مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

۵۳۹ مطلب با موضوع «جور وا جور» ثبت شده است

همه چادری ها خوب نیستند.... 

می دانم، 

چادری هایی را میشناسی که حرمت آن را نگه نمیدارند.

باور کن این قانع کننده نیست برای چادر نداشتن ِ تو.

تو حرمت حجاب زهرا (س) را نگه دار..

و به همه ثابت کن:

چــادری های زهرایـی بیشترند...

عاقد دوباره گفت : وکیلم ؟ ... پدر نبود

 
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
 
گفتند : رفته گل ... نه گلی گم ... دلش گرفت
 
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
 
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
 
آن فصل های سرد که بی درد سر نبود
 
ای کاش نامه ای ، خبری ، عطر چفیه ای
 
رویای دخترانه او بیشتر نبود
 
عکس پدر ، مقابل آیینه ، شمعدان
 
آن روز دور سفره به جز چشم تر نبود
 
عاقد دوباره گفت وکیلم ؟ ... دلش شکست
 
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
 
او گفت با اجازه بابا ، بله بله
 
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود
 

به نام یگانه هستى بخش

سربازی

استفاده از همه ظرفیت ها در خدمت سربازی

با سلام خدمت همه دوستاى گلم، شمایى که چندوقتى هست  که همه برنامه هاى زندگیتون رو کنسل کردید و همین روزهاست که عازم خدمت سربازى بشید. میدونم که کم و بیش ممکنه که تو دلتون اضطرابى وجود داشته باشه که خوب البته طبیعیه. راستش من هم مثل شما سربازم. یک ماهى هست که دوره ى آموزشیم تو پادگان شهید مدرس کرج تموم شده و الان تو یکى از یگان هاى سپاه مشغول خدمتم. قبل از اینکه بیام خدمت من هم مثل شما یه سرچى تو اینترنت زدم تا ببینم واسه دوره ى دوماه آموزشى چه چیزهایى نیازه که با خودمون بیاریم پادگان و چه چیزهایى هم نیاز نیست. که متأسفانه اطلاعات کم و بیش ناقصى دوستان تو سایت ها و وبلاگ ها گذاشته بودند. واسه همین خواستم فرمایشات و نظرات دوستان رو تکمیل کرده باشم. پس خوبه خوب به اونچه که میگم گوش کنید تا کمتر دچار مشکل و زحمت بشید.

اولین چیز نوع نگاه شماست که باید عوض بشه، همه میگن میرى سربازى مرد میشى، در صورتى که این اصلا لفظ مناسبى نیست. سربازى و بخصوص دوره آموزشى اون محلیه براى بالا بردن سطح توانایى شما و بقول معروف جایى که توش پوستتون کلفت میشه. همین !

شما یاد میگیرید که سحرخیز باشید، یاد میگیری که ورزش جزئى از برنامه زندگیت باشه، یاد میگیرى که امور مربوط به شستشو و نظافت رو خودت انجام بدى، یاد میگیرى تو مواجه با شرایط ناگهانى چه عکس العمل هایى رو باید نشون بدى و خیلى کارهاى دیگه که مهمترینشون بالا بردن آستانه تحملتون تو مواجه با شرایط سخت و داشتن نظم و انظباط  تو کارهاتونه.

دوره ى آموزشى خدمت سربازى بهترین دوره ى زندگى شما خواهد بود و همه عمرتون خاطراتش رو تعریف خواهید کرد. اوج فشارى که به شما وارد میشه ١٠ روز اول خدمتتونه. بعد از اون با روال کار تو محیط نظامى آشنا میشید و کمتر فشار رو حس میکنید.

روز اول به شما وسایل و تجهیزاتى داده میشه که شما نیاز نیست اونها رو از خونه با خودتون بیارید به شرح زیره:

١.لباس خدمت سربازى(٣دست) ٢.کلاه(٢عدد) ٣.جوراب(٦جفت) ٤.شرت(٤عدد) ٥.زیرپیراهن(٣عدد) ٦.واکس(٢قوطى) ٧. برس واکس ٨.فرچه ٩.پودر رخت شویى(٢بسته) ١٠.مسواک(١عدد) ١١.خمیردندان(٢تیوب) ١٢.پتو(٢دخته) ١٣.ملحفه تخت(٢شیت) ١٤.ملحفه بالش(٢شیت) ١٥.اُورکت(همان کاپشن سربازى) ١٦.پوتین(٢جفت) ١٧.لباس خواب ١٨.کمربند ١٩.کیسه سرباز(همون ساک سربازى) ٢٠.حوله(٢عدد) ٢١.شامپو(٢قوطى) ٢٢.دمپایى(١جفت) ٢٣.چفیه ٢٤.قرآن(١جلد) ٢٥.دست کش پشمى(١جفت) ٢٦.کلاه پشمى(١عدد)

و این هم لیست چیزهایى که باید با خودتون بیارید:

١.کپى مدارک شامل صفحات شناسنامه و کارت ملى

٢.اصل برگ اعزام به همراه کپى اون

٣.چسب زخم

٤.چسب نوارى

٥.قیچى کوچک تاشو

٦.مام:حواستون باشه که اسپرى و عطر رو نمیتونید وارد کنید مگر اینکه لا به لاى وسایلتون قایمکى بیاریدش تو

٧.نخ و سوزن

٨.کش بلند و محکم: براى گِتر کردن پاچه شلوار

٩.پول نقد حدود ١٠٠ هزار تومن: یادتون باشه که پولتون رو تو جیب هاى لباس سربازیتون تقسیم کنید

١٠.عابربانک

١١.قفل کوچک : براى قفل کردن کمدتون، حواستون باشه که کلید قفل کمدتون رو تو دو تا جیب مختلف بزارید که اگه یکیشون گم شد یکى دیگه باشه

١٢.ماژیک کوچک سیاه: براى نوشتن کدتون روى وسایلتون که احیاناً گم نشه

١٣.ناخن گیر: ناخن هاتون رو از ته نزنید

١٤.ژیلت: باید تو وسایلتون جاسازى کنید که دژبان درب گیر نده

١٥.اگه اهل مطالعه هستید یکى دوتا کتاب کوچک و اگه اهل خاطره نویسى هستید یه دفترچه با یه خودکار

١٦. کرم مرطوب کننده و ضد آفتاب: بچه ها تو فصول گرم شما بخاطر اینکه ساعت هاى زیادى زیر آفتاب قرار میگیرید پوست بدنتون به شدت خشک میشه و سوخته شدنش رو حس میکنید. بخصوص صورت و دست هاتون. من خودم با وجودى که اردیبهشت اعزامم بود همون روز اول خشکى لب گرفتم و تا ٢ هفته نوک انگشت هام پوست پوست میشد. واسه همین هر روز صبح به صورت و دست هام کرم مرطوب کننده میزدم ١٧.قاشق و چنگال فلزى و یک چاقو پلاستیکى: ظرف غذا بهتون میدن ولى قاشق و چنگال رو باید با خودتون بیارید

١٨.لیوان

١٩.تنقلات انرژى زا(بخصوص توت خشک، خرما خشک، انجیر خشک و نخود و کشمش): بین صبحانه تا نهار و از نهار تا شام، یا سر کلاس هستید یا زیر آفتاب تحت فعالیت فیزیکى قرار دارید که این باعث میشه خیلى سریع گرسنه بشید، من خودم همیشه هر روز صبح یکى از جیب هام رو پر از این تنقلات میکردم و واقعاً هم جواب میده

٢٠.سنجاق قفلى(٢٠عدد): تو آموزشى یه چیز مزخرفى بنام آنکادر کردن تخت وجود داره که باید ملحفه روى تشک تخت خیلى صاف و شق و رق باشه و هیچگونه چین و چروکى نداشته باشه. از این سنجاق ها براى صاف و صوف کردن و به قول معروف آنکادر کردن ملحفه تُشک و روبالشتى استفاده میشه. البته آنکادر شامل مرتب تا کردن پتوها و همچنین نظم ترتیت داخل کمدهاتون هم میشه. بچه ها آنکادرها هرچند روز یکبار توسط فرمانده ها بازدید میشه و اگه احیاناً آنکادر کسى نامرتب باشه، اون شخص تنبیه میشه. سبک ترین تنبیه اینه که بهت نظافتِ علاوه بر سازمان میدن. اگه بازهم تکرار کنى، نظافت بعلاوه درج در پرونده دارى و اگه بازهم تکرار کنى نظافت، درج در پرونده و اضافه خدمت خواهى داشت. پس اگه دوست ندارى سرویس بهداشتى یا سلف غذا رو بشورى یا محوطه گردان یا آسایشگاه رو جارو کنى حواست به آنکادرت باشه. نگران نباشید همون روزهاى اول نحوه ى آنکادر کردن رو بهتون آموزش میدن

٢١.یک بسته دستمال کاغذى

٢٢.یک بسته پنبه: بعضى پوتین ها خیلى خشک هستند و به این زودى ها نرم نمیشن واسه همین ممکنه باعث بشه به پاهاتون فشار بیاد یا زخم بشه یا تاول بزنه. پشت پاى من همون روز اول زخم شد و تاول زد به طورى که درست نمیتونستم راه برم، واسه همین همیشه از داخل جورابم اون جاهایى که پوتین پام رو میزد پنبه میزاشتم؛ پوتین ها مثل کفش هاى معمولى سبک و راحت نیستند، برعکس خیلى خشن هستند واسه همین مى تونید تا زمانى که پوتین هاتون نرم میشه واسه اینکه پاهاتون رو نزنه از پنبه استفاده کنید

٢٣.کارت تلفن: از اونجایى که استفاده از تلفن همراه واسه سربازها ممنوعه و اگه با خودتون موبایل ببرید و بعد شما رو بگیرن، هم درج در پرونده دارى هم اضافه خدمت. حالا اگه موبایلتون دوربین دار باشه پروندتون رو به اتهام جاسوسى میفرستند دادسراى نظامى. پس بیخودى دنبال شر نگردید و با خودتون موبایل نبرید

٢٤.اسکاج کوچک

٢٥.کفى براى پوتین

٢٦.یک بسته کیسه فریزر

٢٧.یک عدد ساک متوسط براى قرار دادن همه اقلامى که عرض کردم.

این هم لیست اقلامى که بهتون میدند و انتهاى دوره باید اونها رو بهشون پس بدى:

١.کوله پشتى ٢.بیلچه ٣.فانسقه ٤.بند حمایل ٥.قمقمه ٦.ماسک ش.م.ر ٧. کیسه پوتین ٨.یَقلَوى(همون ظرف غذا) ٩.کلاه خود ١٠.اسلحه کلاشینکف

اگه احیاناً به این اقلام آسیب وارد کنید یا گمشون کنید خسارتش رو ازتون میگیرند بجز اسلحه که باید خیلى مراقب باشید؛ با آسیب رسوندن یا گم کردن اون بلافاصله شما رو میفرستند دادسراى نظامى.

یه مسأله اى که قطع به یقین تو چند هفته اول باهاش روبه رو میشید، به هم ریختن وضع مزاجتون هستش. بخصوص روزهاى اول بخاطر استرسى که دارید گلاب به روتون دفعات دفعتون کم میشه یا حتى ممکنه تا چند روز دفع نداشته باشید. که ممکنه شما رو دچار مشکل کنه، پس سع کنید یکم میوه با خودتون داشته باشید که شکمتون رو نرم بکنه، بعلاوه اینکه ویتامین بدنتون هم تأمین میشه، اگه هم میوه هاتون تموم شد وقتى واسه مرخصى از پادگان خارج میشید میتونید برید میوه بره خودتون بخرید.

دوستان عزیزم یادتون باشه که همیشه آراسته باشید و هیچوقت اجازه ندید که بابت وضعیت ظاهریتون بهتون تذکر بدند. این آراستگى شامل تمیزى لباس و کلاه و البسه زیر میشه. پوتین هاتون رو هر شب واکس بزنید، جوراب هاتون هم زود به زود بشورید که بو نده. موهاى زائد بدن رو هم اصلاح کنید که راحت تر باشید. هر روز صبح آنکادرتون رو مرتب کنید که بیخودى تنبیه نشید.

همیشه براى هر چیز یه جاى مشخصى در نظر بگیرید تا مدام دنبال وسایلتون نگردید؛ البته روزهاى اول مدام فراموش میکنید که مثلاً فلان وسیله رو کجا گذاشتید که اگه آدم مرتبى باشید زود به شرایط عادت میکنید.

لباس هاى سربازى که ما داشتیم(لباس سپاه) شامل ٨ تا جیب هستش؛ هر جیب رو براى قرار دادن یک یا چند چیز ضرورى در نظر بگیرید.

شب ها قبل از ساعت خاموشى کارهاتون رو انجام بدید چون بعد از اون وقت استراحته و طبیعتأ باید بخوابید. ولى با این حال بعضى بچه ها دیرتر میخوابن و تو اون تاریکى شروع میکنن به چرت و پرت گفتن؛ چند دقیقه بعد از خاموشى افسرنگهبان میاد سر بزنه تا مطمئن بشه همه تو تخت هاشون خوابیده باشند.

متأسفانه بعضى از بچه ها بعد از خاموشى، تلوزیون و روشن میزارن و فوتبال نگاه میکنند و اصلأ رعایت حال بقیه رو نمیکنند. تو همین دوره اى که من بودم شخصأ یه شب شاهد برخورد شدید افسر نگهبان با یکى از سربازهاى بخت برگشته بودم. پس بچه هاى خوبى باشید و بعد از خاموشى بگیرید بخوابید که خدایى نکرده غرورتون پیش بقیه دوستاتون خرد نشه.

هر شب بعد از خاموشى از بین خودتون یک نفر به عنوان پاسبان شب انتخاب میشه که باید تو آسایشگاه بیدار بمونه که اگه احیانأ مشکلى بوجود اومد افسرنگهبان رو خبر کنه. هر پاسبان یک ساعت ونیم بیداره و بعد سرباز دیگه اى رو بیدار میکنه و خودش میخوابه. هر شب چهار نفر پاسبان وجود داره که پاسبان آخر، صبح مسئول بیدار کردن بقیه بچه هاست. یادتون باشه تو اون یک ساعت و نیمى که پاسبان میشید به هیچ عنوان نخوابید چون اگه مشکلى بوجود بیاد شما مسؤل اون مشکل هستید.

هر روز صبح بعد از صرف صبحانه نظافت دارید، این نظافت شامل تمیز کردن آسایشگاه ها، محوطه گردان، سلف غذاخورى، ساختمان کلاسى، شستشوى سرویس بهداشتى و حمام هستش. در طول دو ماه آموزشى به طور متوسط دو بار هر یک از موارد فوق رو نظافت خواهید کرد.

راستى یادم رفت بگم که از اون جایى که در طى این دو ماه تحت فعالیت فیزیکى شدید قرار دارید، هفته اى چند جلسه براتون کلاس تربیت بدنى میزارن که بدنتون به جنب و جوش عادت کنه. بعلاوه صبح روزهاى فرد بعد از بیدارباش نیم ساعت ورزش صبحگاهى دارید واسه همین بهتون توصیه میکنم قبل از شروع خدمت آموزشى روزى ٢٠ دقیقه نرمش کنید که عضلات بدنتون دچار گرفتگى نشه! موقع ورزش هم نیاز نیست مثل یک ورزشکار حرفه اى به خودتون فشار بیارید، چون اونوقت احتمال مصدومیتتون زیاده. اون قدر هم سعى نکنید تربیت بدنى رو بپیچونید چون قطعأ سر هر فعالیت جزئى بدنتون خالى میکنه. به شخصه شاهد از حال رفتن خیلى از بچه ها بخصوص تو اردو بودم. پس سعى کنید سر کلاس هاى تربیت بدنى آروم آروم بدنتون رو آماده کنید که بعدأ کم نیارید.

استعمال دخانیات ممنوعه، اینجا هر هفته تو مراسم صبحگاه اسامى تنبیهات اعلام میشه که خیلى از اونها بخاطر استعمال سیگاره، اینجا اگه ببینند که سیگار میکشید همون دفعه اول ١٠ روز اضافه خدمت بدون بخشش دارید. حواستون باشه جاها و پستوهاى مخفى که بچه ها اونجاها سیگار میکشن واسه فرمانده ها و افسراى نگهبان تو این همه سال لو رفته و ممکنه خیلى راحت عین عجل معلق سرتون هوار بشند. در کل خیلى نسبت به مسأله سیگار حساس هستند و باید خیلى مراقب باشید.

حتى الامکان سعى با خودتون داروهاى خاص نیارید چون دژبان اجازه نمیده بیاریدش تو. اگر هم این دارو خیلى ضروریه باید برید از درمانگاه پادگان نامه بگیرید تا بتونید اون دارو رو بیارید تو.

سعى کنید ارتباطتون با سایر هم دسته اى هاتون خوب باشه؛ طبیعیه که افراد از جاهاى مختلف با فرهنگ ها و آداب و رسوم خاص خودشون میان که ممکنه به هیچ وجه با فرهنگ شما همخوانى نداشته باشه. پس تو این موارد خیلى انعطاف و سیاست از خودتون بخرج بدید که خدایى نکرده به مشکلى بر نخورید.

سعى کنید تو این دوره مطیع باشید و هرچى که گفتند بپذیرید؛ تو همین دوره ى ما، یکى از بچه ها بخاطر سینه کفترى بودن و لات و لوت بازى درآوردنش بعد از چند بار کسر درجه نهایتاً از دوره اخراج شد.

راستى اگه معاف از رزم هستید یه وقت خر نشید برید میدان تیر. میدان تیر واسه بچه هاى معاف از رزم مطلقاً ممنوعه و اگه این موضوع رو بفهمند بى برو برگرد اخراجید. تو این دوره ى ما یکى از بچه ها بخاطر همین موضوع اخراج شد. پس بیخودى پرونده تون رو سیاه نکنید!

البته بچه ها با وجود همه مواردى که خدمتتون عرض کردم باز هم تکرار میکنم که دو ماه آموزشى بهترین و شیرین ترین دوران زندگى شماست. اینجا هیچکس به دیگرى برترى نداره، همه یک شکل هستند، یه جور لباس میپوشند و همه کچل اند؛ همه اینجا سربازند، چه پزشک، چه مهندس، چه هنرمند، چه معلم.

ماها همه اینجا یک شکلیم، روز اولى که خرمن موهام رو از ته تراشیدم ناخداگاه اشک از چشم هام سرازیر شد ولى حالا که به آیینه نگاه میکنم میبینم که همچین بد هم نشدم. اصلأ نیاز داشتم که موهام رو از ته بتراشم و بیام اینجا و دو ماه از همه دغدغه هام فاصله بگیرم.

مطلب مهم دیگه اى که باید بهش اشاره کنم اینه که چند روز قبل پایان دوره آموزشى، شما رو میبرند اردو. که البته این اردو سخت ترین مرحله کار شماست. از همون ساعت هاى اول سختیش رو با تمام وجودتون احساس میکنید. فرماندهان و کلیه عوامل سعى میکنند تو این سه تا پنج روزى که شما اردو هستید شما رو تو یه شرایط کاملأ نظامى قرار بدند. اصلأ هم با کسى تعارف و شوخى ندارند و مدام میگن که اینجا شرایط جنگیه و شما باید هر لحظه آماده باشید.

از حموم خبرى نیست و مجبورید چند روز تو گرد و خاک و زیر آفتاب و عرق یا تو سرما سیر کنید. تو این اردو کلیه مواردى که تو این دو ماه بهتون آموزش دادند رو به طور عملى اجرا یا تکرار میکنن. بعد از برپا کردن چادرها شروع میکنید به سنگر کندن. فضاش بیشتر شبیه فیلم هاى جبه ایه. هر آن ممکنه شما رو غافلگیر کنند. این غافلگیرى شامل چندتا انفجار اطراف اردوگاه هستش. مربى هاى رزم هم میان پشت چادرها با مسلسل تیر گازى میزنند و با صداى بلند فریاد میزنند که از چادرهاتون بیایین بیرون و برید تو سنگرها موضع بگیرید. زمانى با انفجار غافلگیرتون میکنند که اصلأ فکرش رو هم نمیکنید.

ادعاشون هم اینه که شما باید در همه حال آماده حمله دشمن باشید، واسه همینه که به هیچ وجه نباید تجهیزاتتون رو از خودتون جدا کنید، این تجهیزات شامل بند حمایل، فانسقه، قمقمه، ماسک ش.م.ر، کلاه خود و اسلحه هستش. بعد از انفجار شما رو به خط میکنند و چک میکنند که تجهیزاتتون همراهتون هست یا نه! موقع خواب، موقع سرویس بهداشتى رفتن و حتى نماز خوندن هم نباید تجهیزاتتون رو از خودتون جدا کنید. چون هر لحظه ممکنه غافلگیر بشید. طى سه روز و دو شبى که ما اردو بودیم در کل پنج بار غافلگیرمون کردن که تو صبح، ظهر، شب، نصف شب و سحر اتفاق افتادن. درست زمانى هم اتفاق مى افتاد که فکرش رو هم نمیکردیم!!!

امیدوارم مطالبى که براتون گذاشتم بتونه یه پیش زمینه ذهنى در اختیارتون قرار بده.

علیرغم همه سختى هاى این دو ماه بچه ها یادتون باشه دوره آموزشى خدمت سربازى بهترین مرحله زندگى شما خواهد بود.

به امید سلامتى و موفقیت همه شما دوست هاى گلم.

نویسنده:مهندس هانی پاکوهی نژاد

آقا من دیگه طاقت ندارم عید فطر مبارک ...

گویند کریم است و گنه می بخشد گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم

التماس دعا

============================================

با توجه به ایام سوگواری شهادت امیرالمومنین علی (ع) و شب های قدر 

این وبگاه تا بعد از این ایام به روز رسانی نخواهد شد
مطالب به صورت موقت از دید بازدید کنندگان مخفی می ماند

===========================================




همیشه لازم نیست چهره ای زیبا داشته باشی
یا صدایی دلنشین
همین که قلبت زیبا باشد
قلبت زیبا ببیند، کافیست
داشتن قلبی زیبا تا اندازه ای خاص هست
که بتوانی خیلی ها را مجذوب خود کنی

دختری را میشناسم ک صورتی میپوشد! 

 لاک قرمزمیزند! 

 نازمی کند! 

 لوس هم میشود گاهی! 

وچوب حراج زده ب دخترانه هایش، 

من اما یاد گرفتم "همه" لایق دخترانه هایم نیستند! 

من یک دخترم با 

چاشنی"چادر" 

و 

نمک"حیــا" 

ومیدانم هنوز هم "بانمـک ها" پرطرفدارترن!!

ملکه انگلیس ب عروسش هشدارداده، حق نداردلباس های بدن نما،

پالتو ودامن کوتاه وجوراب های ساپورت ب تن کند! 

میدانید چرا؟ملکه انگلیس وخاندانش سلطنتی هستندو درشأن

وشخصیت این خانواده نیست ک مردان دیگربدن آنهارا 

دیده وتحریک شوند! 

*درشان تو هست بانوی ایرانی؟؟

"شیطان" انـבازه یڪ حبّه قنـــב است
گاهــــے می افتـב توے فنجانِ בلِ ما
حل مــے شوב
آرام آرام ..
بی آنڪه اصلا ما بفهمیم و روحمان سر مـــے ڪشـב
آن را آن چاے شیرین را
شیطان زهرآگین ِבیرین را آن وقت او خون مــے شوב
בر خانه تن مـــے چرخــב و مـــے گرבב و مـــے مانــב آنجا
او مـے شوב {من} !!
مراقب باشم , مراقب باشیم ...

جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکے آمد و گفت :

سـه قفل در زندگے ام وجود دارد و سـه کلید از شما مےخواهم.
قفل اول اینست کــه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.
قفل دوم اینکــه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.
قفل سوم اینکــه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.

شیخ فرمود :
براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان.
براے قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.
براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.

جوان عرض کرد: سـه قفل با یک کلید ؟!

شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است !

 اگر یک نفر را به او وصل کردیـــــــــــ
برای سپاهش تو سردار یاریـــــــــ

یـــــــــــــــا مهـــــــ♥ـــــــدی

عیدمبارک


می خواهیم باهم برای مولامون هدیه جمع کنیم . . .

چند روز فرصت داریم . . 
.
هرکی هرچند تا می تونه بفرسته کامنت کنه ببینیم تا ولادت امام مهدی عج چند تا صلوات میشه

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح مرا با ماشینش از هتل برمی داشت و به محل کار می برد. ماه سپتامبر بود و هوای سوئد در این ماه کمى سرد و گاهی هم برفى است. در آن زمان، 2000 کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می آمدند. ما صبح ها زود به کارخانه می رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورترى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد و ما کلی پیاده راه می پیمودیم تا وارد ساختمان محل کارمان شویم. روز اوّل، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. تا اینکه بالاخره روز چهارم به همکارم گفتم: "آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟" او در جواب گفت: "چون ما زود می رسیم و وقت براى پیاده رفتن داریم." بعد ادامه داد: " باید این جاهای نزدیک را براى کسانى خالی بگذاریم که دیرتر می رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند."

مراقبش باش
چشم را میگویم . . .

ممکن است تو را به یک لحظه از بهشت به قعر جهنم بکشاند.

یک بار نگاه آلوده میشود عادت شود و آن وقت که عادت شد میشود بنده ی شیطان کند تو را ...

قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ
به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند ...

(سوره نور آیه 30)

مــرد برخلاف آنچــه ابتــدا تصـور مـی شـود در عـمـق روح خـویـش، از ابتــذال ِ زن و از تســـلیـم و رایــگانی ِ او متـنـفــر است . . !

" شهید استاد مطهری"

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید: ملا، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی؟ ملا در جوابش گفت: بله، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم... دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم، چون از مغز خالی بود !!! به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود... ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود. ولی با او هم ازدواج نکردم ...! دوستش کنجاوانه پرسید : دیگه چرا ؟ ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت، که من میگشتم !!! هیچ کس کامل نیست!

اسیر شده بود 15 سال بیشتر نداشت؛حتی مویی هم در صورتش نبود.
سرهنگ عراقی اومد یقه شو گرفت،کشیدش بالا
گفت:اینجا چه کار میکنی؟حرف نمی زد.
سرهنگ عراقی گفت:جواب بده
گفت:ولم کن تا بگم.ولش کرد.خم شد از روی زمین یک مشت خاک
برداشت،آورد بالا گفت:اینجا خاک منه،تو بگو اینجا چه کار میکنی؟!!!!
سرهنگ عراقی خشکش زده بود . . .

علـآمـِه طباطبـآیـی می فـَرمودَند :
اَگَر بهشــت شیــرین اَست . . ،
بهشــت آفریــن شیــریـن تـَر اَست . . !!

مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد. پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند. شیوانا از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت:" این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی!؟ "شیوانا به رهگذر گفت:" من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک می کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم به خودم کمک می کنم !"

( ارسالی توسط آقای فرهاد)

آقو دیروز زنمون ازمون پرسید بهترین فیلمی که تو عمرت دیدی چی بود؟ گفتم فیلم عروسیمون،البته وقتی از آخر به اول دیدمش!گفت چرا از آخر به اول؟گفتم آخه اینجوری اول یه شام مفصل خوردیم،بعد یکم رقصیدیم،بعد تو همه طلاهاتو از دست و گردنت درآوردی دادی به مادرم،بعد حلقه رو درآوردی دادی به من،آخرشم سوار ماشین شدی رفتی خونه بابات!...آقو تا اینو گفتیم زنمون پرید سرمون به حد مرگ مارو زد!ها ها ها ها ها ها...داغونم کردا له له شدم! واقعاٌ این که میگن صداقت بهترین راهه بسیار حرف مزخرفیه!!

( ارسالی توسط آقای فرهاد)

حق نه دادنی است و نه گرفتنی، بلکه خوردنی است !

(امضا:ذیحق)

 

شاهنامه آخرش “ه” است!

(امضا:حاج ابوالقاسم)

 

برای اینکه زیر پایم را خالی نکنند روی دستهایم راه می روم!

(امضا: ژیمناستیک کار)

 

من کلاه گیس و آبروی آدم کچل را با هم می برم!

( امضا:باد پاییز)

 

پله های ترقی برای بعضی ها سُر است!

(امضا: نظافتچی پله های اداره)

 

افراد نمک نشناس شوربخت می شوند !

(امضا: نمکی محل)

 

ما به جای “آن ور دنیا” شما را به “آن دنیا” می بریم !

(امضا: یک شرکت هواپیمایی)

 

محافظت از “اتو” های خود را به ما بسپارید !

(امضا:اتوبان)

 

لطفا پس از حذف یارانه لبنیات شیربهای ما را بدون یارانه حساب کنید !

(امضا: دختران دم بخت)

 

دوستت دارم ای میکروب آبله مرغان !

(امضا: میکروب خروسک)

 

آه ما سوزناک ترین آه های دنیاست !

(امضا:اژدهای هفت سر)

 

 

انواع گاز اشک آور برای سرکوب تظاهرات میوه ها موجود است !

(امضا:پیاز)

 

لطفا روی سگتان را بالا نیاورید !

(امضا:یک آدم گربه صفت)

 

در بیمارستان ها تنها ما هوایتان را خواهیم داشت !

(امضا: یک کپسول اکسیژن)

 

اگر از شنیدن حرف مخالف فشار خونتان بالا می رود به ما بپیوندید !

(امضا:اعضای گروه فشار)

 

پیشرفت علم پزشکی کار . بازار ما را کساد کرده است!

(امضا:حضرت عزراییل)

 

ما به جمله همیشه حق با «مشتری» است اعتراض داریم !

(امضا : جمعی از سیارات منظومه شمسی)

 

من بیشتر از سازمان تفکیک زباله قدر زباله ها را می دانم !

(امضا : گربه محله)

 

صدای آب اصلا هم طنین زندگی نیست!

(امضا:مرده شور بهشت زهرا)

 

قول می دهم شما را رو سفید کنم.

(امضا:گچکار سر گذر)

 

لطفا نان ما را آجر کنید.

(امضا : بساز و بفروش های شهر)

 

دوغ خیلی از نوشابه سیاه بهتر است .

(امضا : دانشمندان نژاد پرست)

 

سیفون برای من حکم نوشابه کنار غذا را دارد

(امضا : چاه دستشویی)

 

اهدای خون، اهدای زندگی است

(امضا : انجمن خون آشامان )

 

در رمانتیک بودن ما همین بس که هم شمع داریم و هم پروانه !

(امضا : جمعی از اتوموبیل ها)

.: روح خدا به خدا پیوست :.

============================================

به حرمت وفات امام خوبی ها و قیام خونین 15 خرداد
مطالب به صورت موقت از دید بازدید کنندگان مخفی می ماند

============================================

السلام علیک یا روح الله موسوی الخمینی (ره)

امام مهربانی ها...


او همچون گلوله ای بود که از صدر اسلام شلیک شده و بر قلب قرن بیستم نشست. گویی شخصی از شخصیت های آزمون بزرگ صدر اسلام با معجزه ای به دنیا  بازگشته بود تا پس از پیروزی امویان و به خون غلتیدن اهل بیت (علیهم السلام) سپاه علی را رهبری کند. او روح خدا بود در کالبد زمان....



«سالروز ارتحال خمینی کبیر(ره) تسلیت باد»

عکس های منتشر نشده از

بزرگترین تشییع جنازه تاریخ ، برای مردی که زمینه ساز

بزرگترین حکومت جهانی در آخرالزمان بود ، در ادامه مطلب ...

زنی صیحه زنان و دیوانه وار خدمت پیغمبر (ص) آمد و گفت
یا رسول الله ، اصحاب بروند کار خصوصی با شما دارم.
اصحاب رفتند ، آن زن خدمت پیغمبر(ص) نشست، و گفت : یا رسول الله گناهی بزرگی مرتکب شده ام .
پیغمبر ( ص ) فرمود : رحمت خدا بزرگتر از گناه تو است و با توبه گناه آمرزیده می شود ،حال بگو گناهت چیست ؟
زن گفت : یا رسول الله ، من شوهر دارم ، زنا دادم و آبستن شدم ، بچه به دنیا آمد ، او را در خمره سرکه خفه کردم ، و سرکه های نجس را به مردم فروختم .
پیامبر ( ص ) خیلی ناراحت شد ، و فرمود : می خواهی به تو بگویم چرا به درون این چاه گمراهی افتادی ؟
گمان می کنم نماز نمی خوانی و رابطه ات با خدا قطع
شده و دچار این فلاکت شده ای !

یک روزنامه انگلستان مسابقه خوانندگان را برگزار کرد و قول داد به کسی که در این مسابقه پیروز شود، جایزه کلانی خواهد داد. سوأل مسابقه این بود که یک بالون حامل سه دانشمند بزرگ جهان است. یکی از آنها دانشمند علم حفاظت از محیط زیست و یکی از آنها دانشمند بزرگ انرژی اتمی و یکی دیگر دانشمند غلات است. همه کارهایشان بسیار مهم است و با زندگی مردم رابطه نزدیک دارند و بدون هر کدام زمین با مصیبت بزرگی مواجه خواهد شد. اما بدلیل کمبود سوخت، بالون بزدوی به زمین می افتد و باید با بیرون انداختن یک نفر، از سقوط خودداری کند. تحت همین وضعیت شما کدام را انتخاب خواهید کرد؟ بسیاری پاسخ های خود را ارسال کردند. اما وقتی که نتیجه مسابقه منتشر شد، همه با تعجب دیدند که پسر کوچکی این جایزه کلان را کسب کرده است. جواب او این بود : سنگین ترین دانشمند را بیرون بیاندازید.

هوا کمی تا قسمتی 2funny.ir  است

تــوجـــــه تــــوجــــــــه

بچــه ﻫـﺎﯼ ﻃﻬــــﺮﺍﻥ ﻭ ﺣـﻮﻣــــﻪ ﺍﮔـﻪ ﮐﺴـﯽ زیرپوش ﻣﺸــﮑﯽ ﮔﻠــﮕﻠﯽ ﭘﯿـﺪﺍ ﮐـﺮﺩﻩ ﻣـﺎﻟﻪ ﻣﻨـــﻪ ﭘـــﯽاﻡ ﺑـــﺪﻩ ((:

ﺍﻧـﺪﺍﺧﺘـﻪ ﺑـﻮﺩﻣـﺶ ﺭﻭ ﺑﻨـــﺪ ﺧُﺸــﮏ ﺷـﻪ ﻃــﻮﻓـﺎﻥ کثافت ﻭﺭﺩﺍﺷﺘــﻪ ﺑــﺮﺩش

کمــک کنیــــد پیــداش کنـم زیرپوشه خــوشـــگلموووووو

راستـــــــی ....

یــه لنــگه جـورابـمم بـــود،

حــالا اونــو هرکـی پیــدا کــرد مـال خــودش (فقــط تمیــز نبـوده)

ﮐﺎﻣﻨﺘﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻃﻮﻓﺎﻥ دیروز:

ﻣﯿﮕﻦ ﮐﺎﺭ محمد ﺧﺎﺗﻤﯿﻪ ...

ﯾﻪ ﭼﺸﻤﻪ ﺍﺯ ﺟﻬﻨﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺒﺮﻩ ...

***

ﺗﻮ ﺭﻭﺣﺘﻮﻥ 190 ﻫﺰﺍﺭﺗﻮﻣﻦ ﺷﻠﻮﺍﺭﻡ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﺠﺎ ﺭﻓﺖ !!

***

ﺁﻗﺎ ﺍﮔﻪ ﮐﺴﯽ ﯾﻪ ﻟﯿﻒ ﺑﺎ ﯾﻪ ﮔﺮﺩﺍﻟﯽ ﺁﺑﯽ ﻭﺳﻄﺶ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻣﺎﻝ ﻣﻨﻪ ... ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﺑﺎﺩ ﺑﺮﺩﺵ !

***

ﺍﯾﻦ ﻋﯿﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻧﺼﺎﺑﺎﻥ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻭ ﺗﻬﻨﯿﺖ ﻋﺮﺽ ﻣﯿﮑﻨﻢ !!

***

ﻣﻦ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺗﻮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺗﯿﻎ ﮊﯾﻠﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ |: ﻫﻤﺸﻮﻥ ﺭﯾﺨﺘﻦ |:

***

ﮔﺮﺑﻪ ﻭ ﺩﯾﺶ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﻣﯿﺮﻓﺖ ...

ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﻭﻝ ﮐﻦ ... ﺧﺸﺘﮑﻢ ﺭﻭ ﻃﻨﺎﺏ ﺍﻭﯾﺰﻭﻥ ﺑﻮﺩ ...

ﺑﺎﺩ ﺑﺮﺩﺵ

》کامنت ها و نظر شما درباره ی توفان چی بوده؟ 《

ولادت حضرت اباعبدالله را به همه ی عاشقان آن حضرت تبریک میگوییم

البته روز پاسدارم تبریک میگیم

گفتم: از اینجا تا کربلا چقدر راه است؟؟؟

گفت: آن قدر که بگویی "السلام علیک یا اباعبدالله"

از دلی زار و سینه ای بی تاب... السلام علیکَ یا ارباب

تا نرفتم زدست آقاجان... این غلام سیاه را دریاب

آقا منم،گدای قدیمی این درم... عمریست گِرد کرب و بلایت کبوترم

خوبم شناختید، منم بی حیا گدا... رزق از شما گرفتم و بر بام دیگرم...

آیت الله اراکی ( ره ) فرمود:

شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت

پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟

با لبخند گفت:خیر

سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟

گفت:نه

با تعجب پرسیدم:پس راز این مقام چیست؟

جواب داد:هدیه مولایم حسین است!

گفتم چطور؟

با اشک گفت

آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد

سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛

ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگبریدند این همه تشنگی!

پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود!

از عطش حسین حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد

آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت

"به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛

آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم"

ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﮐﻨﻢ؟ ! ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ … ﻭ … ﮔﻔﺖ : ﺁﯾﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ؟؟؟ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﻠﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ… ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﻣﻮﻗﻌﯿﮑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭ ﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪﻡ ، ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﻤﻮﺩﻡ … . ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺳﺮﺧﺲ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻙ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺭﺷﺪ ﻧﮑﺮﺩ… ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺳﺎﻝ ﺳﺮﺧﺴﻬﺎﺑﯿﺸﺘﺮ ﺭﺷﺪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩ . ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺳﻮﻡ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻧﯿﺰ ﺑﺎﻣﺒﻮﻫﺎ ﺭﺷﺪ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ . ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﻨﺠﻢ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻛﻮﭼﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﺪ… ﻭ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﺷﺶ ﻣﺎﻩ ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﺶ ﺍﺯ ﺳﺮﺧﺲ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺭﻓﺖ . ﺁﺭﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻗﻮﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ !!! ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯿﻬﺎ ﻭ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺤﻜﻢ ﻣﯿﺴﺎﺧﺘﯽ ؟؟؟ !!! ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﻓﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ . ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﻮ...

شهید آوینی در تبیین ارتباط هنر با عرفان و تفکر می نویسد:

«هنر از لحاظ مضمون و محتوا، عین تفکر و حکمت و عرفان استو تنها در نحوه بیان و تجلی از آنان متمایز می شود.مایه اصلی هنر نیز عشق وعرفان است. مسیحای عشق است که روح شیدایی در پیکر هنر می دمد و اگر نباشد این روح، هنر نیز جز جسد مرده بیش نیست».
حجاب اکبر، هنری است که تعلق خویش
را به آن میثاق ازلی و عهد الست انکار کند».

حجاب

من از جانب تمام کسانی که شعار دادند "مرگ بر بدحجاب"

از تو معذرت می خواهم.

من از جانب تمام کسانی که شعار دادند " ملت ما بیدار است،

از بدحجاب بیزار است" از تو معذرت می خواهم.

من از جانب تمام کسانی که فعل تو را از خود تو جدا نکردند،

معذرت می خواهم.

من می دانم که تو اگر اهمیت و فلسفه ی حجاب را بدانی،

به حجابت از من هم پایبندتر خواهی بود.

من می دانم که اگر در فرهنگ سالمی که حکم اکسیژن را دارد،

نفس کشیده بودی،ریه های عفافت غبار نمی گرفت.

من می دانم که اگر عمق نقشه ها و اهداف دشمن و تلاش

شبانه روزی شان را برای تاراج حیا می دانستی،

مشتی محکم بر دهانشان می کوبیدی.

عزیز دلم!

اسلام را با آن چیزی که من و امثال من می گوییم و عمل می کنیم،

نشناس!

حساب اسلام را از جامعه ی مسلمین جدا کن!

که اگر ما به اسلام درست عمل کرده بودیم،

پاکی همه جا را فرا می گرفت!

یادمه یه روز که با خانمم رفته بودیم خرید،تو شلوغیه بازار یه نفر که داشت باعجله راه میرفت محکم بهم برخورد کرد و با اینکه اون مقصر بود شروع کرد به داد و فریاد و فحش دادن!!! ولی من فقط سکوت کردم،همسرم که خیلی ناراحت شد بهم اشاره کرد که تو هم چیزی بگو ولی من سکوت کردم تا اون مرد رفت. رفتار همسرم سرد شد،شاید تو دلش میگفت چه شوهر ترسو و بی بخاری دارم!!! شب که رسیدیم خونه شروع کرد به گله و کنایه که شوهر ترسو بدرد نمیخوره و آدم باید به مردی تکیه کنه که شجاع باشه!!! جای یه زخم عمیق که از یه حادثه سرکار برام بوجود اومده بودو بهش نشون دادم و گفتم بنظرت اگه با اون مرد درگیر میشدم صدمه ای عمیق تر از این میتونست بهم بزنه؟!!! گفت: نه گفتم: اگه من اونو میزدم چی؟ کمی باخودش فکر کرد و سکوت کرد!!! گفتم اگه جلوی اون مرد سکوت کردم به این خاطر بود که نمیخاستم بجای اینکه تو خونه ی گرممون باشیم تو راهروهای دادگاه و زندان باشیم!!! از اونموقع خانمم حتی به زخم دستم هم افتخار میکنه...

دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟ مهمان با مهربانی جواب داد:بله. دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن . دربین اونا یک عروسک باربی هم بود. مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟ و پیش خودش فکر کرد:حتما" باربی. اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم. مهمان با کنجکاوی پرسید:این که زیاد خوشگل نیست! دخترک جواب داد:آخه اگه منم دوستش نداشته باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،اونوقت دلش میشکنه... نقل از کتاب در پناه او

وصیت و سفارش امیر المؤمنین علی (ع) به امام حسین(ع):
پسرم!
گنه کار را ناامید مکن.
چه بسا کسى هست که همیشه با گناه است
سرانجامش بخیر پایان یابد.
چه بسا آدم خوبی ست در اول عمرش
سرانجامش به آتش کشیده شود.
پناه می برم بخدا از آن آتش
برگرفته از کتاب الروضه در مبانی اخلاق صص 253 الی256

کافران در حقیقت؛ کر و لال و کورند...

وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا
کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً ۚ 
صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ

سوره بقره آیه مبارکه 171

امام صادق علیه السلام فرموده اند:
با پدرانتان خوشرفتاری کنید تا فرزندانتان با شما خوشرفتاری کنند.
*الوافی، ج22، ص866*

هنگام سرور کاینات است امشب  هنگام گرفتن مراد است امشب

بفرست مدام بر محمد صلوات  زیرا که بهار صلوات است امشب

.: اللــهـم صـل عــلی مــحمد و ال مــحمد :.

عید بر شما مبارک

»عید مبعث بر مسلمین جهان مبارک«

.::ادامه مطلب با تبریک های شما تکمیل می شود::.

.::نظرات بدون تایید نمایش داده میشد::.

چند روز بعد از عملیات ، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش ...
هر جا می رفت همراه خودش می برد.
از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟
گفت: آرپی جی زن بوده.
توی عملیات آنقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه.
باید براش بنویسی تا بفهمه.

شـادی روح شــهدا صــلوات

آlموزش ساده و تصویری مثلثات سینوس sin و کسینوس cos با انگشتان دست

امام رضا علیه السلام فرمودند :
هر مردی که زنش را خشنود کند، خداوند در روز قیامت او را خشنود خواهد کرد.
*فروع کافی، 6/6*

امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:
مومن کسی است که هر گاه خشمگین شود، خشمش او را از راه حق بیرون نبَرد و هر گاه خرسند شود، خرسندی اش او را به باطل نیندازد، و هر گاه قدرت یابد، بیش از حق خویش برنگیرد.
*بحار الانوار، ج64، ص303*


نه خــوابه !
نه مــسته !
نه خــماره !
فــقط ســینش بــخاطر گــاز شـیمایی خـــرابــه... 

ماجراهای جدید آقوی همساده,مطالب طنز,ماجراهای جدید آقای همسایه

آقو ما یه روز با خانوممون رفته بودیم مهد کودک که بچه خواهرمونو بگیریم…اونجا که رسیدیم یهو یکی از ای بچه ها دوئید اومد تو بغل ما گفت سلام بابا جون! مام یکم خندیدیم برگشتیم زنمونو نگاه کردیم دیدیم داره دقیقاٌ همونجوری به ما نگاه میکنه که حسن نصرالله به بنیامین نتانیابو! نگاه میکنه! آقو جلو چشم بچه های مردم افتاد رو سرمون مارو به حد مرگ زد! دیدن ای صحنه ها رو بچه ها تاثیر گذاشت دارای خوی وحشی گری شدن خونواده هاشون رفتن از ما شکایت کردن ۲۴سال رفتیم حبس…

 

تو حبس این داستانو برا یکی از زندانیا تعریف کردیم از شانس ما بابای بچه هه بود بخاطر همین تو این ۲۴سالی که تو حبس بودیم روزی ۱۸ بار کتکمون میزد…از حبس که اومدیم بیرون او بچه هه رو دیدیم که دیگه ۲۷ سالش شده بود تا مارو دید چون پدر خوبی براش نبودیم اونم گرفت یه فصل کتکمون زد…ها ها ها ها ها ها…یعنی در ای جریانو بنده به طور کامل استخون بندی خودمو از دست دادم و الآن به معنای واقعی کلمه له له هستم!***

نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود.
اکران فیلم شروع شد،
شروع فیلم سقف یک اتاق
دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق
سه, چهار, پنج, ...,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!
صدای همه در آمد.
اغلب حاضران سینما را ترک کردند,
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین
و به جانباز قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید.
زیرنویس:
این تنها ۸ دقیقه از {زندگی }این جانباز بود و شما طاقت نداشتید...
---
خدا کنه فقط شرمندشون نشیم...
فقط همین...!

"کاش ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﻣﯿﺮﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﮕﯿﻢ :ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﺮﻩ ﻫﺎﺗﻮ 20 ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺟﺎﯼ 20 ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ 16 ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯿﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ . ﺍﺯ "ﺗﺮﯾﻦ " ﭘﺮﻫﯿﺰ ﮐﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺟﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻧﮑﻨﯽ ﺣﺘﯽ ﻧﺨﻮﺍﻩ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﺖ ﺗﻼﺵ ﮐﻦ .. ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺴﻮﻧﺪ " ﺗﺮﯾﻦ" ﺭﻓﺘﯿﻢ، ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﮔﺮﯾﺨﺖ.. ﺍﺯ 19/75 ﻟﺬﺕ ﻧﺒﺮﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﯾﮑﯽ 20 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.. ﺍﺯ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﻟﺬﺕ ﻧﺒﺮﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺎﺷﯿﻨﺎﯼ ﻣﺪﻝ ﺑﺎﻻﺗﺮﯼ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﻋﺸﻘﻤﻮﻥ ﻟﺬﺕ ﻧﺒﺮﺩﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺪﺭﮎ ﺗﺤﺼﯿﻠﯽ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﺶ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﺩ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ " ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ,ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ" ﭼﺴﺒﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺴﻞ ﻫﺎﯼ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺷﺪ.. ﺷﺎﯾﺪ ﻻﺯﻣﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺟﻬﺖ ﺑﺪﯾﻢ..."

توی جبهه تعاون محلی بود که بچه ها
ساک شخصی خودشون رو تحویل میدادند
و بجاش یه پلاک میگرفتندو بعد از اینکه میخواستند برن خونشون
می رفتند تعاون پلاک رو تحویل میدادند
و وسایل شخصیشون روتحویل میگرفتند...
الان حدود شش هزار ساک هنوز که هنوزه داخل تعاون مونده
و این یعنی اینکه هیچ وقت هیچ پلاکی برنگشته
تا وسایلش رو تحویل بدن.
هیچ وقت...

داستان آخر شب..... به کارهای خانه میرسم ، تا مادرم آخرین رجهای قالی را که یک سال پیش شروع کرده بود گره بزند تا دوباره بوی نان تنوری فضای خانه را پرکند و من بی واهمه از مقابل بقال محل رد شوم و سرم را بلند نگه دارم که تا ساعتی دیگر پول کیسه ی آرد سال قبل را پرداخت خواهم کرد…از آنجا به نزد دوره گردی می روم که هر روز با وانت قراضه اش بساط پهن میکند و آن روسری صورتی رنگی را که خواهر کوچکم دوست داشت ورانداز میکنم و از فروشنده می خواهم آنرا بپیچد و نگه دارد . که بی درنگ با پول برخواهم گشت. بر تپه می نشینم منتظر ، دور دست را نظاره می کنم ، دلال قالی از دور نمایان می شود و من در تب و تاب اینکه چقدر چانه خواهم زد تا دسترنج یک سال مادرم به مفت تاراج نشود.. شب به خانه می آیم، صدای سرفه ی مادر امانش را بریده و من روی آن را ندارم که بگویم دیگر عطاری محل به نسیه دارو نمیدهد و نه آردی برای نان پختن خریدم و نه آذوقه ای ، و باید هنوز خواهرم روسری پاره ی پارسال را سر کند که پول قالی را درست در همان جیب گذاشتم که سوراخ است… دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 هم فراموش نشه

سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند. در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند. زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد. دومی گفت :پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد . هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند : پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟ زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است .ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد. سه زن سطل هایشان را پر کردند و به خانه رفتند . پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگین و دست های کار کرده زن ها ضعیف بود . به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛ چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسدند .پسر اول روی دست هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن. زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است! پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند. پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد. در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟ پیرمرد با تعجب پرسید:منظورتان کدام پسرهاست ؟من که اینجا فقط یک پسر می بینم.

در روزگاری که لبخند آدمیان به خاطر شکست توست ،بانو!!

حجابت

کیمیای غیرتت را هرگزبه لبخندی مفروش!!!

[تصویر: hijab.jpg]

اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند. روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند، فقط یک پسربچه با چتر آمده بود، این یعنی اعتقاد. اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد، وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید، او شادمانه میخندد ... چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت، این یعنی اعتماد. هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم. ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید، این یعنی امید. چه خوب است که با اعتقاد، اعتماد و امید زندگی کنیم ...

هـم قـد گلـولـه تـوپــ بـود.
گفتـم: چـه جـورى اومـدى اینجــا؟
گفتـــ : بــا التمــاس!
گفتــم: چـه جـورى گلـولــه رو بلنــد مـی کنـى میـارى؟
گفتــ : بــا التمــاس!
بـه شوخـى گفتـم، مـى دونـى آدم چـه جـورى شهیــد میشـه؟
لبخنـدى زد و گفتـــ : بــا التمــاس!
تکـه هـاى بـدنـش رو کـه جمـع مـی کــردم فهمیـدم چقـدر التمـاس کــرده . . .