مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

۱۲۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

مردی در کنار جاده ، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت . چون گوشش سنگین بود ، رادیو نداشت ، چشمش هم ضعیف بود ، بنابراین روزنامه هم نمی خواند . او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود . خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند . کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد . وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت . سپس کم کم وضع عوض شد . . پسرش گفت : پدر جان ، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای ؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد . باید خودت را برای این کسادی آماده کنی . پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است . . بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد . فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت . او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت : پسرجان حق با توست . کسادی عمومی شروع شده است . . آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید ؛ اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند . خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند

[تصویر: images?q=tbn:ANd9GcRQiWGlbndF56mB1p5DXkr...GA0CLtOulv]

بیمارستان از مجروحین پر شده بود...
حال یکی خیلی بد بود...
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...
مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...
راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس 

دوستان از حیاط خونمون عکس گرفتم و گذاشتم ادامه مطلب

هر کی خواست بره ببینه

+البته نمی خواستم ریا بشه

 

آخرین ورژن دعای آخر ترم برای حل مشکلات:

الهی! باخاطری خسته، دل به کَرم تو بسته

دست از اساتید شسته و در انتظار نمرات نشسته ام.

پاس شوند کریمی

پاس نشوند حکیمی

نیفتم شاکرم، بیفتم صابرم

الهی شهریه ها بالاست که میدانی ، وجیبم خالیست که میبینی

نه پای گریز از امتحان دارم ونه زبان ستیز با استاد،

الهی دانشجویی راچه شاید و از او چه باید!؟  -_-

:D

***

وقتی سواره ماشینیم عابر های پیاده خیلی بی فرهنگ به نظر میرسن ، . . . . . . .

اما همین که پیاده هستیم ماشین ها خیلی بی شعورن…

جریان چیه!؟

***

رفتم مهمونی سبزی پلو درست کرده بودن با کوکوسبزی! بعدم یه بند غر میزدن که چرا سبزی خوردن نمیخوری؟؟؟ خو لامصـــــــــبا... گوسفندم انقد سبزی یه جا نمیخوره

***

روز قیامت میرم اون سیب زمینی ای که انداختم قاطی ذغالا و بعدش هیچ وقت پیداش نکردمو پیدا میکنم میزنم تو گوشش، بعدش بغل میکنم . . . . . . .بش میگم میدونی چقد نگرانت بودم؟! میدونی چقد دنبالت گشتم؟ (این قضیه برای مغز پسته ای که پرید رفت زیر مبل هم صادقه)

***

اهنگ قبلیه ارمین: صدامو داری؟ اهنگ فعلی : چی شد صدا قطع شد !! اهنگ بعدی: شارژ ندارم بهم زنگ بزن ||

***

به بعضیام باید گفت : عزیزم بی شعوریت ذاتـیه یــا خودتم در این راستا تلاش میکنی؟! :/ :|

داستان آخر شب..... سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود که در این میان نوه اش آمد و گفت : بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری ؟ او نوه اش را خیلی دوست می داشت ، گفت : حتماً عزیزم ، حساب کرد ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی میگیرد و حتی در مخارج خانه هم می ماند . شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت . در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود: قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید . او شروع کرد به نوشتن ، تا اینکه ، دوباره نوه اش آمد و گفت : بابا بزرگ داری چه کار می کنی ؟ پدربزرگ گفت : دارم کارهایی که بلدم را مینویسم . پسرک گفت : بابا بزرگ بنویس مرغ های خوشمزه هم درست می کنی . درست بود ؛ پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه مرغ ها شگفت انگیز می شد . او راهش را پیدا کرد . پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما صاحب آنجا قبول نکرد ، دومین رستوران نه ، سومین رستوران نه ، او به ۶۲۳ رستوران مراجعه کرد و ششصدوبیست و چهارمین رستوران ، حاضر شد از پودر مرغ سرهنگ ساندرس استفاده کند . امروزه کارخانه پودر مرغ کنتاکی در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد . اگر در آمریکا کسی بخواهد تصویر سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را بالای درب رستورانش نصب کند ، باید ۵۰ هزار دلار به این شرکت پرداخت کند . دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 فراموش نشه.

هشدار :مصرف بیش از حد احترام در مقابل بعضیها باعثِ اختلالات روانى طرفِ مقابل و اختلالات عصبى شمامیگردد! لطفا در میزان مصرف دقت کنید -_-

***

+ 18

.

.

.

.

.

ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﭘﻨﺞ ﺷﻨﺒﻪ ﺷﺐ ﻣﯿﺮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻭ ﮐﻠﯽ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﮑﻨﻥ ﺁﺧﺮ ﺷﺐ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ !!!!! ﺑﻬﻠﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺪﺱ ﺯﺩﯾﺪ !!!!! ﺍﻭﻧﺎ ﺍﺯ ﮐﻔﺶ ﺗﻦ ﺗﺎﮎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻻﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺿﺨﯿﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻧﻊ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﺪ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﺪ . ﺍﻻﻧﻢ ﺑﺮﻭ ﯾﻪ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺗﻦ ﺗﺎﮎ ﺑﺨﺮ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺧﻔﻪ ﺷﻮ ﻣﻨﺤﺮﻑ :D

***

ﺗﻮﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻟﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭﯾﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺎﺳﯽ ﺑﻠﻨﺪ 200 ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﯽ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ… ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﻮﺩﺗﻪ ﯾﺎ ﺑﺎﺑﺎﺗﻪ.… ﻧﯿﻢ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﮔﻔﺘﻢ … ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﯾﮑﯿﺸﻮ ﺩﺍﺷﺘﯽ… ﺳﻮﯾﭽﻮ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﺳﻮﺍﺭﺵ ﺷﺪﻭﺭﻓﺖ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﻻﻧﻢ ﺗﺤﺖ ﺩﺭﻣﺎﻧﻢ. .! :\

***

نخست وزیر کره به خاطر غرق شدن یه کشتی تفریحی استعفا کرده . ﺍﯾـــﺮﺍﻧـــ بود مینداختن گردن مسافرها, پول کشتی رو هم از بازمانده ها میگرفتن...

***

فرهنگ لغت بابام:

این آشغالا که میزاری تو گوشت = هدست .

این آشغاله که شب و روز دستته = موبایلم .

این آشغالا که همش سرت توشه = لپ تاپم

این آشغالا که میخوری = قره قروت

این آشغال دونی = اتاقم !!!

این آشغال = خودم.....

[تصویر: 1367517697480013_large.jpg]

در آینده ای نزدیک


نگاهی به دور و برت بینداز

یک وقت هایی می شود که

خودت را

تنها

چادریِ- کلِ خیابان می بینی

لبخند بزن، رو به آسمان کن و بگو:

خدایا ....

ممنونم که بهم اجازه دادی بین همه ی این آدمای رنگ وارنگ یه دونه باشم.

شک نداشته باش که این یک فرصتِ ویژه است تا برایِ او (خدا) هم یکی یک دانه باشی..

واکنش جالب فرانک ریبری (مسلمان)نسبت به نوشیدن آبجو

.

Inline image 15

کرایه تاکسی با نیویورک ، قیمت بنزین با لندن، اجاره خونه با پاریس مقایسه میشه ولی حقوق و درآمد با گینه بیسائو و کیفیت زندگی با آنگولا ... :|

***

ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺖ ﺳﻨﮓ ﭘﺮﺕ ﻛﺮﺩ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﮔﻞ ﭘﺮﺕ ﻛﻦ . . . . . . . . . . . اﻟﺒﺘﻪ. ﺑﺎ ﮔﻠﺪﻭﻧﺶ

***

تو یه پاساژ راه میرفتم که یهو خوردم به یه نفر و اون افتاد زمین سریع رفتم بلندش کنم و گفتم واقعا عذرخواهی میکنم وقتی دستشو گرفتم دیدم طرف از این مجسمه های مانکنی هست که جلوی مغازه میذارن :| اطرافمو که نگاه کردم دیدم یه یارو داره بهم نگاه میکنه و یه لبخند تمسخر هم رو لباشه. بهش گفتم خنده داره من فکر کردم آدمه. یارو چیزی نگفت خوب که دقت کردم دیدم همونم یه مانکن دیگه است :| کلا دیگه سرمو انداختم پایین زدم به چاک :))

***

توجه کردین: هر چی دخترا ترشیده تر میشن سطح علمی کشور داره بالاتر میره

***

شامپو خریدم روش نوشته: این محصول را روی سرتان بریزید و موهایتان را بمالید سپس آبکشی کنید! من میخواستم بریزم تو دهنم قرقره کنم، خدا خیرشون بده آگاهم کردن..

============================================

ضمن عرض تسلیت شهادت امام هادی(علیه السلام)

این وبگاه تا بعد از شهادت حضرت  به روز نخواهد شد

مطالب به صورت موقت از دید بازدید کنندگان مخفی می ماند

============================================



پدید آورنده : زهرا خنیفرزاده ،

 دانشنامه امام هادیعلیه السلام

عرض تسلیت

امروز زمین آغوش گشوده است تا بار دیگر انسان پاکی از سلاله خاندان پیامبر(ص) را در خود جای دهد و او را به حیاتی برتر از این دنیای دون و در کنار اولیا و انبیا نوید دهد. شهادت جانگداز آن امام همام، امام علی النقی(ع) را به عموم شیعیان جهان تسلیت می گوییم.

سال غم و اندوه

شهادت امام هادی(ع)، پیشوای دهم شیعیان، در ماه رجب و در 42 سالگی اتفاق افتاد. عروج روح قدسی آن انسان وارسته جهان اسلام را غرق در ماتم و اندوه ساخت. شهادت مظلومانه آن بزرگوار شهر سامرا را پر از شیون و ناله کرد. تمامی دوستداران اهل بیت در غم فقدان گوهری تابناک عزادار شدند و آن سال را سال اندوه شیعه نامیدند.

هجران مدینه

خلفای عباسی از توجه مردم نسبت به خاندان رسالت همیشه در هراس بودند و از مشاهده عشق و علاقه قلبی مردم نسبت به خاندان پیامبر احساس خطر می کردند. در مدینه، زادگاه امام هادی(ع)، والی مدینه آزار فراوانی نسبت به این شمع تابان الهی روا می داشت. از این رو شخصی به نام بریحه عباسی که امام جماعت بود به متوکل نامه نوشت که اگر هنوز تو را به مکه و مدینه نیاز هست، علی بن محمد(ع) را از این دیار تبعید کن؛ چرا که اکثر مردمان این منطقه را تحت نفوذ و اطاعت خویش قرار داده است. بدین ترتیب بود که متوکل با احترام امام را به سامرّا، محل خلافت خویش، دعوت کرد.

توهین متوکل به مقام امام هادی(ع)

متوکل خلیفه عباسی در ظاهر حضرت هادی(ع) را با احترام و تکریم به سامرا آورد ولی همواره در صدد اهانت و آزار حضرت(ع) بود؛ به طوری که هنگام ورود، حضرت را در کاروان سرای نامناسبی سکونت داد. شخصی از دوستداران حضرت برای عرض این مطلب به خدمت ایشان آمد. حضرت امام هادی(ع) در جواب فرمودند: کسی که خداوند قدر و منزلتش را بلند سازد با این اعمال کوچک و حقیر نمی شود.

محدودیت امام(ع)

هر اندیشمندی با نگاهی گذرا به زندگی امام هادی(ع) در می یابد که آن گرامی در سراسر عمر شریف خویش با محدویت های رنج آوری روبرو بوده است. متوکل، خلیفه ستمگر عباسی، امام هادی(ع) را به اجبار از مدینه به مرکز خلافتش یعنی سامرا آورد و آن بزرگوار را تحت مراقبت نگه داشت. در عین حال امام با تحمل همه رنج ها هرگز از مسئولیت الهی خویش در قبال جامعه انسانی دست نکشید و به کم ترین تفاهم و سازشی با ستمگران تن نداد و همواره روشنی بخش تاریکی های جهل و بی ایمانی بود.

اثر والای امام هادی(ع)

دهمین ستاره آسمان ولایت، امام ابوالحسن هادی(ع) زیارتی به نام «زیارت جامعه» تقدیم دوستداران امامت فرموده است. جان ما خاکیان فدای تربت پاک او باد که با شعاع فروزان سخن خویش ما را با آسمان عظمت و جلال الهی آشنا ساخته است. شیوایی کلام و والایی مضمون و دانش و معرفتی که در آن موج می زند خود گویای اصالت این زیارت و معرّف دانش سرشار گوینده ارجمند آن امام هادی(ع) است.

شاگردان امام هادی(ع)

با آنکه جوّ اختناق و ستم دوره خلفای عباسی، امکان استفاده از امام هادی(ع) را بسیار محدود کرده بود، در عین حال برخی از مشتاقان معارف قرآن و اهل بیت(ع) توانستند به قدر ظرفیت خویش از حضرت امام هادی(ع) کسب فیض کنند. در روایات، 185 نفر از راویان احادیث و شاگردان امام را نام برده اند که در میان آنان چهره های درخشانی چون حضرت عبدالعظیم حسنی، حسین بن سعید اهوازی و فضل بن شاذان نیشابوری به چشم می خورند.

شهادت محبوب دل ها

زهر سراسر بدن امام هادی(ع) را فرا گرفته بود و حضرت در بستر بیماری آخرین زمزمه های قدسی را با معبود خویش نجوا می کرد. غم و اندوهی گران بر قلوب مؤمنان سنگینی می کرد و چشم ها در فراق آن محبوب اشک می ریخت. حضرت امام علی النقی(ع)، آن طبیب آلام دردمندان و شفیق دل های مجروح مؤمنان، بر اثر زهر کشنده، در سومین روز از ماه رجب سال 254 (ه ) شربت شهادت نوشید.

حقارت نفس

نفس و سرشت واقعی انسان امانتی آسمانی و موهبتی است الهی که در اختیار انسان قرار گرفته است. اگر انسان آن را حقیر و کوچک بشمارد، در واقع همه چیز خود را باخته است و در این صورت ارتکاب زشتی ها برای او کار دشواری نخواهد بود. اما اگر ارزش وجودی خویش را بداند و به عظمت الهی و ملکوتی آن واقف شود هرگز آن را به تیرگی ها نمی آلاید. حضرت امام هادی(ع) در این مورد می فرمایند: اگر کسی در نزد خود خوار شود از شر او ایمن مباش.

در سوگ پدر

هشت بهار از عمر گران بهای دهمین امام و مولای عزیز ما، امام هادی(ع)، نگذشته بود که غبار یتیمی بر چهره اش نشست. در سال 220 هجری در آخر ماه ذیقعده پدر بزرگوار و جوان خود را از دست داد. پدری که نمونه بارز علم و تقوی و فضیلت و شجاعت و مظهر مبارزه با ستم و پناه درماندگان و بی چارگان بود. بعد از شهادت امام جواد(ع) امامت به فرزندش امام هادی(ع) منتقل شد و آن حضرت از همان سال های کودکی به مقام پیشوایی شیعیان رسید.

رفتار خلفای عباسی با امام هادی(ع)

زندگانی پر نشیب و فراز امام هادی(ع) هم زمان با حکومت هفت خلیفه عباسی بوده است. امام هادی(ع) همچون اجداد پاک خویش با سازش ناپذیری در برابر بیداد ظالمان و با دادخواهی و طرفداری از عدالت و هدایت و ارشاد انسان ها، به مبارزه با خلفای غاصب می پرداختند. به همین دلیل خلفا با وجود امام هادی(ع) همواره حکومت خویش را در خطر می دیدند و به هر طریق در تلاش بودند که چهره دهمین پیشوای راستین مسلمانان را دگرگون جلوه دهند و با نیرنگ های گوناگون علاقه امت را نسبت به آن بزرگوار کم کنند.

آزارهای متوکل نسبت به امام هادی(ع)

دوران امامت حضرت علی النقی(ع) بیشتر با متوکل عباسی هم زمان بود و این دوران از سخت ترین سال های زندگی آن بزرگوار محسوب می شود؛ زیرا متوکل از جنایت کارترین چهره های حکومت عباسی بود. سخت گیری و آزار متوکل نسبت به امام هادی(ع) و اهل بیتش به جایی رسید که مردم را به جرم پیروی از امامان گرامی و دوستی با آنان شکنجه می کردند و از همین رو کار بر دوستداران اهل بیت طهارت بسیار مشکل شد.

امام هادی(ع) خورشید عالم تاب

مولای بزرگوار ما، دهمین ستاره آسمان امامت، حضرت امام هادی(ع) همچون امامان و معصومان دیگر، همواره راهبر امت و بیان کننده احکام اسلام و قرآن بود. امام هادی(ع) دهمین اشعه فروزان مهر الهی بر روی زمین و واسطه فیض میان آفریدگار و آفریدگان بود که با فروغ عالم تاب دانش و یقین خویش تاریکی های نادانی را روشن می ساخت و گرمابخش محفل شیعیان در آن شام سرد و بی روح بود.

عبادت و پارسایی امام هادی(ع)

حضرت امام علی النقی(ع) علاوه بر برخورداری از کمال و فضل و دانش و معنویت، عابدترین و پارساترین مردم زمان خود بود و همچون پدران بزرگوارش شب های طولانی رو به قبله می نشست و به عبادت خالق یکتا مشغول می شد و لحظه ای از عبادت دست نمی کشید. همیشه بر تن نازنین و مبارکش لباسی از پشم می انداخت و سجاده اش حصیر بود.

خودپسندی

خودپسندی از صفات نکوهیده ای است که حقیقت آن جز غفلت و دوری از خدا چیز دیگری نیست. خودخواهی سرچشمه همه مفاسد و گناهان است و انسان را از خدا دور و دل را از ساحت عظمت او منصرف می کند. انسان خودخواه به تدریج از خودِ الهی و ملکوتی خویش دور می شود و علاوه بر دوری از خدا، اطرافیان را نیز از خود دور می کند و می رنجاند. حضرت امام هادی(ع) در سخنی ژرف و والا می فرمایند: کسی که خودپسند باشد، مخالفان او بسیار خواهند بود.

ایجاد روابط دوستانه

یکی از مسائل مهم در زندگی انسان برقراری پیوند دوستی و صمیمیت با افراد شایسته است و از موانع اساسی بر سر راه ایجاد دوستی و صمیمیت خودخواهی است. غرور و خودپسندی در افراد مانع تحکیم روابط دوستانه در میان آنهاست. باید به ابراز علاقه دیگران به درستی پاسخ گفت و از مصاحبت و معاشرت آنها بهره مند شد. امام هادی(ع) می فرمایند: کسی که دوستی و محبت و حسن نظرش را به تو تقدیم کند تو نیز از وی پیروی کن و پذیرای او باش.

اطاعت پروردگار

حضرت امام هادی(ع) که از قهرمانان وادی بندگی است، در مورد اطاعت خالق یکتا می فرمایند: کسی که از خدا پروا داشته باشد، دیگران از او پروا خواهند داشت، و کسی که از خدا اطاعت کند از او اطاعت می کنند و کسی که از آفریدگار اطاعت کند از خشم خلق باکی ندارد.

به راستی آنان که خالصانه و با تمام وجود گام در مسیر بندگی و اطاعت خدا نهاده و با این کلید، درِ سعادتِ جاودان را بروی خود گشوده و به عزّت حقیقی رسیده اند و آن را بزرگ ترین سرمایه و افتخار خود یافته اند، خداوند سرپرستی و تدبیر امور آنان را به عهده می گیرد و به آنها عزت و سربلندی می بخشد.

زیان نادانی

زیرکی و استفاده از عقل و تدبیر از ویژگی های انسان مسلمان است. این ویژگی به مؤمن کمک می کند تا بتواند حرف راست خویش را بر کرسی تصدیق بنشاند و بدین ترتیب از دین و مسلک خویش آگاهانه و به بهترین وجه دفاع کند. امام هادی(ع) در این باره می فرمایند: کسی که حق با اوست ولی سفیهانه عمل می کند، ممکن است نور حقش را به سبب عمل سفیهانه اش خاموش سازد.

دست به دامان دهمین خورشید

سلام بر تو ای فرزند پیامبر(ص)، ای منزلگاه فرشتگان الهی و ای خزانه دار علم. سلام بر تو ای پیشوای دهم شیعیان. سلام بر تو ای دهمین نور هدایت و امامت. سلام بر تو ای امام هدایت گر و چراغ تاریکی ها و ای پرچمدار پرهیزگاری. سلام خدا و فرشتگانش بر تو باد.

کلاغ پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست . روباه گرسنه ای از زیر درخت می گذشت، بوی پنیر شنید، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت : ای وای تو اونجایی ! می دانم صدای معرکه ای داری ! چه شانسی آوردم ! اگر وقتش را داری کمی برای من بخوان … کلاغ پنیر را کنار خودش روی شاخه گذاشت و گفت : این حرفهای مسخره را رها کن ! اما چون گرسنه نیستم حاضرم مقداری از پنیرم را به تو بدهم . روباه گفت : ممنونت می شوم، بخصوص که خیلی گرسنه ام، اما من واقعاً عاشق صدایت هم هستم. کلاغ گفت : باز که شروع کردی ! اگر گرسنه ای جای این حرفها دهانت را باز کن، از همین جا یک تکه می اندازم که صاف در دهانت بیفتند . روباه دهانش را باز باز کرد . کلاغ گفت : بهتر است چشمت را ببندی که نفهمی تکۀ بزرگی می خواهم برایت بیندازم یا تکه کوچکی. روباه گفت : بازیه ؟! خیلی خوبه ! بهش میگن بسکتبال . خلاصه . بعد روباه چشمهایش را بست و دهان را بازتر از پیش کرد و کلاغ فوری پشتش را کرد و فضله ای کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد . روباه عصبی بالا و پایین پرید و تف کرد : بی شعور ، این چی بود ! کلاغ گفت : کسی که تفاوت صدای خوب و بد را نمی داند ، تفاوت پنیر و فضله را هم نمی داند .

من یه مرضی دارم،اونم اینه که وختی بیکار میشم قفل گوشیمو باز میکنم دوباره میبندم :|
کسی هس مثه من این مرض و داشته باشه؟

***

خبر فورری:
در پی نزدیک شدن به انتخابات سوریه
محسن رضایی رسما کاندیداتوری خودش رو اعلام کرده
الانم داره میره بلیط بگیره بره اونجا ....
خخخخ

***


از یه دختره پرسیدم: حالت چطوره؟
گفت: میجی یوجی!
اولش فکر کردم داره چینی ژاپنی حرف میزنه نگو منظورش این بوده: مرسی، تو چی..؟...!!!

***


به جون خودم اگه شیرین نوین تا آخر سال همین جور پیش بره یه البوم میده بیرون!

بعد بریم تو گوگل سرچ کنیم:
دانلود البوم جدید شیرین نوین
(-:
اصن وضیه که کمرم شکست!!!

***


اعتراف میکنم .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نصف "آره یادم میاد" هایی که گفتم چاخان بوده ...
حوصله نداشتم طرف تعریف کنه ! :)

***


آقا دختر همسایمون امروز پارک دوبل زد.
.
.
.
.
.
.
.
.
از کمیته ضد دوپینگ با مامور اومدن بردنش

***


کفش تن تاک خریدم ۱۸۸۰۰۰ تومن
الان هیچی پول ندارم غذا بخورم ،
هر وقت گرسنه میشم میام بهشون نگاه میکنم !
لامصب خیلی تاثیر داشته ،
یه هفته ای ۱۰کیلو فقط با نگاه کردن کم کردم ، ببین اگه
باهاشون پیاده روی کنم چی میشه ؟؟؟ معجزه میکنه لامصب !!!

***


رفیقم یه فیلم فرانسوی دیده
اومده بهم میگه فرانسوی چقدر سخته ها ،هم خطشون هم حرف زدنشون

احساس میکنم خودشون هم دارن اذیت میشن ...

مردم فرانسه :|
ناپلئون :o
من :)

***


مبین نت ام و سه بار شارژ کردم
حسابم شارژ نشده ولی پول از حسابم کم شده
زنگ زدم مبین نت میگه مرورگرت و عوض کن
گفتم چاییم و چی عوض نکنم؟ چاییم و گوزل کنم
درست نمیشه!!

***


http://2funny.ir/

follow us :)

facebook/2funny.ir
twitter/2funny_ir
instagram/2funny_ir
cloob/2funny_ir

[تصویر: siZv6N_480.jpg]

خدا هیچ سگکی رو وسط دو تا سوراخ کمربند اسیر نکنه !


***

من دارم شکست عشقی میخورم!
کسی میل نداره؟!
بفرمایید توروخدا تعارف نکنین.
آخه اینجوری که از گلوم پایین نمیره

***


لوسی لوسی لوسی لوسی....
لوسی لوسی لوسی لوسی ...

د آخه تبلیغ اینقدر پر مغز و مفهوم

***


مورد داشتیم دختره اومده ازبالاساختمون خودکشی کنه کلیپسش ازاین پرپریابوده الان یه هفتس تواسموناس نمیتونه بیادپایین!

***


نصف جذابیت پسر به خنگ بودنشه...پسرای ایرانی هم که جذااااب!

***


میگن پسرا از عقل
.
.
.
.
.
.
.
فقط دندونشو دارن

***

داستان آخر شب ... زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی، میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟ شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت : چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت :اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز !!! زن خیاط گفت : بفرمایید،خوش آمدید و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم زن گفت :کمی صبر کن، نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!! شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟ آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش. و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 فراموش نشه

درد و درمان، کلید روحانی

سخت و آسان، کلید روحانی

خضر دوران، جناب روحانی

آب حیوان، کلید روحانی

مرد و زن هر دو عاشقش هستند

حور و غلمان، کلید روحانی

دست رعیت کلید روحانی

دست سلطان کلید روحانی

نرسد ناگهان - زبانم لال -

دست شیطان کلید روحانی

در تمامی عرصه‌ها بی‌شک

مرد میدان، کلید روحانی

به نبرد ایستاده لشگر قفل

با دو گردان کلید روحانی

از عبایش طلوع کرد شبی

ماه تابان، کلید روحانی

توی دستش گرفت و بالا برد

گفت: هان! هان! کلید روحانی!

بچه از روبه‌روی تلویزیون

گفت: مامان! کلید روحانی!

عارفان حق‌زنان به هم گفتند:

شاه عرفان کلید روحانی

به عزیزان کسی شنیدم گفت:

ای عزیزان! کلید روحانی!

روز بعدش نوشته بود کسی

پشت نیسان، کلید روحانی

توی سمنان، کلید روحانی

در خراسان، کلید روحانی

هم به گرگان رسیده شهرت او

هم به زنجان، کلید روحانی

می ‌خورد هم به قفل استان‌ ها

هم به تهران، کلید روحانی

گشته‌ام دورِ سرزمینم را

کل ایران، کلید روحانی

مانده‌ام تا کنون چرا اصلاً

مانده پنهان کلید روحانی؟

‫به گمانم که بوده تا الان

زیر گلدان، کلید روحانی

ای سخنران سخن که می ‌رانی

بوق و فرمان کلید روحانی

‫بوق و فرمان که هیچ باید گفت:

میل گاردان کلید روحانی!

میخ آری، ولی نخواهد رفت

توی سیمان کلید روحانی

‫یک نفر کرد توی سیمان، شد

درب و داغان کلید روحانی

نان ما آجر است گرچه شده است

آجرش نان، کلید روحانی!

‫ساقیا می‌دهی به ما پس کی

جامی از آن کلید روحانی؟

یا به باغم مریز دانه‌ قفل

یا بباران کلید روحانی

هر سه تایش هزار تومان است

مفت و ارزان، کلید روحانی

کم‌تر از لنگه کفش کهنه که نیست

در بیابان کلید روحانی

مصرعی محض واج ‌آرایی

کشک کاشان کلید روحانی!

طبع ما ته کشیده و رفته است

رو به پایان کلید روحانی

نیتم شعر بود و آخر شد

کش تنبان کلید روحانی!

لاجرم قفل ما و دست شما

 آه یاران! کلید روحانی

شاعر:رضا احسان پور

[تصویر: 45778628717755842685.jpg]

به جان خودم یه حادثه بود 

داستان آخر شب ... مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد.. او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشست. مایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست و روز بعد و روز بعد... این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد می کرد. اما چطوری از پس آن هیکل بر می آمد؟ بنابراین در چند کلاس بدنسازی، کاراته و جودو و .... ثبت نام کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بود. بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟» مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت استفاده رایگان داره.» "پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل، ابتدا مطمئن شوید که آیا اصلاً مسئله ای وجود دارد یا خیر" دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 هم فراموش نکنید

من اسم بچه مو میذارم New folder بزرگ شد خودش اسمشو هرچی دوست داشت بذاره!


***


امروز تو حموم یهویی زدم زیر آواز بابام برگشته میگه:زهر خر کره مار!!!!!!!!!!!!! ! ! ! ! ! ! ! منظورش همون زهر مار کره خر بود ( بیش از حد توانش عصابانی شد :)))


***


ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﭼﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﺧﻮﺭﺩ، ﯾﻪ ﺩﻭﺭ ﮐﺎﻣﻞ ﺯﺩ، ﻭﻟﯽ ﻧﺮﯾﺨﺖ ﺭﻭﯼ ﮐﯿﺒﻮﺭﺩﻡ ! ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﻢ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﻪ ﻗﺪﺭﺗﺸﻮ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﮔﻪ ﻧﻤﯿﺮﯾﺰﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﯼ ﻭ ﻣﻨﺶ ﺑﺎﻻﺷﻪ :|



***


بـا ایـن وضـعـی کــه مـن میبینم بــایـد واسـه انـتـخـاب واحـد تـرم بـعـد بــرم آمــوزش بــگـم: همــــون همیــــشـــگــی!!! :|


***


ﺩﺍﺷﺘﻢ ﯾﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎﻧﯽ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﯾﻬﻮ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ!!



***


ثبت نام ۷۳ میلیون نفر جهت دریافت یارانه؛ ضرب المثل "یک مو از خرس بکنی غنیمته" را جهانی کرد... :v



***


وقتی یک زن خوب کار می‌کنه میگن مثل مرد کار می‌کنه اما وقتی یک مرد خوب کار می‌کنه میگن مثل خر کار می‌کنه :| چه وضعشه آخه ؟ مگه ما چه گناهی کردیم !؟



***


یکی از دوستان هست که جوراباش مصداق بارز صلاح کشتار جمعیه... اما ما به صورت صلح آمیز با بوی گندش پشه میکشیم !!!


***


توخیابونای تهران همیشه اونی راه میگیره که ماشین ارزونتری داره.راننده‌ها شاید شعورشون به رعایت قانون نرسه، ولی حجم خسارت مالیو خوب تشخیص میدن :))))))))



[تصویر: 65057332011699333131.jpg]

میگن پشه ﮐﻠﻦ 14 ﺳﺎﻋﺖ ﻋﻤﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ... ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ 14 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺮﻩ ﭘﺎﺭﮎ .. ﺑﺮﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ . ﺑﺮﻩ ولگردی . . . بره پارک بازی . . ﻣﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻣنو ﻧﯿﺶ ﻣﯿﺰﻧﻪ کیصافط . . . !!!

***

وضعیتی شده که هرکی نیکی می‌کنه پای لرزشم می‌شینه :/

***

میگم یه وقت زشت نباشه , تو کشورای دیگه عود (مشک انبر) تو عبادتگاهاشون دود میکنن بابای ما تو مستراحمون بعنوان بوگیر !!!!B-)

***

یکی از بدترین لحظه های زندگی زمانیه که ؛ . . . . . . . . . . . فیلم رقصیدنت رو توی جمع نگاه کنی

***

بیایید با گفتن عبارت "ناراحت نشیا" در اول جمله هامون هرچی خواستیم بار ِ طرف کنیم !!!

***

چهار نوع زاویه داریم : زاویه حاده ، زاویه قائمه ، زاویه منفرجه ، زاویه‌ای که دخترا تو عکس خوب میفتن!!

رقص و شادی ان ماری سلامه بازیگر لبنانی سریال حوالی پاییز فیلم کامل

رقص خانم آن ماری سلامه بازیگر سریال حوالی پاییز در تلویزیون عربی با احساس شوق و شادی : تبریک به مدیران تلویزیون به خاطر انتخاب شایسته شان

ان ماری سلامه,جنجال ان ماری سلامه,ویدئو از ان ماری سلامه,بازیگر سریال حوالی پاییز,بازیگر لبنانی حوالی پاییز,بایگر عرب حوالی پاییز,فیلم لو رفته ان ماری سلامه,سریال ایرانی حوالی پاییز,رقص ان ماری سلامه,رقص عجیب ماری سلامه,رقص با مرد ان ماری,ماری سلامه کلیپ رقص,رقص با لباس کوتاه,anne mary salameh,dance anne mary salameh,dancing anne mary,پیج آن ماری سلامه,رقص ماری سلامه,بازیگر نقش ساره,ساره سریال حوالی پاییز,مسابقه تلویزیونی لبنان,آنه ماری سلامه,آن ماری سلامه عکس,در حوالی پاییز,پشت صحنه حوالی پاییز,حوالی پاییز قسمت اخر,anne marie salame,آن ماری خواننده,نام بازیگر لبنانی,آنماری سلامه,سارة سلامة,حوالی پاییز قسمت ۱۷,ساره حوالی پاییز,ماری سلامه بازیگر لبنانی,ز

داستان آخر شب..... یادم می آید وقتی که نوجوان بودم ، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم . جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند . به نظر می رسید پول زیادی نداشتند . شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند ، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیز پوشیده بودند . بچه ها همگی با ادب بودند . دو تا دو تا پشت پدر و مادرشان ، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند ، صحبت می کردند . مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد . وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند ، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید : « چند عدد بلیط می خواهید ؟ » پدر جواب داد : « لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان . » متصدی باجه ، قیمت بلیط ها را گفت : - ۲۰ دلار! پدر به باجه نزدیک تر شد و به آرامی پرسید : « ببخشید ، گفتید چه قدر ؟ » متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد . پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند . معلوم بود که مرد پول کافی نداشت . حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد ؟ ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت . بعد خم شد ، پول را از زمین برداشت ، به شانه مرد زد و گفت : « ببخشید آقا ، این پول از جیب شما افتاد ! » مرد که متوجه موضوع شده بود ، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد ، گفت : « متشکرم آقا . » پدر خانواده مرد شریفی بود ولی در آن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود ، کمک پدرم را قبول کرد . بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند ، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم . دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 هم فراموش نشه

همکار بابام اومده خونمون میگه ماشالله پسرتون چه بزرگ شده چند سالشه ؟
بابام میگه : نمیدونم خیلی وقته داریمش !
.
.

.
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﺳﮓ ﺩﺍﺷﺘﻦ ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﻭﺍﻕ ﻭﺍﻕ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﺸﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺯﻥ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺳﮕﯽ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﺵ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻣﯿﺎﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﻔﺖ ﮔﯿﺮﯼ ﺑﺎ ﺳﮕﺶ !
خلاصه ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ و ﯾﻪ ﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺁﻭﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍ ﻣﺎﻫﯽ ﺩﺭﻣﯿﺎﺭﻩ !
.
.

.
به بابام میگم عروسی دایی کراوات بزنم یا پاپیون ؟
برگشته میگه : زنگوله بنداز موقع برگشت دیگه گمت نکنیم دنبالتم نگردیم !
.
.

.
تو آشپزخونه بودم اومدم در کابینتو باز کنم ، درشم شل بود یادم نبود یهو از جا کنده شد افتاد رو پام ، یعنی قلم شد… یعنی آشپزخونه رو گذاشتم رو سرم !
یهو بابام اومد گفت واااااای چی شد ؟؟؟ ای بابا ببین چی شد ؟! نگاه کن !!!
مامانم : چیه ؟ چیزی نشده بابا ؟!!!
بابام : کجا چیزی نشده خانوم دره کابینت از جا درومده !!!
من : ۰_o
خلاصه به دوتا پرورشگاه سر زدم گفتن قیافت خیلی آشناس !
.
.

.
چند وقت پیش مامانم داشت مرغ پاک میکرد بهش میگم چرا انقد این مرغه چربی داره ؟
میگه مرغای ماده معمولا اینجورین !
دیوار واسمون نمونده بود دیگه. خدا این شادیارو از ما نگیره.
.
.

.
به گودزیلامون میگم پاکت تخمه رو بذار اینور با هم بخوریم
یه دونه بهم داده میگه اینو بخور بقیه شم همین مزه ست !
.
.

.
مامانم از تو اتاقم یه پاکت سیگار پیدا کرده اومده بهم میگه خاک بر سرت کنن معتاد بی مصرف ! میدونی به بابات بگم آتیشت میزنه ؟ پاشو فعلا راه پله رو بشور ببینم از این به بعد هر کاری بهت میگم میکنی وگرنه به بابات میگم !!!
یعنی علنن داره ازم باج میگیره !

.

[تصویر: p0louixi6s63u7nz5he9.jpg]

واااااااای چقدر می چسبه…
هسته هم نداره چه بهتر!

Inline image 10

شدید گلو درد دارم اونوقت به مامانم میگم : مامان ! خامه میتونم بخورم یا واسم خوب نیست ؟
میگه : نه اصلا خوب نیست ولی بخور تا خراب نشده !
.
.

.
یه بنده خدایی گیر داده بود ، رو مخ بود شدید ول کن هم نبود لامصب !
منم بهش گفتم میزنم تو سرت صدا بز بدیااااااا
بابام صدامو شنید زارت برگشت جلوی ملت گفت : خوو یکی هم پیدا میشه تو رو بزنه که صدا سگ بدی !!!!!
موندم وقتی داشتن شانس پخش میکردن من چه غلطی میکردم و کجا بودم ؟!
.

.

.
اوج استفاده مامانم از گوشیش اینه که زنگ بخوره صداشو نشنوه جواب نده !
.
.

.
چن وخ پیش به پسر عموم گفتم واسم ایمیل بساز رمزشم واسم بفرست… گفت باشه…
آدرس ایمیلمو فرستاد گفتم پس رمزش کو ؟؟؟
گفت واست ایمیل کردم.
من قضاوت رو به کارشناسا واگذار میکنم !
.
.

.
ﭘﺴﺮ ﺧﺎﻟﻪ ۵ﺳﺎﻟﻪ ﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﮔﻮﺷﯽ ۱ﺗﻮﻣﻨﯽ ﺑﺎﺑﺎﺷﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺗﻮ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ !
ﻣﯿﮕﻢ ﭼﺮﺍ ﮔﻮﺷﯿﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ ﺍﻭﻧﺠﺎ ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺗﺎ ﻣﺎهیا ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎناشون ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻦ !
.
.

.
با ناراحتی یه گوشه نشستم بابام اومده میگه چیه ناراحتی ؟ میگم پول ندارم ، حوصلم سر رفته ، داغونم !
دست کرد جیبش ۲تا تراول ۵۰تومنی بهم داده میگه برو یه کم خوش بگذرون !
نمیدونم چی شد که یهو دیدم وسط حالم بابام داره با لقد میزنه میگه لندهور آخه حال جای خوابیدنه ؟؟؟
واقعا فرق بین بابای رویایی و بابای واقعیمو فهمیدم.
.

.

.
به مامانم میگم اگه منو بدزدن چی کار میکنی ؟
میگه کاری نمیکنم چون مطمئنم برمیگردوننت !!!

داستان آخر شب..... در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد روی اولین صندلی نشست. از کلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود… اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد. پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کرد … به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد : چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی . سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن خوشبویی هم زده… چقدر عینک آفتابی بهش می آد… یعنی داره به چی فکر می کنه؟ آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر می کنه… آره. حتما همین طوره.مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه. باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)… می دونم پسر یه پولداره… با دوستهاش قرار می ذاره که با هم برن شام بیرون. کلی با هم می خندند و از زندگی و جوونیشون لذت می برن؛میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی، چقدر خوشبخته! یعنی خودش می دونه؟ می دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟!! دلش برای خودش سوخت.احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده می شد…!!! ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد. مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود. .. پسر با گام های نااستوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد… یک، دو، سه و چهار … لوله های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند. .. از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد… دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 هم فراموش نشه

دیشب ساعت ۳شب بابام اومده بالا سرم بیدارم کرده میگه : پسرم پسرم !!!
من : هوووم ؟؟؟
بابام : بابا بیداری ؟
من : آره بابا دارم تنیس رو میز بازی میکنم.
بابام : زهرمار مگه من باهات شوخی دارم ؟
من : پدر من خو ساعت ۳ بیدارم کردی میگی مگه خوابی ؟ بترس از روز رستاخیز ، بترس از آتش دوزخ !
بابام : بابا خوابم نمیبره بیا با هم شطرنج بازی کنیم !
من : ای خدااااااااااا
حالا داشتیم بازی میکردیم سربازو هفت هشت خونه تکون داد…
من : بابا اون سربازه مازراتی نیست که اینجور میرونیش ؟!
بابام : هزار بار گفتم احترام بزرگترت رو داشته باش ، پاشو گمشو بیرون میخوام بخوابم بچه سوسول ؛ کسی که جنبه تقلب رو نداره اصلا باهاش بازی نمیکنم !!!
.
.

.
عاقا ما یهحوله داریم تو خونمون اسمشو گذاشتیم حوله ی مهمون !!!

هرکی از فک و فامیلا میاد خونمون و میخواد بره حموم حوله یادش رفته بیاره و ازمون درخواست حوله تمییز میکنه با این جواب مامانم مواجه میشه : به جونه علیرضا شما اولین نفری هستی که داری از این حوله استفاده میکنی !!!
فک کنم تا حالا به صد نفر همینو گفته …
خداییش میبینین من چقد عزیزم ؟؟؟
.
.

.
دیشب دور هم جمع بودیم داشیم بیست سوالی بازی میکردیم ، نوبت داداشم شد قبلشم بهش گفته بودم جوابت میشه علیرضا …
داداشم : حیوونه ؟
من : ۰_o
بابام : آره آره شبی گوسفنده !
من ۰_O : پدر من کجاش گوسفنده ؟ چرا مسخره بازی درمیاری ؟
داداشم : خخخ خب چشماش بزرگه ؟
همه با خنده : آره !!!!!
داداشم : گاومیش رحمته ؟
همه باهم : هار هار هار… بابام : آفلین آفلین نزدیک شدی !
من : ۰_o
داداشم : خوجگله ؟؟؟
مامانم : آره قربون بچم برم !
داداشم : پس گوسفنده ؟!
بابام : درسته !
من : پدر من کجاش درسته ؟ بازی رو خراب نکن !
داداشم : آقاجون یکم راهنمایی کنید …
بابام : موهاش خیلی بزرگ بشه فرفری میشه !
داداشم : آخ جون ببعی ؟
من : بابا من که موهام لخت صافه ؟؟؟!
بابام : اول اسمش ع هستش …
داداشم : عنتر ؟
بابام : نزدیک شدی …
داداشم : کرم آسکاریس ؟
بابام : آفرین نزدیک شدی !
داداشم : کنه ؟
بابام : وقتی پول میخواد کنه میشه !
من : ۰_o
داداشم : علیرضا ؟
همه با هم : آفلین آفلین …
داداشم : مچکرم مچکرم !
به جان خودم من به سازمان حقوق حیوانات بی سرپرست شکایت میکنم !

با خواهرم دعوام شد در حد جنگ ستارگان
یه چنگ انداختم تو صورتش یهو به مامانم گفت : این وحشیو از کجا آوردید ؟
مامانم گفت : اون پرورشگاهِ که تورو آوردیم ، یه باغوحش بغلش بود داداشتو از اونجا آوردیم …
یعنی از حالت جامد به بخار تبدیلمون کرد !!! :|
.
.

.
مامانم گفت توی دفترچه های تلفنش بگردم دنبال شماره ی تلفن خانوم دکتر صمدی ! بعد از دو ساعت تلاش هرچی بهش میگم همچین اسمی نیست میگه چشماتو باز کن مگه میشه نباشه ؟ هیچی دیگه الان همه دفترچه هارو دادم به خودش ، حالا پیداش کرده میگه : ایناها دیگه کوری نمیبینی ؟؟؟ اینم شماره ی خانوم دکتر فرامرزی !!!
اگه فردا یکیو دیدین سر چهارراه میرداماد نشسته داره با قاشق روی قابلمه می کوبه و مردم براش پول میریزن بهش سلام کنین ، اون منم !
.
.

.
به مامانم میگه دشمنت کیه تا بزنم چشاشو درارم واست !
میگه : دشمنی بالاتر از اولاد نیست / شاخ گاوی بدتر از عروس نیست !!!
هیچی دیگه همینجور خودم و عروس نداشتشو شست انداخت رو بند رخت …
.
.

.
به بابام میگم : بابا نوشابه خریدی برام ؟
میگه : پوکیه عقل که داری میخوای پوکیه استخونم بگیری ؟؟؟
من
مهر پدری
نوشابه خانواده
و دیگر هیچ …
.
.

.
بابام : پسرم اون چهارتا سیم که آویزونه رو میبینی ؟
من : آره !
بابام : خب دوتاشو بردار.
من : برداشتم !
بابام : چیزی حس نمیکنی ؟
من : نه !
بابام : حالت خوبه ؟
من : آره !
بابام : خب پس به اون دوتای دیگه اصلا دس نزن چون برق داره !
“منو بابام موقع تعمیر برق خونه”

.

.

.

ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴتﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺷﺎﻡ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ، ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﺴﻪ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺗﺮﮐﯿﺪﯼ ! ﺍﺯ ﻫﯿﮑﻞ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﯽ !
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯿﮕﻪ : ﻭﻟﺶ ﮐﻦ ﺯﺑﻮﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﺭﻭ ﺑﺰﺍﺭ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﭽﺮﻩ ، ﭼﯿﮑﺎﺭﺵ ﺩﺍﺭﯼ ؟؟؟
ﺁخه ﭘﺪﺭ ﻣﻦ ، ﻣﻦ ﻧﺨﻮﺍﻡ ﺷﻤﺎ ﺍﺯﻡ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﮐﻨﯽ کیو ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺒﯿﻨﻢ ؟؟؟

داستان آخر شب ... در کشور چین، دو مرد روستایی می خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند. یکی از آن ها می خواست به شانگهای برود و دیگری به پکن. اما در سالن انتظار قطار، آنان برنامه خود را تغییر دادند زیرا مردم می گفتند که شانگهایی ها خیلی زرنگ هستند و حتی از غریبه هایی که از آنان آدرس می پرسند پول می گیرند اما پکنی ها ساده لوح هستند و اگر کسی را گرسنه ببینند نه تنها غذا، بلکه پوشاک به او می دهند. فردی که می خواست به شانگهای برود با خود فکر کرد: «پکن جای بهتری است، کسی در آن شهر پول نداشته باشد، باز هم گرسنه نمی ماند. با خود گفت خوب شد سوار قطار نشدم و گرنه به گودالی از آتش می افتادم.» فردی که می خواست به پکن برود پنداشت که شانگهای برای من بهتر است، حتی راهنمایی دیگران نیز سود دارد، خوب شد سوار قطار نشدم، در غیر این صورت فرصت ثروتمند شدن را از دست می دادم. هر دو نفر در باجه بلیت فروشی، بلیت هایشان را با هم عوض کردند. فردی که قصد داشت به پکن برود بلیت شانگهای را گرفت و کسی که می خواست به شانگهای برود بلیت پکن را به دست آورد. نفر اول وارد پکن شد. متوجه شد که پکن واقعا شهر خوبی است. ظرف یک ماه اول هیچ کاری نکرد. همچنین گرسنه نبود. در بانک ها آب برای نوشیدن و در فروشگاه های بزرگ شیرینی های تبلیغاتی را که مشتریها می توانستند بدون پرداخت پول بخورند، می خورد. فردی که به شانگهای رفته بود، متوجه شد که شانگهای واقعا شهر خوبی است هر کاری در این شهر حتی راهنمایی مردم و غیره سود آور است. فهمید که اگر فکر خوبی پیدا شود و با زحمت اجرا گردد، پول بیشتری به دست خواهد آمد. او سپس به کار گل و خاک روی آورد. پس از مدتی آشنایی با این کار، 10 کیف حاوی از شن و برگ های درختان را بارگیری کرده و آن را «خاک گلدان» نامید و به شهروندان شانگهایی که به پرورش گل علاقه داشتند فروخت. در روز 50 یوان سود برد و با ادامه این کار در عرض یک سال در شهر بزرگ شانگهای یک مغازه باز کرد. او سپس کشف جدیدی کرد؛ تابلوی مجلل بعضی از ساختمان های تجاری کثیف بود. متوجه شد که شرکت ها فقط به دنبال شستشوی عمارت هستند و تابلو ها را نمی شویند. از این فرصت استفاده کرد. نردبان، سطل آب و پارچه کهنه خرید و یک شرکت کوچک شستشوی تابلو افتتاح کرد. شرکت او اکنون 150 کارگر دارد و فعالیت آن از شانگهای به شهرهای هانگجو و ننجینگ توسعه یافته است. او اخیرا برای بازاریابی با قطار به پکن سفر کرد. در ایستگاه راه آهن، آدم ولگردی را دید که از او بطری خالی می خواست. هنگام دادن بطری، چهره کسی را که پنج سال پیش بلیط قطار را با او عوض کرده بود به یاد آورد. خلاقیت و استعداد در برخورد با مشکلات شکوفا و نمایان می شود. در دنیای کسب و کار، آنان که آرامش را در بستن چشم ها بر تحولات دنیای اطراف می جویند، مرگ زودرس را استقبال می کنند. یک رهبر موفق به استقبال تهدیدها رفته و از دل آن ها فرصت های ناب کشف می کند. آنهایی که از جای خود می جنبند، گاهی می بازند، آنهایی که نمی جنبند همیشه می بازند. دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 هم فراموش نشه.

خدمت بعضیا هم باید گفت:اونی که اخم میکنه قیافش جذاب میشه شهاب حسینیه  !

گلابی ...

تو با ارفاق شبیه داشبورد پیکان میشی

***

خانواده م دارن با فیلم عروسی خواهرم مثه سریالای آی فیلم برخورد میکنن 

مامانم میگه : هیچی نگو ببینیم چی میشه بعدش!

***

طریقه خرید هندونه توسط بابام :

بو کردن هندونه

پرت کردن و گرفتنش از رو هوا

وزن کردن با دست

شمردن خطهای هندونه

زدن روی هندونه و شنیدن صدای مورد نظر

نگاهِ عالمانه به اطرافیان در میوه فروشی ( که آره آقا من این کارم)

خریدن هندونه

آوردن به منزل

پاره کردن هندونه

پذیرایی از اهل منزل با هندونه سفید و با طعم خـــــیار :|

***

تا حالا دقت کردین اگه عمو زنجیر باف همون اول که بهش گفتن زنجیر منو بافتی میگفت نه دیگه مجبور نمیشد آخر کار صدای گاو و خروس و سگ از خودش دربیاره ؟ یکی نیست بگه آخه مرد حسابی این چه کاریه آخه !

***

واسه ازدواج تست اعتیاد به اینترنت نگیرن یه وقت؟!

***

بدترین نفرینی که مامان من بهم میکنه اینه :

اینشالا یه دختر مثل خودت گیرت بیاد....:|

***

مهندسین نرم افزار صبور باشین ، اینم میگذره

فقط چند تا فرم ثبت نام یارانه فامیلا رو ثبت کنین

بعدا ازتون در پروژه های بزرگتر استفاده میشه !

***

مورد داشتیم تو دانشگاه طرف امده میگه کتابارو کی میدن!!!!!!

عیدی دادن و عیدی گرفتن

عیدانه های خط خطی

#علی زکریایی#خط خطی#خط۵۷#سال نو#عید#عیدنوروز#عیدانه#عیدی دادن#عیدی گرفتن#انواع عیدی#وضعیت معیشت#طنز#سیاسی#اجتماعی

یه نوع بیماری هم داریم به اسم “Empty Recycle Bin” !
طرف Recycle Bin کامپیوترش نباید پر باشه وگرنه آلرژی پیدا میکنه …
.
.
بعضى آرایشگرا فقط به واسطه ى احترام به حق آزادى بیانه که میزارن مدل مورد نظرت رو بهشون بگى وگرنه در نهایت کار خودشونو میکنن !
.
.
آﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭﯼ که مامان بابام ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺎﻝ ﺯﻣﺎﻧﯿﻪ که ﺑﻨﺪ ﮐﻔﺸﻤﻮ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ !
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ دیگه ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﭼﺸﻤﮕﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ …
.
.
من هروخت دسشویی عمومی میرم از اون یارو که دم در نشسده میپرسم کارت خوان پارسیان دارین ؟ اگه نداشته باشن نمیرم تو ، خجالت نداره که ! بحث سفر دور دنیاس ؟!!!!
فرستنده : سهیل
.
.
آقا من بچه که بودم بیسکویت میزاشتم دهنم بعد میرفتم جلو آینه با دهن باز شروع میکردم به جویدن !
اصن یه حالی داشت که نگو ، حس مخلوط کن بِم دس میداد …
.
.
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺯﯾﺮﺁﺑﯽ ﻣﯿﺮﻥ ﮐﻪ کل ﺯﯾﺮ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﺭﺗﺶ ﺳﺮﺥ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﺸﻮﻥ ﯾﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﻭی ﺁﺏ !
.
.
ﺧﺪﺍﯾﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﮐﺪﻭﻡ ﮔﻨﺎﻫﻤﻮ ﭘﺲ ﻣﯿﺪﻡ ؟
ﺁﻫﺎﻥ ﺍﻭﻥ ﮔﻨﺎﻩ ؟
ﺣﻠﻪ ، ﺭﺩﯾﻔﻪ !!!
ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺷﺪﻡ ، ﺍﻭﻧﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ …
.
.
همین سال ۹۲ای که کهنه شده و گذشت ، پارسال واسه خودش سال نویی بود !
“جواد خیابانی”
.
.
بعضیارو هم باید ورداری ببری روانپزشک بگی : دکتر اینو میبینی ؟ بی زحمت واسه اطرافیانش قرص آرامبخش تجویز کن !

روزمره گی عین مُردنه ... حتی اگه شب رو دیر خوابیدی ، صبح زود بیدار شو.. زیر بارون راه برو ! نترس از خیس شدن ! هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش ! توی حموم آواز بخون ! آب بازی کن ، چه اشکالی داره ؟! بی مناسبت کادو بخر! بگو اینو تو ویترین گذاشتن برای من ! آب نبات چوبی لیس بزن ! بستنی قیفی بخور ! تلفن رو بردار به دوست قدیمیت زنگ بزن ! چای بخور واسه بقیه هم چای دم کن ! جوراب های رنگی بپوش ! خواب ببین ! شعربگو ! قاصدک ها رو بگیر ، آرزو کن، آرووووم فوتشون کن ! هرکی هرچی دوست داره فکر کنه ... بیخیال ؛ تو شاد باش نون خامه ای بخر و با لذت بخور ! قبل خواب کارهای روزت رو مرور کن، هیچ وقت خودت رو به مُردن نزن ! همه ی اینا رو گفتم و تو خوندی ... فقط خواستم یه چیزی بهت بگم ، دوستم : هر جا وایسی ، مُردی...!! زنده باش ، زندگی کن ! بذار زندگی از اینکه تو زنده ای به خودش بباله ! روزمره گی ، عین مُردنه... برای خسته شدن زوده !!

به بعضی ها باید گفت :
فکر میکردم چیزی هستی ؛ مممنون که ثابت کردی هیچ بوقی نیستی !
.
.
ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯿﺎﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﮐﻼﺳﯽ ﻗﺒﻮﻝ ؛ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻼﺳﺎﺭﻭ ﺑﭙﯿﭽﻮﻧﻢ !
.
.
به بعضی ها باید گفت :
ما چتیم ، تو چته ؟؟؟
.
.
به بعضیا هم باید گفت :
من خودم با ذغال رنگت کردم ؛ جلوی ما ادعای سیاهی نکن !
.
.
ﺑﻪ بعضیا هم باید گفت :
ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ بقیه ﻗﺎﻃﯽ ﭘﺎﺗﯽ ﻣﻴﮑﻨﯽ ، ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﺎﺗﯽ ﺗﺎﺗﯽ ﻣﻴﮑﻨﯽ !
.
.
به بعضیام باید گفت :
عزیزم از دستت هر کاری برمیومد انجام دادی ! حالا نوبت پاهاته ، گورتو گم کن !!!
.
.
به بعضیا هم باید گفت :
باور کن من خودمو نمیگیرم ولی شما زیادى خودتو ول کردى !

.
به بعضیا هم باید گفت :
عزیزم آسانسور خرابه شما تو “کف” بمون !
.
.
به بعضیا بابد ﮔﻔﺖ :
عوض نمیشی ، خیالی نیست راحت باش …
تعویض که میشی ؟؟؟
.
.
به بعضیا باید گفت :
دوست عزیز ببخشید حواسم نبود پشتم خورد به خنجرتون !
.
.
به بعضیام باید گفت :
با من مشکل داری ؟؟؟ خوش به حالت خیلیا همینم ندارن !
.
.
به خیلیا باید گفت :
تو خوب باش ، اگه مُردی با من …
.
.
به بعضیا باید گفت :
تا حدی باهات راه میام ؛ از حدش که بگذره از روت رد میشم !
.
.
ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ :
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ و میشنوم ﺑﺎ ﮐﯿﺎ ﻣﯿﭙﺮﯼ ؛ ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﺎ من ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﺝ ﭘﺮﻭﺍﺯﺕ ﺑﻮﺩﻩ !
.
.
به بعضیا هم باید بگی یه خورده راست بگو ببینم بلدى ؟
.
.
به بعضی ها باید گفت :
من زندگیم به خودمم مربوط نیست چه برسه به تو !
.
.
به بعضی ها باید گفت :
بیخودی صدای گاو درنیار ؛ من و تو خیلی وقته دیگه “مــــا” نیستیم !

به ﺑﻌﻀﯿﺎﻡ ﺑﺎﺱ ﮔﻒ :

ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ چی هستی ﻋﺰﯾﺰﻡ ؟؟!! ﺗﻮ که ﺁﻏﻮﺷﺖ مثه ﭘﺮﺍﻧﺘﺰ ﺑﺮﺍ همه ﺑﺎﺯﮦ !؟!؟!
.
.
به بعضی ها باید گفت :
شمایی که تا دورت شلوغ میشه جو میگیرتت ، حواست باشه تنها که شدی بغض نگیرتت ؟!!!
.
.
به بعضیام باید گفت :
ﺍﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻪ کی ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻯ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ با هم ﺑﺎﺷﻴﻦ ؟؟؟
.
.
به بعضیا هم باید گفت :
عزیزم اگه نمیتونی آدم باشی حداقل جونِوَر بی آزاری باش !
.
.
به بعضیام باس بگی :
احساس نمیکنی باید تعداد عزیزای دلتو کمتر کنی ؟
.
.
به بعضیام باید گفت :
شما از انسان بودن فقط دو حرف اولشو هستی !
.
.
به بعضی ها هم باید گفت :
ﻣﻦ ﺁﻧﺘﯽ ﻭﯾﺮوسمو به خاطر ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﮐﺎﺭﺍﻡ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﻡ ؛ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﯼ ! ﺣﻠــــــــﻪ ؟؟؟
.
.
به بعضی هام باید بگی :
فیلمت که تموم شد بیدارم کن !

.
.
به بعضیام باس بگی :
هیچ چیز من دیگه به تو مربوط نیست به جز حالم که اونم ازت بهم میخوره !
.
.
به بعضیا هم باید گفت :
بالاخره ما بد و خوب ، کم و زیاد همینیم که هستیم ، شما همینشم نیستی !
.
.
ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ :
ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺗﻮ ﻋﮑﺴﺎﺵ ﺍﺧﻢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺩﯾﻮﯾﺪ ﺑﮑﺎﻣﻪ ؛ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﺭﻓﺎﻕ ﻗﯿﺎﻓﺖ ﺷﺒﯿﻪ ﺩﺍﺷﭙﻮﺭﺕ ﭘﯿﮑﺎﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ !
.
.
به بعضی ها باید گفت :
ﺻﺪﺍ ، ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ، ﺣﺮﮐﺖ
ﮔــُـــــم شـــــﻮ !!!

ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮد

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ

ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮد

ﺑنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻳک پیکرﻧد

ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ

ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ

ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ

ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ،ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ ؟ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻲ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻲ؟! ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺁﺧﺮ ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ،ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ هم ﺑﺎﻳﺪ دستفروشی بکنم ﻭ هم ﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﻫﻤﻴﻦ؟!ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ! ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:

ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻲ ﻏﻤﻲ

ﻧﺸﺎﻳﺪﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩمی

کدوم سوال بیشتر تو خونتون رایجه ؟؟؟


۱ : این تلویزیونِ بی صاحاب واسه کی روشنه ؟
۲ : چی از جونِ این یخچال بدبخت میخوای ؟
۳ : کی لامپ دستشویی رو روشن گذاشته ؟
۴ : کی دمپایی دستشویی رو خیس کرده ؟
۵ : این موقع شب با کی حرف میزنی ؟
۶ : چشمات درنیومد پای این کامپیوترِ کوفتی ؟
۷ : کی غذای منو خورده ؟
۸ : کی جورابای منو ورداشته ؟
۹ : تا این موقع شب کدوم گوری بودی ؟
۱۰ : تو اونجا چه غلطی میکردی ؟
۱۱ : باز چه مرگته تو ؟

دیدین تو فیلما بچه توی خواب جیغ میکشه همه میرن بغلش می کنن و از این حرفا ؟؟؟ خلاصه اومدم بگم اینا همش دروغه ، من یه بار جیغ کشیدم مامانم همچین با لگد زد تو شکمم که دیگه چند ساله جیغم نمیاد !
.
.
ﺩﺭﺳﺘﻪ ﺣﻖ ﺍﺭﻣﯿﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﺁآآآآﻏﺎﺍاااﺍ ﻃﻼ ﻣﺎﻝ ﻧﻘﯽ ﺑﻮﻭﻭﻭﺩ ، ﺗﻮ ﻣﺸﺘﺶ ﺑﻮﻭﻭﻭﺩ !
.

.
ﺩﯾﻨﮓ ﺩﯾﻨﮓ !!!
Message ﮔﻮﺷﯽ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ :
ﺳﻼﻡ ﻋﺸﻘﻢ ، ﺳﻼﻡ نفسم ، ﺩﻭﺳِﺖ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻢ ، ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺗﻨﻬﺎﺕ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻡ !
ﺩﯾﻨﮓ ﺩﯾﻨﮓ !!!
Message ﮔﻮﺷﯽ ﻣﻦ :
سیمان تیپ ۲ کیسه ای ۶۷۵۰تومان
یونولیت سقفی ۱۵۰۰۰ با فشردگی بالا
آجر فشاری تنی ۶۱۰۰۰ !!!
.
.
آهنگ محمدرضا گلزار خیلی عالیه مخصوصا اون جاش که نمی خونه !
.
.
استاد جواد خیابانی :
ما دوتا حسینی تو بازی داریم : سید جلال حسینی و سید جلال رافخایی !
.
.
کاش هیچوقت بزرگ نمیشدم
آخه امسال دیگه بهم پول عیدی ندادن !
چیه میخواستین بشینم خون گریه کنم که چرا بزرگ شدم ؟؟؟ نخیر آقا ، برو اینجا تجمع نکن !!!
.
.
این ﻋﻄﺮ ﻓﺮﻭﺷﺎﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭ ﭘﯿﺶ ﺑﺮﻥ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﯾﻘﻪ ﺕُ ﻣﯿﮕﯿﺮن ، ﻋﻄﺮﻭ میزﺍﺭﻥ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺖ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﻥ !
.
.
عاقا به نظر من دمپایی ابری خیس باید به عنوان یک سلاح سرد اعلام استقلال کنه !
.
.
۹۹/۹۹۹۹درصد کسایی که عینک گرد میزنن و فکر میکنن شبیه جان لنون شدن ، شبیه گربه نره میشن !
.
.
شاعر میگه : “برخیز و مخور غم جهان گذران”
ولی همینکه پا میشی میگه : “بنشین و دمی به شادمانی گذران”
کلا گرفتن مارو …
.
.
پسره از نیمرخ شبیه قالپاق پیکانه ، استاتوس گذاشته : درگیرم نشو رسوا میشوم !!!
یکی نیست بگه آخه میخِ بیکارِ توی دیوار ، تو برو خدارو شکر کن عامل جنگ جهانی سوم نشدی …
.
.
نمیدونم این راهی که جلومه تهش سر منزل مقصوده یا کارگران مشغول کارند ؟؟؟

یه روز یه مرد قصابی را به خانه اش میاورد تا گوسفندی را براش سر ببرد... مرده به قصابه گفت برادر میخوام برام تیکه تیکش کنی با گوشتش کباب درست کنم .. سر و پاها و روده با معده را خوب تمیز کن میخوام کله باچه درست کنم... پوستشم باخودت نبر میخوام سجاده درست کنم..... با مدفوعش هم میخوام کود درست کنم..... و زیاده ها را بزار میخوام برا گربه، خدا حفظت کنه مهمتر از همه استخوناست خانمم میخواد سوپ درست کنه ! گوسفنده یه نگاش میکنه میگه : یهو صدامم ضبط کن بزار برا زنگِ موبایلت دیگههه..!

یکی از دلایلی که سرخپوستا همیشه به قطارا حمله می کردن این بوده که دود قطار به زبون اونا فحش ناجوری میشه !
برید حال کنین با این اطلاعات جغرافیایی و بومی شناسی که به رایگان در اختیار عموم میزارم.
.
.
زنه تو کار پرورش تمساحه ، دارن باش مصاحبه میکنن میگه تمساحها بر خلاف ظاهر خشنشون باطن لطیفی دارن ؛ حالا تمساحه اون پشت داره قفسو جر میده هااا !!!
حالا از اینا بگذریم زنه میگفت دندوناشم مسواک میزنیم !!!!!!!! من به شخصه آخرین باری که مسواک زدم اینجاها بیابون بود …
از اینم بگذریم طرف داشت برنامه غذایی تمساحو بررسی میکرد میگه این وعده رو نخورد ، فک کنم از رنگ غذاش خوشش نیومده !
الان سوالی که واسم پیش اومده اینه : خدایا نمیشد منو تمساح بیافرینی ؟؟؟
.
.
ملت یه پاشون آنتالیاس یه پاشون جزایر قناری ؛ اونوقت من جفت پاهامو کردم تو یه سوراخ شورتم !
.
.
یکی از فانتزیام اینه که زنگ بزنم به خودم ، بعد بگم الو ؟ بعد خودم بگم : قربون الو گفتنت برم من !!! بعدم خودم خجالت بکشم قطع کنم تلفنو …
چن دفه هم امتحان کردم ولی لامَصّب همش اِشغال بود !
نگرانم ! نمیدونم دارم با کی حرف میزنم ؟؟؟!
فرستنده : سهیل
.
.
خورشت قرمه سبزی و خورشت کرفس مثل بچه های یه خانواده هستن که یکیشون دکتر شده اون یکی توی سبزی فروشی شاگردی میکنه !
.
.
به آنهایی که دوستشان دارید بی بهانه بگویید دوستت دارم
بگویید که در این دنیای شلوغ سنجاقشان کرده اید به دلتان
بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاه تر از عمر شکوفهاست
بگویید دوستت دارم ، بعدشم خیانت کنین دهنشون س.ر.ویس بشه !!!
این قرتی بازیا چیه ؟؟؟

چالش جدید عمو خشی اینستا؛ چالش هندی

چالش جدید اینستاگرام؛ چالش فیلم هندی عمو خشی و خانوم والده.

واسه یارو مهمون میاد یارو براش مرغ سر میبره

مهمون میگه :راضی به زحمت نبودیم.

یارو هم میگه :زحمتی نیست سه تاشو سگ خورد این یکیش هم تو بخور.

*** 

بابام داشت میگفت احتمالا یارانمون روقطع کنن مادرم میگه بروبگویه بچه فلج داریم همش روصندلی جلوکامپیوترنشسته وتکون نمیخوره عقلشم سالم نیس...

یعنی قهرمان المپیک تیکه اندازی هم جلومادرم کم میاره

*** 

والدین عزیز!!!

فرزندان خود را تنها رها نکنید...

حتی در دنیای مجازی.....!!

نیست بچه ن!!

میان اینجا رو اعصاب ما راه میرن........:| :| :| والا...

*** 

همانا از کم شعورترین افراد، آنهایی هستند که

دوشاخهای را که یک نفر در پریز فرو کرده دکور پنداشته،

آن را میکشند و دوشاخهی خود را فرو میکنند!

*** 

چرا وقتی کنترل گم میشه همه فک میکنن زیر منه؟ هی میگن پاشوو.... نه اینجوری نه کامل پاشووو... نیس دیگه آقاجون، باشه احساس میکنم چوب کبریت نیس که

اوضاعیه داریماااا

*** 

حاضرم تا ساعت ۶ صبح بیدار بمونم ولی ساعت ۶ صبح بیدار نشم

بخدا خیلی سخته خیلی

*** 

آغاز هر پایانی یعنی پایان هر آغاز که انتهایش ابتدای شروع اول است در مسیر شروع آغاز بی پایان...

*** 

خیلی دلم میخوادبیام ببینمت ولی حیف

که

بلیط باغ وحش گرون شده

مخصوصا واسه میموناش

*** 

پشت یه پیکان نوشته بود:

*پراید خره گاوه منه*

*** 

به رفیقم میگم شارژر سوزنی داری؟

میگه می خوای موبایلتو شارژ کنی؟

پَ نَ پَ می خوام دگمه لباسمو باش بدوزم!

***

 http://2funny.ir/

follow us :)

facebook/2funny.ir

twitter/2funny_ir

instagram/2funny_ir

cloob/2funny_ir

ماجراهای جالب آقوی همساده, مطالب طنز, ماجراهای آقای همسایه

 

ماجراهای جالب آقوی همساده : “عشق و عاشقی دوران کودکی!”
آقو ما یه سالمون که بود عاشق دختر همسایه بودیم،اونم عاشق ما بود…تا اینکه یه روز یه نی نی جدید اومد تو کوچه مون و عشق ما دو روز بعد مارو بخاطرش ول کرد! روزی که داشت میرفت بهش گفتم “عزیزم تو تمام زندگی منی،من تک تک نفسهامو به بهونه وجود تو میکشم،تویی دلیل زنده بودنم”…آقو برگشت گفت “میدونم..ولی کامبیز پوشک خارجی میبنده”…ها ها ها ها ها…

 

بله ما اولین شکست عشقی رو در سن یک سالگی تجربه کردیم! ینی چنان از درون خورد شدیم که نگو…له له شدیم!

یه کیبرد جدید خریدم ولی زیاد باهاش

حال نمیکنم

خیلی نرمه آدم حس تایپش نمیگیره

کیبردی که شق شق صدا نده کیبرد نیست!

***

به زنه میگن چند درصد دعاهات مستجاب میشه؟

میگه فقط 50%

میگن از کجا فهمیدی؟

میگه از خدا خواستم شوهرم خرپول باشه

خر هست اما پول نداره :D

***

شماها هم دقت کردین وقتی

کنار کتری وایستادین آب دیر تر جوش میاد!!! :|

***

خداکنه تا بیتشتر از 9سال دیگه زنده بمونیم

و بریم تو سال 1400

بعد هی بگیم:شماها یادتون نمیادما صده سیصدیا...

خیلی فاز میده،حس آثار باستانی بودن به آدم دست میده!!! :D

***

یکی از فانتزیام اینه که تو یه جایه خلوت

گوشیم زنگ بخوره

بعد بگم: آره آره

فقط حواستون باشه زنده میخوامش :D

***

وقتی دلم میگیره میرم سراغ پیانوم

بعد میبینم که عهههه پیانو ندارم

برمیگردم رو میز ضرب میزنم :D

***

بعضیا هم هستن که به هرکی میرسن

میگن: تو نیمه گمشده ی من هستی که دنبالت میگشتم...

خب لامصب مگه نیمه ی گمشده ی تو به چند قسمت مساوی

تو جهان تقسیم شده هردفعه یکیشو پیدا میکنی؟!!!  :|

***

باران باشد

تو باشی

یک خیابان بی انتها

من میرم خونه چون مریض میشم...! :D

اصن من از آمپول میترسم !!! :D

***

دختر عمه ام اومده خونمون

در رابطه با تهیه کننده مستندهای 

نشنال ژئوگرافیک صحبت می کرد!!  :|

من تا15 سالگی جلوی پنکه 

صدای اورانگوتان از خودم در میاوردم!  :|

والااااااااااا

بچه نیستن که گودزیلا هستن اینا !!!!!

یه مورد داریم رووووم نمیشه بگم !!!
روم به دیوار ولی مورد داشتیم پسره به خاطر فوت اقوامش تا ۴۰روز به ابروهاش دست نزده …
.
.
مورد داشتیم پسره رفته خرید ، دست رو هرچی گذاشته فروشنده گفته جنسش خیلی عالیه ، خودم از همین جنس برای خواهرم برداشتم خیلی هم راضیه !!!
.
.
مورد داشتیم دختره پشت کوله پشتیِ دانشگاش نوشته بوده : عاقبت شوهر نکردن !
.
.
مورد داشتیم پسره با خشتکش داشته خیابونارو جارو میزده ، شهرداری همونجا با حقوق و مزایای عالی استخدامش کرده !
.
.
ﻣﻮﺭﺩِ شش تایی ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﻪ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺘﻦ ولی متاسفانه ﺑﻪ ﺁﺳﯿﺎ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ !
.
.
مورد داشتیم دختره عاشق پسره شده
پسره گفته بیخیال من شو ، من جای خواهرتم !
.
.
مورد داشتیم یه کلیپس سرشو از پنجره اتوبوس بیرون آورده کلا مرکز ثقل رو تغییر داده اتوبوس چپ کرده !

.
.
مورد داشتیم پسره با باباش رفته بیرون ، پلیس پدره رو گرفته گفته خانم کی باشن ؟
.
.
مورد داشتیم دختره از رو آگهی همشهری مخاطب خاص پورشه دار پیدا کرده !
.
.
مورد داشتیم با کناری ما کنار نمی اومده ، میخواست کنار بکشه ولی الان کنار کناریمون پارک دوبل زده ؛ تازه ریختن رو هم واسه تخریب ما !!!
.
.
مورد داشتیم دخترِ از بی خواستگاری رفته جلوی کوه داد زده : با من ازدواج میکنی ؟
از کوه انعکاس صدا اومده : با من ازدواج میکنی ؟
دختره هم جواب مثبت داده ، الانم خوش و خرم با ۲تا بچه دارن زندگی میکنن !
.
.
مورد داشتیم پسره شرتِ ماماندوز چهارخونه رو در معرض دید عموم قرار میداده !
.
.
مورد داشتیم بعد خونه تکونی یه فرش اضافه اومده !
.
.
مورد داشتیم که میخواسته با شاهزاده سوار بر اسب سفید ازدواج کنه هول شده با اسب سفید شاهزاده ازدواج کرده !
.
.
مورد داشتیم هیچ موردی نداشته که بهش گیر بدیم !
.
.
مورد داشتیم طرف به خاطر تنها عشقش میخواسته خودکشی کنه ولی اون یکی مخاطب خاصش نذاشته !