر خاندان پیامبر نوحه سرایی کن. شش نفر از نسل علی علیه السلام و هفت تن از خانواده عقیل به شهادت رسیدند، در مصیبت برادرشان عون، آه و فغان نما که در صحنه کارزار، دست از یاری آنها برنداشت، به جانم سوگند! از این مصیبت به «ذوالقربی» بسیار صدمه وارد شد.


این بزرگوار، در زیارت ناحیه مقدسه، مورد سلام امام زمان علیه السلام و قاتلش، مورد لعنت آن حضرت قرار گرفته است.

منقول است حضرت زینب سلام الله علیها زمانی که هر یک از بنی هاشم علیه السلام به شهادت می رسید به کمک سیدالشهدا(ع) برای تعزیت می آمد، ولی هنگام شهادت این دو بزرگوار پرده خیام را انداخت و از خیمه گاه خارج نشد.

اشعار دو طفلان حضرت زینب (س)***
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد؛محل نده قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست
آیا فقط سعادت زینب اضافی است؟!
بیرون مکن مرا تو از این خانه جا که هست
از درد گریه تکیه نده سر به نیزه ات
زینب نمرده شانه  دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر تو طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ«برو»چه داشت برادر؟بیا که هست
خون را بیا به دست دو قربانی ام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
***محمد سهرابی***

--- دلنوشته های خود را به ارباب بگویید ---

--- ارسال نظر ازاد ---

عبدالوهّاب بن احمد شافعى مصرى ، مشهور به شعرانى (متوفّى به سال 397 ق )، در کتاب المنن ، باب دهم ، نقل مى کند:

نزدیک مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد که به مرقد حضرت رقیّه علیهاالسلام دختر امام حسین علیه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع در درگاه این مرقد، چنین نوشته است :


هذَا البَیْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النّبِىّ صلى الله علیه و آله و سلم وَ بِنْتُ الحُسَیْنِ الشَّهید، رُقَیَّة علیهاالسلام


این خانه مکانى است که به ورود آل پیامبر صلى الله علیه و آله سلم و دختر امام حسین علیه السلام ، حضرت رقیّه علیهاالسلام شرافت یافته است


به گواه تاریخ نگاران و مقتل نویسان رحلت شهادت‌ گونه حضرت رقیه (سلام الله علیها) اندکی پس از واقعه خونین کربلا در سال شصت و یکم هجری رخ داده است و در این هنگام وی سه یا چهار ساله بوده است و نخستین نکته شگفت درباره حضرت رقیه (سلام الله علیها)، شاید همین باشد که با چنین عمر کوتاهی، از مرزهای تاریخ عبور کرد و به جاودانگی رسید، آن گونه که برادر شیرخوارش علی ‌اصغر (علیه السّلام) به چنین مرتبه‌ای نایل شد.
به عبارت دیگر یکی از جلوه‌ های رویداد بزرگ عاشورا تنوع سنی شخصیت‌های آن می‌باشد که از پایین‌ترین سن آغاز و به بالاترین سنین (حضرت حبیب‌ بن مظاهر) ختم می‌گردد. نکته قابل تأمل دیگر در بررسی این مهم آن است که در پدید آوردن این حماسه بی ‌بدیل و شکوهمند تنها یک جنسیت سهیم نبوده، بلکه در کنار اسامی مردان و پسران جانباز و ایثارگر این واقعه، نام زنان و دختران نیز حضوری پررنگ و تابناک دارد

.

حضرت رقیه

 

مصائب و شدائدی را که رقیه (سلام الله علیها) از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام متحمل می‌شود، آنچنان تلخ و دهشتناک است که وجدان هر انسان آزاده و صاحبدلی را می‌آزارد و قلب و روح را متأثر و مجروح می‌سازد. تحمل گرمای شدید کربلا همراه با تشنگی، حضور در صحنه شهادت خویشاوندان، اسارت و ناظر رفتارهای شقاوت آلود بودن، آزار و شکنجه‌ های جسمی و روحی فراوان، دلتنگی برای پدر در خرابه شام و ... نشانگر مصائب عظمایی است که یک کودک خردسال با جسم و روح لطیف خود با آن مواجه شده است. از دیگر سو همین قساوت سپاه یزید است که بر عظمت نهضت سترگ عاشورا می‌افزاید، زیرا حضرت امام حسین (علیه السّلام) با شناخت و پیش‌بینی تمام این مصائب و شدائد به قیام در راه احیاء دین جد بزرگوار خویش قد علم فرمود و چنین دشواری‌هایی نتوانست هیچ گونه خللی بر عزم استوار آن حضرت در راه آزمایش بزرگ الهی پدید آورد.

رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر حقانیت قیام امام حسین علیه السّلام که تنها کسی می‌تواند چنین به مبارزه و مقابله با ستم برخیزد که مقصدی الهی داشته باشد، و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر مظلومیت عترت پاک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و رسواکننده سیاهکارانی است که داعیه ی جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را سر دادند و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است برای آن که اوج توحش و سنگدلی دژخیمان دستگاه بنی ‌امیه برای همیشه تاریخ به اثبات بماند، و رقیه (سلام الله علیها) فاتح شام و سفیر بزرگ عاشورا در این سرزمین است، و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر این حقیقت بزرگ که حق بر باطل پیروز خواهد شد و اینک پس از قرن‌های متمادی آنان که به مرقد مطهر آن حضرت در شام مشرف می‌شوند به عینه تفاوت میان مقام و مرتبه این کودک سه ساله را با خلیفه جابری چون یزید درمی‌یابند.

 

حضرت رقیه

 

حضرت رقیه بعد از شهادت امام حسین(ع) و یارانش در عصر عاشورا به همراه دیگر زنان بنی‌هاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفت. از درون خرابه‌های شام، صدای کودکی به گوش می‌رسید. همه آنهایی که در میان اسرا بودند، خوب می‌دانستند که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسین (ع) است. او حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را می‌گرفت. انگار که خواب پدرش را دیده بود. یزید دستور داد سر امام حسین (ع) را به دختر کوچک نشان دهند و او را ساکت کنند، اما وقتی حضرت رقیه (ع) و امام حسین ع باز هم به هم رسیدند، اتفاق جانسوزی افتاد. این بار، پدر در سوگ رقیه نشست:

 چقدر بی‌تابی دخترم! این همه دلشکستگی چرا؟ مگر دست‌های کوچکت در امتداد نیایش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نکرد؟ اینک آمده‌ام در ضیافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. کوچک دلشکسته‌ام! پیش‌تر نیز با تو بودم و می‌دیدمت. شعله بر دامان و سوخته‌تر از خیمه آه می‌کشیدی و در آمیزه خار و تاول، آبله و اشک، صحرای گردان را به امید سر پناهی می‌سپردی. مهربان دلشکسته‌ام! صبور صمیمی! مسافر غریب و کوچک من! مگر نگفتی که بابا که آمد، آرام می‌گیرم. این همه ناآرامی چرا؟ مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش می‌گذارم و می‌خوابم؟ نه ...، نه دخترکم نخواب! می‌دانم اگر بخوابی، دیگر عمه نمی‌خوابد. می‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته می‌کند. نه ... نخواب دخترم! دخترم! بگذار لب‌های چوب خورده‌ام امشب میهمان بوسه‌ای باشد از پیشانی سنگ خورده‌ات؛ از گیسوی پریشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌های معصوم تازیانه دیده‌ات؛ از صورت رنگ پریده سیلی خورده‌ات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم. نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد. و چنین شد که رقیه (س)، هنگامی که سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.

آرامگاه‎‎‎ ملکوتی دخت سه سـالـه امـام‎‎ سـوم شیعیان در شام کنـار بـاب‎ "الفـرادیـس " مابین کوچه های تاریخی و پر ازدحام دمشـق است‎‎ که‎‎ هر ساله بسیاری از شیفتگان اهل بیت (علیهم السّلام) را از مناطق مختلف جهان به سوی خود جلب می کند.پروردگارا حرم این فاطمه صغیره در سوریه را از شر دشمنان اسلام و شیعیان رهایی بخش.

خراب آباد ویرانه هوای تازه ای دارد
نوای بلبل ویران نشین آوازه ای دارد
ببین ای مرغ قنطاره فضای آشیانم را
قدو بام خراباتم چه سقف و سازه ای دارد
میان دخترت در دفتر غم برگ زرین شد
کتاب عمر کوتاهم عجب شیرازه ای دارد
لبت را بیشتر وا کن اگر خون ریخت ان با من
دم گرم یتیمانه شفای تازه ای دارد
سحر با سر تو را خواندم به ویر ان یک سخن گویم
که بابا انتظار طفل هم اندازه ای دا رد
من از لبخند این مردم به اشک عمه میمیرم
ندیدی شهر نامردان عجب دروازه ای دارد
-------------------------------------

منابع:

- بهایی علاءالدین طبری

-  سید بن طاووس

-  روز عاشقانه، محمدرضا سنگری

-  ‌نامه محرم و صفر

-  تبیان

--- دلنوشته های خود را به ارباب بگویید ---

--- ارسال نظر ازاد ---

کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم
مثل خورشید گرفتار شب تار شدم
 
گرد این شهرم و بر پیر زنی مدیونم
این هم از غربت من بود که ناچار شدم
 
من نمی خواستم علّت دلواپسی
معجر زینب کبری شوم انگار شدم
 
من بدهکاری خود را به همه پس دادم
به تو اندازه یک شهر بدهکار شدم
 
من در این خانه تو در خانه خولی ، تازه
با تو همسایه دیوار به دیوار شدم
 
کاش می شد بنویسم کفنی برداری
کفنی نیست اگر ، پیرهنی برداری

 میهمان غریب کوفه

--- دلنوشته های خود را به ارباب بگویید ---

--- ارسال نظر ازاد ---

محرم امد

بسم الله

امام رضا (ع) فرمود: محرم ماهى است که اهل جاهلیت در گذشته، تجاوز و جنگ را در آن حرام می دانستند و آن را محترم می شمردند ولى این امت، حرمت ماه خود را و حرمت ماه پیامبر خود را نگاه نداشتند. در این ماه فرزندان او را کشتند و خانواده او را به اسارت بردند..حادثه عاشورا اشک ما را روان ساخت و خون از چشم ما جارى کرد و عزیز ما را در سرزمین غم و اندوه، خوار ساخت و تا روز قیامت براى ما غم و غصه به میراث گذاشت گریه کنندگان باید بر کسى همچون حسین علیه السّلام گریه کنند، چرا که گریستن براى او، گناهان بزرگ را فرو مى ریزد. 
وقتى ماه محرم مىرسید پدرم را کسى خندان نمی دید و غم و اندوه بر او چیره می گشت تا روز عاشورا فرا می رسید و روز عاشورا روز مصیبت و اندوه و روز گریه او بود و می فرمود: این همان روزى است که حسین علیه السلام کشته شد. 


الأمالی للصدوق ص190, عنه البحار ج44 ص283, العوالم ص538, إقبال الأعمال ج3 ص28, روضة الواعظین ص169, مناقب آشوب ج3 ص238, وسائل الشیعة ج10 ص394 مختصراً.

محرم آمد ؛ ماه غم امد

محـــــــــــرم آمـــــد                 مـــــــــاه غـــم امـد

بــزن بر سـر بر ســینه مـَـه مــاتم آمـد

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللَّهِ (ع)

===================================================

ضمن عرض تسلیت شهادت ثــارالله امام حسین (علیه السلام)

این وبگاه تا بعد از این ایام محرم به روز نخواهد شد

مطالب به صورت موقت از دید بازدید کنندگان مخفی می ماند

===================================================

از کودکی به گردن ما شال ماتم است

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

از کودکی به گردن ما شال ماتم است:::نابرده رنج ، گنج به ما داده ای " حسین"!

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

--- دلنوشته های خود را به ارباب بگویید ---

--- ارسال نظر ازاد ---

ﯾـﻪ ﻣـﻮﺭﺩﻡ ﻫﺴـﺖ ﮐﻪ ﻓﻘـﻂ ﺗـﻮ ﻣﺤـﻞ ﻣـﺎ ﭘﯿـﺪﺍ

ﻣﯿﺸـﻪ ﺍﻭﻧـﻢ ﺍﯾﻨﮑـﻪ
.

.

.

.

.

.

.

.
ﭘﺴـﺮﻩ ﺍﻟﮑـﯽ ﭘﺸـﺖ ﻣﺎﺷﯿﻨـﺶ ﻣﯿﺰﻧـﻪ "ﻓﺮﻭﺷـﯽ"

ﮐـﻪ ﺩﺧﺘـﺮﺍ ﺷﻤﺎﺭﺷـﻮ ﺑـﺮﺩﺍﺭﻥ 

***

هر مامانی فکر میکنه بچش خوشگل ترین بچه دنیاست

اما فقط یکیشون درست فکر میکنه
.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.
که اونــــــــــــــــــم مامان منه!!! 

***

 استاد داشت تعریف میکرد:

داشتم برگه ی یکی از شاگردامو تصیح میکردم دیدم نوشته:

جواب پشت صفحه!

ما هم رفتیم پشت صفحه دیدم نوشته:

اگه بلد بودم همونجا می نوشتم 

****

تو فقط نظر نده ....!!!

استند آپ کمدی فوق‌العاده‌ مهران غفوریان در استکهلم قسمت ۱
داستان اتاق عمل و لباس مخصوص اتاق عمل مهران غفوریان

«یک شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیفــی طـالـب شـمع آمدند»

دور هم پروانگان از شوش و ری
شد فراهم قرص اکس و جام می

چینی و هندی و ترک و بابلی
اهل سـگـزستان، عراقی، کابلی

اسـپـنـیـش و اسـکـتـیش و ژرمنی
گبر و زرتشتــی، یهود و ارمنی

سبز و زرد و تـیـره و سرخ و سفید
لحظه ی دیدار با ساقــی رسید

آمدش پروانه ای شمــعی به دست
جمله مجلس با خوشی از جای جست

گفت: «اینک این شــما و شعله ها
هی بچرخید و کنید عشق و صفا!»

تا بـیـایـنـد عـاشــقـــان بــر دور او
اتـــفـاقــی آمـــد و برخاست غو

ناگهان پروانه ای از جای خاست
سینه اش را چون ستونی کرد راست

زد نفیری «کین سخن بیهوده است
این سخن دانم ز روی معده است!»

کرد از جیبش برون یک بسته ای
زان پدید آمد چراغ هسته ای!!

گفت: «این از شمع خیلی بهتر است
در خماریدناز او خیلی سر است!!»

دیده ی پروانگان شد سوی آن
برکشیدندش به آغوش و به جان!

یکــی دربــش شــل و آن دیگری سفت

 یــکــی بــوقــش مـعـلق، دیـگـری چفت
یکـی رانـنـده اش بـــد خُـــلــق و بد دل

 یکی هم مثل من خوشخلق و خوشگل
یکــی بـــر روی ضــبـطـش باند بـسـتـه

 یکی هــم تــکـمـه ی ضبطش شکسته
صدای ایـن یـکـــی تــــا آســـمـــان هـا

صــدای دیـــگـــری تــا عـــرش اعــــــــلـا
یـــکـــی پـــاپ یـســاری دیـگــری جــاز

یــکــی بـــر در زده تــصـــــویــر مــهــنـاز
کـــنــــار شــیــشه عـکـسـی از حمیرا

و روی ســـقـــف، شـیــپـور است و کرنا
یــکـــی اگــــزوز را عـــمــدا شـکـسـته

یکــــی اگـــزوز بـسـتـه دسـتـه دسـتــه
بـــود ایــــن شـــرح حــــال آل پـیــکــان

 کــه بــســیــارســت در هــرجــای ایران

مرد جوان : ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده ؟؟
پیرمرد : معلومه که نه
- چرا آقا ... مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین ؟؟
- یه چیزایی کم میشه ... و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه
- ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری ؟؟
- ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر می کنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه ؟؟
- خوب ... آره امکان داره
- امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیش تر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی .
- خوب ... آره این هم امکان داره
- یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور و ورا رد می شدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده
- آره ممکنه
- بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد
- لبخندی بر لب مرد جوان نشست
- در این زمان هست که تو هی می خوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش می خوای باهات قرار بذاره و یا این که با هم برین سینما
- مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد
- دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست می کنی که باهات ازدواج کنه
- مرد جوان دوباره لبخند زد .
- یه روزی هر دوتاتون میایین پیش من و به عشقتون اعتراف می کنین و از من واسه عروسیتون اجازه می خواین 
- اوه بله ... حتما و تبسمی بر لبانش نشست .
- پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت : من هیچ وقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه ... می فهمی ؟
و با عصبانیت دور شد 

نوبهار است در آن کوش که شاغل باشی

نه که لیسانس بگیری و همش ول باشی
من نگویم که کنون با که بگرد و چه بکش
پسرم از تو بعید است که عاقل باشی!
اغنیا اصل کباب و فقرا بوی کباب
صرفه آن است که در فکر فلافل باشی
چون نبوده پدرت شخص شخیصی، بالتبع
قسمت این است که در رتبه نازل باشی
طرح امنیت نگذاشت شوی سرگرم و
لااقل قاطی اوباش و اراذل باشی!
کاش می‌شد بروی بار دگر سربازی
توی خدمت عقب کسب فضائل باشی
چند سالی تو بگردی پی بابا ننه‌ات
گاه چون هاچ و حنا، گاه تو چون نِل باشی
نشنوم اینکه پیِ جنس مخالف رفتی
یا که بر جنس موافق متمایل باشی!
دخترم قحط رجال است و همه می‌ترشند
سعی کن صاحب سرمایه و خوشگل باشی
زشتی‌ات گر ژنتیکی ست، مخور غم باید
شاهد معجزه پَن کک و ریمِل باشی
آنقدر عشوه بریزی و بمالی تا که
همه جا تابلو و نقل محافل باشی
بنشین بر لب جو، منتظر یارانه
بلکه با طرح تحوّل، متحول باشی
روزگاران غریبی است، همه گرگ شدند
نکند تکّه جامانده پازل باشی

پسر عمه ام رَپِر شده است

اهل ژست و ادا و قِر شده است
صورتش را سیاه کرده خفن
خط ریشش رسیده تا گردن
ته صدایش گرفته و خشن است
عشق تیپ و قیافه فَشِن است
نه دلش می کشد به مایه ی شور
نه سه گاه و نه دشتی و ماهور
نه دهل می شناسد و گیتار
نه کمانچه نه دایره نه سه تار
نه تب عشق و جام مِی دارد
نه هوای دِلِی دِلِی دارد
نه که فهمیده معنی رپ چیست
رپ به معنای واقعی این نیست
هیچ چیز از هنر نمی داند
کارهای سخیف می خواند:
«مانتو ی تنگ و دامن کوتاه
تاپ سِک...»لااله الا الله!
وضع و حالش اگرچه ناجور است
شده دلخوش به این که مشهور است
شده معروف بین نسل جوان
صاحب نام و شهرت و عنوان
عشق نسرین و نرگس و رعناست
پس از او انتقاد بی معناست
گرچه از هر لحاظ تعطیل است
مایه افتخار فامیل است!

در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .


به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟

جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟

آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.

روزی مدیر یکی از شرکت های بزرگ در حالی که به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه می کرد . جلو رفت و از او پرسید : « شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می کنی ؟ » جوان با تعجب جواب داد : « ماهی 2000 دلار . » مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از کیف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت : « این حقوق سه ماه تو ، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود ، ما به کارمندان خود حقوق می دهیم که کار کنند نه اینکه یک جا بایستند و بیکار به اطراف نگاه کنند . » 

جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد . مدیر از کارمند دیگری که در نزدیکیش بود پرسید : « آن جوان کارمند کدام قسمت بود ؟ » کارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد : « او پیک پیتزا فروشی بود که برای کارکنان پیتزا آورده بود . »

وصلت ما از ازل یک وصله نا جور بود

من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود
 
درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بس که بودم سر به زیر و در غذا کافور بود
 
رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو و این دستور بود
 
چند باری خواستگاری رفته بودم بد نبود
میوه می خوردیم و کلا  سور و ساتم جور بود
 
این یکی گیسو کمند و آن یکی بینی بلند
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود
 
سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود
 
خانواده گر چه یک اصل مهم در زندگیست
انتخاب اولم باباش مرده شور بود
 
کیس خوبی بود شخصا ، صورتا ، فهما  فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود
 
با خودم گفتم که کی داده ، گرفته بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مامور بود
 
این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کله با کرم وافور بود
 
زن اخ است و مایه درد و بلا با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود

در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شرکتی ، مدیر منابع انسانی شرکت از مهندس جوان صفر کیلومتر ام آی تی پرسید : " و برای شروع کار ، حقوق مورد انتظار شما چیست ؟ " 

مهندس گفت : " حدود 75000 دلار در سال ، بسته به اینکه چه مزایایی داده شود . " 
مدیر منابع انسانی گفت : " خب ، نظر شما درباره 5 هفته تعطیلی ، 14 روز تعطیلی با حقوق ، بیمه کامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیک و مدل بالای در اختیار چیست ؟ " 
مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید : شوخی می کنید ؟ 
مدیر منابع انسانی گفت : « بله ، اما اول تو شروع کردی . »

آن شنیدستی که روزی دختری با مادرش

گفت: این «عباس احمد ریزه» خیلی بی حیاست
می رود آهسته هر مهتاب شب بر پشت بام
چونکه آنجا کاملاً مشرف به بام خانه هاست
دفتری همراه دارد و اندر آن تا نیمه شب
می نویسد چیزهایی را که حتماً نارواست
واقف از این داستان تنها فقط من نیستم
دختر «کبری کچل» هم واقف از این ماجراست
شاید او بر گونة پرجوش من دل بسته است
کز پس صد من کرم هم باز آثارش بجاست
گر چنین باشد که من پنداشتم پس این پسر
واقعاً‌ بدجنس و بدکردار و رند و ناقلاست
چند شب زین پیشتر «بی‌بی‌نسا» با دخترش
گفته این عباس، خیلی پخمه و بی دست و پاست
گرچه «دانشجوی دانشگاه آزادست»، لیک
وضع دخلش صدبرابر کمتر از بابای ماست
اتفاقاً دختر «کلثوم جان» هم، پارسال
رد شد از کنکور و الان همسر «حاجی رضاست»
پول باید داشت مادر جان که هر کس علم‌جوست
و، بلا نسبت به «مولانا جلال الدین» گداست
بالاخص تحصیل در جایی که باید پول داد
تازه از اینها گذشته، مدرکش پا در هواست
گر ببینم بار دیگر روی بام عباس را
سنگ خواهم زد به او هر چند با ما آشناست
مادرش خندید و گفت: او را مزن کاین بینوا
خورده چندی چوب دانشگاه و عمرش برفناست
نیست این بیچاره در فکر تو و امثال تو
گر در این اندیشه‌ای پندارت ای دختر خطاست
خود نمی دانی مگر کاین خاک برسر، شاعر است
پس حسابش از حساب اکبر و اصغر سواست
صرفه جویی می کند در برق و هر مهتاب شب
روی بام از بی کسی هم صحبت باد صباست

از این ‌همه تأخیر تو زار و پکرم
در صحن فرودگاه تو دربه‌درم
بدبخت شدم، درآمد از تو پدرم
برگیر «هما»‌! سایه خود را ز سرم
*
این بنده ز تاخیر تو علاف شده
یا صاف بگویم:دهنش صاف شده!
با برج مراقبت بگویید اکنون
روح از بدن آمادۀ «تیک آف» شده!
*
گفتم:پس از این نخود،نخود، طیّاره!
هرکس برود خانۀ خود، طیّاره!
زین بعد نه من، نه تو، که دیگر نرخت
طیّار تر از خود تو شد، طیّاره!
*
دزدید تو را و باعث بلوا شد
ناگه نقصی در موتورت پیدا شد
یک تیر به مغز خویش زد وقت سقوط
نادم ز ربودنِ هواپیما شد!
*
ای فکر سقوط تو همیشه جان‌کاه
ای جعبه ی تو چو بخت این بنده سیاه
ترسم روزی از خلبانت شنوم:
لطفاً همگی آیة «انّا لله...»!
*
وقتی که به صد ادا به پرواز آیی
با ناز همی روی و با ناز آیی
از بخت خوش است از زمین برخیزی
از لطف خداست بر زمین بازآیی!
*
ای تخم دوزرده ی هواپیمایی
ای بال‌زنان بهر درآمد‌زایی
از عمر مسافران خود می‌کاهی
بر نرخ بلیت خویش می‌افزایی!
*
آید خللی ز برف‌ یا بارانت
یا  نقص‌ ز ناشی‌گری یارانت
ای کاش که نقص فنّی‌ات رفع شود
مانند دماغ میهماندارانت!
*
شرمنده شدم حسابی از لطف شما
احسنت به  لطف بی حساب  تو  ، هما!
 گفتم به «ارومیّه» بَری ما را لیک*،
با نرخ بلیت خویش، بردی  به کُما!
---------------------------
*:شاعر اهل ارومیه است!

استادی در شروع کلاس درس ، لیوانی پر از آب به دست گرفت . آن را بالا گرفت که همه ببینند . بعد از شاگردان پرسید
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟ شاگردان جواب دادند : 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم .
استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ 
شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد . استاد پرسید : خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟ 
یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد می گیرد .
حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟ 
شاگرد دیگری گفت : دست تان بی حس می شود . عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند . استاد گفت : خیلی خوب است . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است ؟ شاگردان جواب دادند : نه ! پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود ؟ در عوض من چه باید بکنم ؟ شاگردان گیج شدند . یکی از آن ها گفت : لیوان را زمین بگذارید
استاد گفت : دقیقاً مشکلات زندگی هم مثل همین است . اگر آن ها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید اشکالی ندارد . اگر مدت طولانی تری به آن ها فکر کنید ، به درد خواهند آمد . اگر بیش تر از آن نگه شان دارید ، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود
فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است . اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب ، آن ها را زمین بگذارید . به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند ، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید ، برآیید
دوست من ، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری . زندگی همین است !

اینجا بهشت سرخ بدنهای بی سراست      

       اینجا نگارخانهی گلهای پرپر است

اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست 

 اینجا حریم قرب شهیدان داور است

اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق 

  اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است

اینجا به جای جامهی احرام ما به تن 

 زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است

اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک  

 اینجا به روی سینهی من قبر اصغر است

اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان  

 گرد و غبار کرب و بلا مُشک و عنبر است

اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی

 بر کودکان در به درم سایه گستر است

اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا 

 اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است

اینجا به جای جای گلوی بریدهام

 گلبوسههای زینب و زهرای اطهر است

اینجا به یاد العطش کودکان من 

  هر صبح و شام دیدهی میثم، ز خون  تر است

 

مـیـان هــمهمـــه تیــری پــریــد آهسته

 و از نـــگاه تـــری خــون چکیــد آهسته

وآب دســت بـه دامــان مــاه صحرا شـد

همین که مشک گــریبان دریــد آهسـته

نـگاه مشــک گـریـزان به خیمه ها افتاد

وآب زیـــر لــب آهــی کشــید آهســته

غبار و شیهه‌ی اسبان کمان و تیغ دغا

نســیـم، زیــر علـم، می‌خزید آهسـته

سـوار، خـم شد واز اسب، به زیر افتاد

بـــه‌روی خــــاک بـــلــا  آرمــید آهسته

و در میــان هیـاهوی اسـب‌ها، آن مرد

صدای ناله‌ی زهرا (س)، شنید آهسته

و بـــر جنــــازه‌ی او آفــتــاب را دیــــدم

که زیــر بار غمش می خمید ، آهسته

و در جــواب شــهیدان که منتظر بودند

ســتــون خیمــه‌ی او را کشید آهسته

امیر علقمه از صدر زین به زیر افتاد

میان لشگری از تیغ و نیزه گیر افتاد

دو دست تشنه او ماند و طعنه تکبیر

به یاد منزلت آیه غدیر افتاد

چقدر شدت ضرب عمود سنگین بود

دوباره چند ترک بر دل کویر افتاد

نگاه زخمی و شرمنده اش به آقا گفت

ببخش مشک حرم بین این مسیر افتاد

چگونه پیکر او را به خیمه ها ببرد

حسین گریه کنان فکر یک حصیر افتاد

مصراع نخست: من تو را می بوسم

در مصرع بعد هم تو را می بوسم

ایراد ندارد! به کسی چه! اصلا

شعر خودم است من تو را می بوسم!

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

بی دغدغه همچنان تو را می بوسم

بی بوسه عزیز! در خودم می پوسم

آنقدر به بوسه ی تو معتادم که

یک قافیه در میان تو را می بوسم!

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

وقتی (به سلامت) است روی لب تو

انگار قیامت است روی لب تو

لب بر لب تو... دوباره برمی گردم

این بوسه امانت است روی لب من!

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

عمریست شبانه روز لب هایت را...

لب باز نکن هنوز لب هایت را...

نه! سیر نمی شوم به چندین بوسه

بر روی لبم بدوز لب هایت را!

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

تا از لب تو شنید بوسه بوسه

از روی لبم پرید بوسه بوسه

پس کی تو مرا...؟ کی تو مرا...؟ کی تو مرا...؟

جانم به لبم رسید بوسه بوسه

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

عشق آمد و ناگهانی از بوسه نوشت

یک آیه ی آسمانی از بوسه نوشت

با قرمز لب های قشنگت تا صبح

بر روی لبم رمانی از بوسه نوشت

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

امروز خراب دیشبم از بوسه

لبریز حرارت و تبم از بوسه

بر روی لبم بدوز لب هایت را

امروز که من لبالبم از بوسه

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

می آیی و آب می شود تب هایم

مهتاب تمام می شود شب هایم

لب بر لب تو گذاش... بیدار شدم

طعم گس بوسه می دهد لب هایم

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

عادت کرده فقط به گرما لب هات

می سوزد از سوزش سرما لب هات

می ترسم اگر لبم به لب هایت خورد

آلوده شود به آمفولانزا لب هات!!

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

می لرزم و ضعف دید دارم دکتر

مجنونم و شکل بید دارم دکتر

لبهای من از تب جنون می سوزند

بوسیدگی شدید دارم دکتر!!

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

در آب که شستی تن بی تابت را

دیدند تمام رودها خوابت را

لبهام به شکل بوسه ـ ماهی شده اند

بنداز  درون آب قلابت را

عکس +18

ورود بی جنبه ها ممنوع

عاقا من نمیدونم چه حکمتیه هروقت که من گشنمه،
فرق یخچالمون با کمد ، فقط چراغ توشه ! :|
حالا کافیه من مریض بشم اشتهام کور بشه ،
از تخم طوطی آمازونی بگیر تا شتر بریون در این گنجیده میشه ؛
ماه رمضون که دیگه هیچی اصن واویلاست … یخچاله ما داریم ؟ :D

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

من ۱۱سالم بود فک میکردم
یکی تو یخچال قایم شده چراغشو خاموش روشن میکنه ! :|
بعد الان جوونای مملکت میان از شکست عشقی میخونن …

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

می بینم از تو آشپزخونه صدا میاد
رفتم می بینم داداشم هی در یخچالو باز و بسته میکنه …
میگم :چرا همچین میکنی؟ درش کنده شد
میگه: دارم رفرش میکنم ببینم چیز جدید پیدا می کنم یا نه !!
ای خــــــــدا این خوشیــارو از مـــا نگیر خخخ :lol:

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

ی کسانی کـــه همش میرید ســراغِ یخچال
بعضی وقتا درِ فریزر رو هــم باز کنید شاید بستنی ای آنجا خفته باشد ! :D

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

یه سوال بدجور ذهنمو درگیر کرده :
قدیما که یخچال نبود مردم که حوصلشون سر میرفت چیکار میکردن ؟

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

من با تحقیقات میدانی به این نتیجه رسیدم
۸۰% کسایی که محصولات اپل رو میخرن
علت انتخابشون اینه که : آخه اپله خوووو :|

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

من به اون دسته از کسایی که هنوز به “عشقشون” میگن “عجقم”
و چیتال میتونی عسیییییییسم …
بسته های آموزشی بالا بالا رو پیشنهاد می دم !

تـــوفانی:) جوک و اس ام اس و مطالب طنزبرای مشاهده کلیک کنید

همیشه از سال اول ابتدایی تا سال آخر دبیرستان ،
یه نفر هست که سر هر امتحانی میپرسه:
“با خودکار یا با مداد؟”
ینی اینجور آدما آرپیچی هم کمشونه !!

عس خنده دار فامیل دور