مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

۵۳۹ مطلب با موضوع «جور وا جور» ثبت شده است

============================================

ضمن عرض تسلیت 

این وبگاه تا بعد از وفات حضرت  به روز نخواهد شد

مطالب به صورت موقت از دید بازدید کنندگان مخفی می ماند

============================================

آب مایه ی حیات نیست
وقتی پای حسین در میان باشد...

السلام علیک یا زینب کبری(سلام الله علیه)

زینب(سلام الله علیها) کیست ؟
حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها)
زینب (سلام الله علیها) آموزگار حیا و پاکدامنى
زینب، پرستار نهضت عاشورا
محل دفن حضرت زینب (سلام الله علیها)
فضائل و مناقب حضرت زینب (سلام الله علیها)
مقالات در مورد حضرت زینب (سلام الله علیها)
کتاب:: دویست داستان
مداحی وفات حضرت زینب (سلام الله علیها)
سخنرانی حجت الاسلام احمدی اصفهانی وفات حضرت زینب (س)
کارت پستال وفات حضرت زینب (سلام الله علیها)
گالری عکس از حرم مطهر حضرت زینب (سلام الله علیها)

گالری عکس از تل زینبیه (کربلا)

--------------------------------------------------------

از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است

ما را فدایی زیـنـب کبری نوشته اند....

--------------------------------------------------------

زینب

»ادامه مطلب با دلنوشته های شما تکمیل می شود«

نظرات بدون تایید نمایش داده می شود

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ *جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم ! یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید. . .. مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیا یند و وقتشان تلف نشود *یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها میخواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست یک روز فهمید مشتریانش بسیار کمتر شده اند . . . مرد نشسته بود . دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید به فکر فرو رفت . . باید کاری می کرد . باید خودش را اصلاح می کرد ناگهان فکری به ذهنش رسید . او می توانست بازیگر باشد : از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد! او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد! وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم !!! سفارشهای مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود . . . حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!!! اما او دیگر با خودش «صادق » نیست. او الان یک بازیگر است . همانند بقیه مردم!!!

-سلام آقا! جوراب مردونه دارید!؟

 

-بله خانم کوچولو! بفرما اینم یه جفت جوراب مردونه.

 

-نه آقا ! یه دونه میخوام!فقط برای پای راست بابام :)

یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند. طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی است. اما به نظر می‌رسد که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است. عده‌ای آدم فضول در اطراف از او می‌پرسند:... فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟ دوستم با قاطعیت به آنها جواب می‌دهد: نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید. اما هسمر کنونی‌ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است. وقتی این حرف را می‌زند، دوستانش می‌خندند و می‌گویند : کاملا متوجه شدیم... می‌گویند: زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند. بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛ سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان واق واق نمی‌کنند. اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید. اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت. زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ...

چقدر چفیه خونی شد تا چادری خاکی نشود
 [تصویر: 1372949849956822_orig.jpg]

شغل مردی تمیز کردن ساحل بود. او هر روز مقدار زیادی از صدف‌های شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع‌آوری می‌کرد. و مدام به صدف‌ها لعنت می‌فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می‌کردند. او باید هر روز آنها را روی هم انباشته می‌کرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام می‌داد. روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدف‌های بدبو درست کرده بود،‌ خلاص کند. . او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت. یک سال بعد، آن دو مرد، در جایی یکدیگر را دیدند. آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود. وقتی به آنجا رسیدند مرد نظافتچی نمی‌توانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید چطور توانسته چنین ثروتی را بدست بیاورد. مرد ثروتمند پاسخ داد: . “من هدیه‌ای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو می‌داد و تو قبول نمی‌کردی!! در تمام صدف‌های نفرت‌انگیز تو، مرواریدی نهفته بود!” . اکثر مواقع هدایا و موهبت‌های الهی در بطن خستگی‌ها و رنج‌ها نهفته‌اند! این ما هستیم که موهبت‌هایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار می‌دهد، ندانسته رد می‌کنیم!!!

اسلام علیک یا علی ابن ابیطالب (ع)

یک نگاهت یا علی شق القــمرها میکند

صد هزاران درد بی درمان مــــداوا میکند
انقدر دردانه ای در پیش حق مولای مـن
کعبه هم در پیش تو آغوش خود وامیکند

»ادامه ی مطلب با پیام های تبریک شما تکمیل میشود«

فرهنگ 2500 ساله ادعای مردمانی است که حسرت تمیزی خیابان های اروپا رو میخورن 

ولی تمیزی توی ماشینشون رو به خیابون ها ترجیح میدن ... 

[تصویر: 1_38.gif]


شب عید است می‌دهند برات؛ بر «محمد (ص) و آل محمد (ص)، صلوات»

السلام علیک یا جواد الائمه (ع)

السلام علیک یا جواد الائمه (ع)

خلاصه زندگانی امام جواد(ع) 

در ادامه مطلب حتما بخونید

[تصویر: si6w0M_425.jpg]

[تصویر: 1342035063351114_large.jpg]

می دانی 
محاصره تنگ تر شده 
اسیر می دهیم این روزها 
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند 
عامل خفه کننده دیگر بوی گیاه نمی دهد، بوی گناه می دهد 
پر چادرت را حائل کن تا بوی گناه مشامت را نیازارد 
نیمه ی راهیم .... 
نیمه جانی هم که هست . 
طاقت بیاور و پر چادرت را حائل کن ! 

هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد. یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است. وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : " هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد ....."

هر زن محجبه ای ایده آل نیست ولی هر زن ایده آلی محجبه است!

مردی در کنار جاده ، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت . چون گوشش سنگین بود ، رادیو نداشت ، چشمش هم ضعیف بود ، بنابراین روزنامه هم نمی خواند . او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود . خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند . کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد . وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت . سپس کم کم وضع عوض شد . . پسرش گفت : پدر جان ، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای ؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد . باید خودت را برای این کسادی آماده کنی . پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است . . بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد . فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت . او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت : پسرجان حق با توست . کسادی عمومی شروع شده است . . آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید ؛ اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند . خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند

[تصویر: images?q=tbn:ANd9GcRQiWGlbndF56mB1p5DXkr...GA0CLtOulv]

بیمارستان از مجروحین پر شده بود...
حال یکی خیلی بد بود...
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...
مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...
راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس 

داستان آخر شب..... سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود که در این میان نوه اش آمد و گفت : بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری ؟ او نوه اش را خیلی دوست می داشت ، گفت : حتماً عزیزم ، حساب کرد ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی میگیرد و حتی در مخارج خانه هم می ماند . شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت . در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود: قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید . او شروع کرد به نوشتن ، تا اینکه ، دوباره نوه اش آمد و گفت : بابا بزرگ داری چه کار می کنی ؟ پدربزرگ گفت : دارم کارهایی که بلدم را مینویسم . پسرک گفت : بابا بزرگ بنویس مرغ های خوشمزه هم درست می کنی . درست بود ؛ پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه مرغ ها شگفت انگیز می شد . او راهش را پیدا کرد . پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما صاحب آنجا قبول نکرد ، دومین رستوران نه ، سومین رستوران نه ، او به ۶۲۳ رستوران مراجعه کرد و ششصدوبیست و چهارمین رستوران ، حاضر شد از پودر مرغ سرهنگ ساندرس استفاده کند . امروزه کارخانه پودر مرغ کنتاکی در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد . اگر در آمریکا کسی بخواهد تصویر سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را بالای درب رستورانش نصب کند ، باید ۵۰ هزار دلار به این شرکت پرداخت کند . دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 فراموش نشه.

[تصویر: 1367517697480013_large.jpg]

در آینده ای نزدیک


نگاهی به دور و برت بینداز

یک وقت هایی می شود که

خودت را

تنها

چادریِ- کلِ خیابان می بینی

لبخند بزن، رو به آسمان کن و بگو:

خدایا ....

ممنونم که بهم اجازه دادی بین همه ی این آدمای رنگ وارنگ یه دونه باشم.

شک نداشته باش که این یک فرصتِ ویژه است تا برایِ او (خدا) هم یکی یک دانه باشی..

============================================

ضمن عرض تسلیت شهادت امام هادی(علیه السلام)

این وبگاه تا بعد از شهادت حضرت  به روز نخواهد شد

مطالب به صورت موقت از دید بازدید کنندگان مخفی می ماند

============================================



پدید آورنده : زهرا خنیفرزاده ،

 دانشنامه امام هادیعلیه السلام

عرض تسلیت

امروز زمین آغوش گشوده است تا بار دیگر انسان پاکی از سلاله خاندان پیامبر(ص) را در خود جای دهد و او را به حیاتی برتر از این دنیای دون و در کنار اولیا و انبیا نوید دهد. شهادت جانگداز آن امام همام، امام علی النقی(ع) را به عموم شیعیان جهان تسلیت می گوییم.

سال غم و اندوه

شهادت امام هادی(ع)، پیشوای دهم شیعیان، در ماه رجب و در 42 سالگی اتفاق افتاد. عروج روح قدسی آن انسان وارسته جهان اسلام را غرق در ماتم و اندوه ساخت. شهادت مظلومانه آن بزرگوار شهر سامرا را پر از شیون و ناله کرد. تمامی دوستداران اهل بیت در غم فقدان گوهری تابناک عزادار شدند و آن سال را سال اندوه شیعه نامیدند.

هجران مدینه

خلفای عباسی از توجه مردم نسبت به خاندان رسالت همیشه در هراس بودند و از مشاهده عشق و علاقه قلبی مردم نسبت به خاندان پیامبر احساس خطر می کردند. در مدینه، زادگاه امام هادی(ع)، والی مدینه آزار فراوانی نسبت به این شمع تابان الهی روا می داشت. از این رو شخصی به نام بریحه عباسی که امام جماعت بود به متوکل نامه نوشت که اگر هنوز تو را به مکه و مدینه نیاز هست، علی بن محمد(ع) را از این دیار تبعید کن؛ چرا که اکثر مردمان این منطقه را تحت نفوذ و اطاعت خویش قرار داده است. بدین ترتیب بود که متوکل با احترام امام را به سامرّا، محل خلافت خویش، دعوت کرد.

توهین متوکل به مقام امام هادی(ع)

متوکل خلیفه عباسی در ظاهر حضرت هادی(ع) را با احترام و تکریم به سامرا آورد ولی همواره در صدد اهانت و آزار حضرت(ع) بود؛ به طوری که هنگام ورود، حضرت را در کاروان سرای نامناسبی سکونت داد. شخصی از دوستداران حضرت برای عرض این مطلب به خدمت ایشان آمد. حضرت امام هادی(ع) در جواب فرمودند: کسی که خداوند قدر و منزلتش را بلند سازد با این اعمال کوچک و حقیر نمی شود.

محدودیت امام(ع)

هر اندیشمندی با نگاهی گذرا به زندگی امام هادی(ع) در می یابد که آن گرامی در سراسر عمر شریف خویش با محدویت های رنج آوری روبرو بوده است. متوکل، خلیفه ستمگر عباسی، امام هادی(ع) را به اجبار از مدینه به مرکز خلافتش یعنی سامرا آورد و آن بزرگوار را تحت مراقبت نگه داشت. در عین حال امام با تحمل همه رنج ها هرگز از مسئولیت الهی خویش در قبال جامعه انسانی دست نکشید و به کم ترین تفاهم و سازشی با ستمگران تن نداد و همواره روشنی بخش تاریکی های جهل و بی ایمانی بود.

اثر والای امام هادی(ع)

دهمین ستاره آسمان ولایت، امام ابوالحسن هادی(ع) زیارتی به نام «زیارت جامعه» تقدیم دوستداران امامت فرموده است. جان ما خاکیان فدای تربت پاک او باد که با شعاع فروزان سخن خویش ما را با آسمان عظمت و جلال الهی آشنا ساخته است. شیوایی کلام و والایی مضمون و دانش و معرفتی که در آن موج می زند خود گویای اصالت این زیارت و معرّف دانش سرشار گوینده ارجمند آن امام هادی(ع) است.

شاگردان امام هادی(ع)

با آنکه جوّ اختناق و ستم دوره خلفای عباسی، امکان استفاده از امام هادی(ع) را بسیار محدود کرده بود، در عین حال برخی از مشتاقان معارف قرآن و اهل بیت(ع) توانستند به قدر ظرفیت خویش از حضرت امام هادی(ع) کسب فیض کنند. در روایات، 185 نفر از راویان احادیث و شاگردان امام را نام برده اند که در میان آنان چهره های درخشانی چون حضرت عبدالعظیم حسنی، حسین بن سعید اهوازی و فضل بن شاذان نیشابوری به چشم می خورند.

شهادت محبوب دل ها

زهر سراسر بدن امام هادی(ع) را فرا گرفته بود و حضرت در بستر بیماری آخرین زمزمه های قدسی را با معبود خویش نجوا می کرد. غم و اندوهی گران بر قلوب مؤمنان سنگینی می کرد و چشم ها در فراق آن محبوب اشک می ریخت. حضرت امام علی النقی(ع)، آن طبیب آلام دردمندان و شفیق دل های مجروح مؤمنان، بر اثر زهر کشنده، در سومین روز از ماه رجب سال 254 (ه ) شربت شهادت نوشید.

حقارت نفس

نفس و سرشت واقعی انسان امانتی آسمانی و موهبتی است الهی که در اختیار انسان قرار گرفته است. اگر انسان آن را حقیر و کوچک بشمارد، در واقع همه چیز خود را باخته است و در این صورت ارتکاب زشتی ها برای او کار دشواری نخواهد بود. اما اگر ارزش وجودی خویش را بداند و به عظمت الهی و ملکوتی آن واقف شود هرگز آن را به تیرگی ها نمی آلاید. حضرت امام هادی(ع) در این مورد می فرمایند: اگر کسی در نزد خود خوار شود از شر او ایمن مباش.

در سوگ پدر

هشت بهار از عمر گران بهای دهمین امام و مولای عزیز ما، امام هادی(ع)، نگذشته بود که غبار یتیمی بر چهره اش نشست. در سال 220 هجری در آخر ماه ذیقعده پدر بزرگوار و جوان خود را از دست داد. پدری که نمونه بارز علم و تقوی و فضیلت و شجاعت و مظهر مبارزه با ستم و پناه درماندگان و بی چارگان بود. بعد از شهادت امام جواد(ع) امامت به فرزندش امام هادی(ع) منتقل شد و آن حضرت از همان سال های کودکی به مقام پیشوایی شیعیان رسید.

رفتار خلفای عباسی با امام هادی(ع)

زندگانی پر نشیب و فراز امام هادی(ع) هم زمان با حکومت هفت خلیفه عباسی بوده است. امام هادی(ع) همچون اجداد پاک خویش با سازش ناپذیری در برابر بیداد ظالمان و با دادخواهی و طرفداری از عدالت و هدایت و ارشاد انسان ها، به مبارزه با خلفای غاصب می پرداختند. به همین دلیل خلفا با وجود امام هادی(ع) همواره حکومت خویش را در خطر می دیدند و به هر طریق در تلاش بودند که چهره دهمین پیشوای راستین مسلمانان را دگرگون جلوه دهند و با نیرنگ های گوناگون علاقه امت را نسبت به آن بزرگوار کم کنند.

آزارهای متوکل نسبت به امام هادی(ع)

دوران امامت حضرت علی النقی(ع) بیشتر با متوکل عباسی هم زمان بود و این دوران از سخت ترین سال های زندگی آن بزرگوار محسوب می شود؛ زیرا متوکل از جنایت کارترین چهره های حکومت عباسی بود. سخت گیری و آزار متوکل نسبت به امام هادی(ع) و اهل بیتش به جایی رسید که مردم را به جرم پیروی از امامان گرامی و دوستی با آنان شکنجه می کردند و از همین رو کار بر دوستداران اهل بیت طهارت بسیار مشکل شد.

امام هادی(ع) خورشید عالم تاب

مولای بزرگوار ما، دهمین ستاره آسمان امامت، حضرت امام هادی(ع) همچون امامان و معصومان دیگر، همواره راهبر امت و بیان کننده احکام اسلام و قرآن بود. امام هادی(ع) دهمین اشعه فروزان مهر الهی بر روی زمین و واسطه فیض میان آفریدگار و آفریدگان بود که با فروغ عالم تاب دانش و یقین خویش تاریکی های نادانی را روشن می ساخت و گرمابخش محفل شیعیان در آن شام سرد و بی روح بود.

عبادت و پارسایی امام هادی(ع)

حضرت امام علی النقی(ع) علاوه بر برخورداری از کمال و فضل و دانش و معنویت، عابدترین و پارساترین مردم زمان خود بود و همچون پدران بزرگوارش شب های طولانی رو به قبله می نشست و به عبادت خالق یکتا مشغول می شد و لحظه ای از عبادت دست نمی کشید. همیشه بر تن نازنین و مبارکش لباسی از پشم می انداخت و سجاده اش حصیر بود.

خودپسندی

خودپسندی از صفات نکوهیده ای است که حقیقت آن جز غفلت و دوری از خدا چیز دیگری نیست. خودخواهی سرچشمه همه مفاسد و گناهان است و انسان را از خدا دور و دل را از ساحت عظمت او منصرف می کند. انسان خودخواه به تدریج از خودِ الهی و ملکوتی خویش دور می شود و علاوه بر دوری از خدا، اطرافیان را نیز از خود دور می کند و می رنجاند. حضرت امام هادی(ع) در سخنی ژرف و والا می فرمایند: کسی که خودپسند باشد، مخالفان او بسیار خواهند بود.

ایجاد روابط دوستانه

یکی از مسائل مهم در زندگی انسان برقراری پیوند دوستی و صمیمیت با افراد شایسته است و از موانع اساسی بر سر راه ایجاد دوستی و صمیمیت خودخواهی است. غرور و خودپسندی در افراد مانع تحکیم روابط دوستانه در میان آنهاست. باید به ابراز علاقه دیگران به درستی پاسخ گفت و از مصاحبت و معاشرت آنها بهره مند شد. امام هادی(ع) می فرمایند: کسی که دوستی و محبت و حسن نظرش را به تو تقدیم کند تو نیز از وی پیروی کن و پذیرای او باش.

اطاعت پروردگار

حضرت امام هادی(ع) که از قهرمانان وادی بندگی است، در مورد اطاعت خالق یکتا می فرمایند: کسی که از خدا پروا داشته باشد، دیگران از او پروا خواهند داشت، و کسی که از خدا اطاعت کند از او اطاعت می کنند و کسی که از آفریدگار اطاعت کند از خشم خلق باکی ندارد.

به راستی آنان که خالصانه و با تمام وجود گام در مسیر بندگی و اطاعت خدا نهاده و با این کلید، درِ سعادتِ جاودان را بروی خود گشوده و به عزّت حقیقی رسیده اند و آن را بزرگ ترین سرمایه و افتخار خود یافته اند، خداوند سرپرستی و تدبیر امور آنان را به عهده می گیرد و به آنها عزت و سربلندی می بخشد.

زیان نادانی

زیرکی و استفاده از عقل و تدبیر از ویژگی های انسان مسلمان است. این ویژگی به مؤمن کمک می کند تا بتواند حرف راست خویش را بر کرسی تصدیق بنشاند و بدین ترتیب از دین و مسلک خویش آگاهانه و به بهترین وجه دفاع کند. امام هادی(ع) در این باره می فرمایند: کسی که حق با اوست ولی سفیهانه عمل می کند، ممکن است نور حقش را به سبب عمل سفیهانه اش خاموش سازد.

دست به دامان دهمین خورشید

سلام بر تو ای فرزند پیامبر(ص)، ای منزلگاه فرشتگان الهی و ای خزانه دار علم. سلام بر تو ای پیشوای دهم شیعیان. سلام بر تو ای دهمین نور هدایت و امامت. سلام بر تو ای امام هدایت گر و چراغ تاریکی ها و ای پرچمدار پرهیزگاری. سلام خدا و فرشتگانش بر تو باد.

[تصویر: siZv6N_480.jpg]

[تصویر: 45778628717755842685.jpg]

داستان آخر شب ... مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد.. او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشست. مایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست و روز بعد و روز بعد... این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد می کرد. اما چطوری از پس آن هیکل بر می آمد؟ بنابراین در چند کلاس بدنسازی، کاراته و جودو و .... ثبت نام کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بود. بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟» مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت استفاده رایگان داره.» "پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل، ابتدا مطمئن شوید که آیا اصلاً مسئله ای وجود دارد یا خیر" دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 هم فراموش نکنید

[تصویر: 65057332011699333131.jpg]

داستان آخر شب..... یادم می آید وقتی که نوجوان بودم ، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم . جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند . به نظر می رسید پول زیادی نداشتند . شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند ، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیز پوشیده بودند . بچه ها همگی با ادب بودند . دو تا دو تا پشت پدر و مادرشان ، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند ، صحبت می کردند . مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد . وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند ، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید : « چند عدد بلیط می خواهید ؟ » پدر جواب داد : « لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان . » متصدی باجه ، قیمت بلیط ها را گفت : - ۲۰ دلار! پدر به باجه نزدیک تر شد و به آرامی پرسید : « ببخشید ، گفتید چه قدر ؟ » متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد . پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند . معلوم بود که مرد پول کافی نداشت . حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد ؟ ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت . بعد خم شد ، پول را از زمین برداشت ، به شانه مرد زد و گفت : « ببخشید آقا ، این پول از جیب شما افتاد ! » مرد که متوجه موضوع شده بود ، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد ، گفت : « متشکرم آقا . » پدر خانواده مرد شریفی بود ولی در آن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود ، کمک پدرم را قبول کرد . بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند ، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم . دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 هم فراموش نشه

[تصویر: p0louixi6s63u7nz5he9.jpg]

داستان آخر شب..... در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد روی اولین صندلی نشست. از کلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود… اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد. پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کرد … به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد : چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی . سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن خوشبویی هم زده… چقدر عینک آفتابی بهش می آد… یعنی داره به چی فکر می کنه؟ آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر می کنه… آره. حتما همین طوره.مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه. باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)… می دونم پسر یه پولداره… با دوستهاش قرار می ذاره که با هم برن شام بیرون. کلی با هم می خندند و از زندگی و جوونیشون لذت می برن؛میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی، چقدر خوشبخته! یعنی خودش می دونه؟ می دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟!! دلش برای خودش سوخت.احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده می شد…!!! ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد. مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود. .. پسر با گام های نااستوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد… یک، دو، سه و چهار … لوله های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند. .. از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد… دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 هم فراموش نشه

داستان آخر شب ... در کشور چین، دو مرد روستایی می خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند. یکی از آن ها می خواست به شانگهای برود و دیگری به پکن. اما در سالن انتظار قطار، آنان برنامه خود را تغییر دادند زیرا مردم می گفتند که شانگهایی ها خیلی زرنگ هستند و حتی از غریبه هایی که از آنان آدرس می پرسند پول می گیرند اما پکنی ها ساده لوح هستند و اگر کسی را گرسنه ببینند نه تنها غذا، بلکه پوشاک به او می دهند. فردی که می خواست به شانگهای برود با خود فکر کرد: «پکن جای بهتری است، کسی در آن شهر پول نداشته باشد، باز هم گرسنه نمی ماند. با خود گفت خوب شد سوار قطار نشدم و گرنه به گودالی از آتش می افتادم.» فردی که می خواست به پکن برود پنداشت که شانگهای برای من بهتر است، حتی راهنمایی دیگران نیز سود دارد، خوب شد سوار قطار نشدم، در غیر این صورت فرصت ثروتمند شدن را از دست می دادم. هر دو نفر در باجه بلیت فروشی، بلیت هایشان را با هم عوض کردند. فردی که قصد داشت به پکن برود بلیت شانگهای را گرفت و کسی که می خواست به شانگهای برود بلیت پکن را به دست آورد. نفر اول وارد پکن شد. متوجه شد که پکن واقعا شهر خوبی است. ظرف یک ماه اول هیچ کاری نکرد. همچنین گرسنه نبود. در بانک ها آب برای نوشیدن و در فروشگاه های بزرگ شیرینی های تبلیغاتی را که مشتریها می توانستند بدون پرداخت پول بخورند، می خورد. فردی که به شانگهای رفته بود، متوجه شد که شانگهای واقعا شهر خوبی است هر کاری در این شهر حتی راهنمایی مردم و غیره سود آور است. فهمید که اگر فکر خوبی پیدا شود و با زحمت اجرا گردد، پول بیشتری به دست خواهد آمد. او سپس به کار گل و خاک روی آورد. پس از مدتی آشنایی با این کار، 10 کیف حاوی از شن و برگ های درختان را بارگیری کرده و آن را «خاک گلدان» نامید و به شهروندان شانگهایی که به پرورش گل علاقه داشتند فروخت. در روز 50 یوان سود برد و با ادامه این کار در عرض یک سال در شهر بزرگ شانگهای یک مغازه باز کرد. او سپس کشف جدیدی کرد؛ تابلوی مجلل بعضی از ساختمان های تجاری کثیف بود. متوجه شد که شرکت ها فقط به دنبال شستشوی عمارت هستند و تابلو ها را نمی شویند. از این فرصت استفاده کرد. نردبان، سطل آب و پارچه کهنه خرید و یک شرکت کوچک شستشوی تابلو افتتاح کرد. شرکت او اکنون 150 کارگر دارد و فعالیت آن از شانگهای به شهرهای هانگجو و ننجینگ توسعه یافته است. او اخیرا برای بازاریابی با قطار به پکن سفر کرد. در ایستگاه راه آهن، آدم ولگردی را دید که از او بطری خالی می خواست. هنگام دادن بطری، چهره کسی را که پنج سال پیش بلیط قطار را با او عوض کرده بود به یاد آورد. خلاقیت و استعداد در برخورد با مشکلات شکوفا و نمایان می شود. در دنیای کسب و کار، آنان که آرامش را در بستن چشم ها بر تحولات دنیای اطراف می جویند، مرگ زودرس را استقبال می کنند. یک رهبر موفق به استقبال تهدیدها رفته و از دل آن ها فرصت های ناب کشف می کند. آنهایی که از جای خود می جنبند، گاهی می بازند، آنهایی که نمی جنبند همیشه می بازند. دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 هم فراموش نشه.

روزمره گی عین مُردنه ... حتی اگه شب رو دیر خوابیدی ، صبح زود بیدار شو.. زیر بارون راه برو ! نترس از خیس شدن ! هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش ! توی حموم آواز بخون ! آب بازی کن ، چه اشکالی داره ؟! بی مناسبت کادو بخر! بگو اینو تو ویترین گذاشتن برای من ! آب نبات چوبی لیس بزن ! بستنی قیفی بخور ! تلفن رو بردار به دوست قدیمیت زنگ بزن ! چای بخور واسه بقیه هم چای دم کن ! جوراب های رنگی بپوش ! خواب ببین ! شعربگو ! قاصدک ها رو بگیر ، آرزو کن، آرووووم فوتشون کن ! هرکی هرچی دوست داره فکر کنه ... بیخیال ؛ تو شاد باش نون خامه ای بخر و با لذت بخور ! قبل خواب کارهای روزت رو مرور کن، هیچ وقت خودت رو به مُردن نزن ! همه ی اینا رو گفتم و تو خوندی ... فقط خواستم یه چیزی بهت بگم ، دوستم : هر جا وایسی ، مُردی...!! زنده باش ، زندگی کن ! بذار زندگی از اینکه تو زنده ای به خودش بباله ! روزمره گی ، عین مُردنه... برای خسته شدن زوده !!

ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮد

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ

ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮد

ﺑنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻳک پیکرﻧد

ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ

ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ

ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ

ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ،ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ ؟ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻲ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻲ؟! ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺁﺧﺮ ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ،ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ هم ﺑﺎﻳﺪ دستفروشی بکنم ﻭ هم ﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﻫﻤﻴﻦ؟!ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ! ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:

ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻲ ﻏﻤﻲ

ﻧﺸﺎﻳﺪﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩمی

دختره گفت یعنی تواون دختره چادری امل رو دوس داری اما من رونه ر
گفتم اره گفت پس چرا وقتی میبینیش سرتو میندازی پایین
گفتم اره راست میگی نباید سرمو جلوش بندازم پایین جلوی حجاب حضرت زهرا باید زانو زد

سلامتی همه چادریا

خانـــوم
بانـــــو
خواهر
!!!!!
جدای از دیــــــــانت
جدای از غیــــــرت
جدای از وجـــدان
جدای از شریعت
جدای از برادری
تو را وقتی محجبه هستی
راحت تر به دل می نشانند!
تو را به خاطر تو دوستت دارند
نه لباس و اعضای بدنـــــــت
نه مو و رنگ رژ های لبت
تو را چون انسانی
دوست دارند

خواهرم : چادرت زیباست , باور کن.

خوش بخت بشی ایشا الله.

گفت : الهی آمین

ایشا الله یه شوهر خوب پیدا کنی

گفت: الهی...

ایشاالله خیر از جوونی ببینی

گفت:الهی آمین

برو پی کارت دیگه ننه! اح اح

گفت: الهی امین.

حواست پرته ها!

گفت : الهی آمین

.

.

.

همش به فکر این بود که فقط خدا می تونه کاری کنه نه خودش و...

امیر المومنین علیه السلام: گناه نعمتها را دور می کند.

نعمت همسر خوب با دوستی غیر شرعی بدست نمی آید.

بدان که دلهای مردان دست خداست با خدا باش تا بهترین دل رانصیبت کند!

ولادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مبارک

زندگی را بخش می کنم زنـ ... دِ ... گی
دو حرف اول بهار و شروع زندگی ست : زن
روز زن ؛ روز اولین بخش سه گانه زندگی بر مادران؛ زنان و دختران (شیرزنان آینده ایران) مبارکباد

داستان آخر شب ... 
آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود . شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت : اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم :..... اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!! شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت : تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود
( نمره از 1 تا 10 هم فراموش نشه )


***
یه روز گاو پاش میشکنه دیگه نمی تونه بلند شه کشاورز دامپزشک میاره ....

دامپزشک میگه اگه تا 3 روز گاو نتونه رو پاش بایسته گاو رو بکشید! گوسفند اینو میشنوه و میره پیش گاو میگه: بلند شو بلند شو گاو هیچ حرکتی نمیکنه...
روز دوم باز دوباره گوسفند بدو بدو میره پیش گاو میگه: بلند شو بلند شو رو پات بایست باز گاو هر کاری میکنه نمیتونه بایسته رو پاش...! روز سوم دوباره گوسفند میره میگه: سعی کن پاشی وگرنه امروز تموم بشه نتونی رو پات وایسی دامپزشک گفته باید کشته شی ....! گاو با هزار زور پا میشه.. صبح روز بعد.... کشاورز میره در طویله و میبینه گاو رو پاش وایساده از خوشحالی بر میگرده میگه : گاو رو پاش وایساده جشن میگیریم ...گوسفند رو بکشید !!!!!!!!!!!!! 
نتیجه اخلاقی: با شما
 

داستان آخر شب ...

چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی هر یک شغل های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت ها با هم به دانشگاه سابق شان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند. آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف هایشان هم شکایت از زندگی بود. استادشان در حین صحبت آنها قهوه آماده می کرد. او قهوه جوش را روی میز گذاشت و از دانشجوها خواست که برای خود قهوه بریزند. روی میز لیوان های متفاوتی قرار داشت; شیشه ای، پلاستیکی، چینی، بلور و لیوان های دیگر. وقتی همه دانشجوها قهوه هایشان را ریخته بودند و هر یک لیوانی در دست داشت، استاد مثل همیشه آرام و با مهربانی گفت… بچه ها، ببینید؛ همه شما لیوان های ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوان های زمخت و ارزانقیمت روی میز مانده اند. دانشجوها که از حرف های استاد شگفت زده شده بودند، ساکت بودند و استاد حرف هایش را به این ترتیب ادامه داد: «در حقیقت، چیزی که شما واقعا می خواستید قهوه بود و نه لیوان. اما لیوان های زیبا را انتخاب کردید و در عین حال نگاه تان به لیوان های دیگران هم بود. زندگی هم مانند قهوه است و شغل، حقوق و جایگاه اجتماعی ظرف آن است. این ظرف ها زندگی را تزیین می کنند اما کیفیت آن را تغییر نخواهند داد. البته لیوان های متفاوت در علاقه شما به نوشیدن قهوه تاثیر خواهند گذاشت، اما اگر بیشتر توجه تان به لیوان باشد و چیزهای با ارزشی مانند کیفیت قهوه را فراموش کنید و از بوی آن لذت نبرید، معنی واقعی نوشیدن قهوه را هم از دست خواهید داد. پس، از حالا به بعد تلاش کنید نگاه تان را از لیوان بردارید و در حالیکه چشم هایتان را بسته اید، از نوشیدن قهوه لذت ببرید.»

دیدگاه ( لطفا پارسی) و نمره از 1 تا 10 هم فراموش نشه

[تصویر: 1_16655575756658104425.jpg]

  
یکی از پیامبران الهی 

یـ ـعـ ـقـ ـو ب

پاسخ این سوال ثبت شد برای

"محمد" 

* ما فقط با بله و خیر جواب میدیم

تعداد حروفش که مشخصه

فقط و فقط تو نظرات میتونید بفهمید چیه 

اونم به این صورت که هر کی سوال میپرسه 

بعد ما جوابتون رو میدیم ، بعدد هی به پاسخ نزدیک میشید 

یه چیز تو مایه های همون 20 سوالی 

هر 5 تا پاسخ صحیح 1 امتیاز 

هرکی زود تر 5 امتیازی بشه یه جایزه بهش میدهیم (حال کردی یهو چه مودب شدم ؟)

جایزه های که قبلن دادیم (کلیک کنین)

میدانی فرق تو با بقیه مرد ها چیست؟؟
اینکه اگر یک تار مویم بی هوا بیرون باشد با ان تبسم همیشگیت میگویی..
خانمم حواست به موهات هست؟؟؟
زنان بی حجاب را که میبینم شک ندارم که همچون تویی را ندارند و مردانشان در بی غیرتی خود مشغولند

[تصویر: akj2w1788o3kn90p9jz9.jpg]

  
نام وسیله

جـ ا م د ا د ی

پاسخ این سوال ثبت شد برای

"علی" 

* ما فقط با بله و خیر جواب میدیم

تعداد حروفش که مشخصه

فقط و فقط تو نظرات میتونید بفهمید چیه 

اونم به این صورت که هر کی سوال میپرسه 

بعد ما جوابتون رو میدیم ، بعدد هی به پاسخ نزدیک میشید 

یه چیز تو مایه های همون 20 سوالی 

هر 5 تا پاسخ صحیح 1 امتیاز 

هرکی زود تر 5 امتیازی بشه یه جایزه بهش میدهیم (حال کردی یهو چه مودب شدم ؟)

جایزه های که قبلن دادیم (کلیک کنین)

============================================

این وبگاه تا بعد از شهادت حضرت فاطمه (س) به روز نخواهد شد

مطالب به صورت موقت از دید بازدید کنندگان مخفی می ماند

============================================

بسم رب فاطمة الزهرا
ضمن عرض تسلیت ایام فاطمیه و تبریک عید باستانی نوروز خدمت همه ی دوستان
 بسته  این ایام رو در اختار شما میذاریم  در صورت علاقه ازش استفاده کنید.
ان شاء الله که با شناخت دقیق تری از این ایام بهره ببریم.
برادران و خواهران کوچکتون در این سایت رو هم دعا کنید.

پدر مادرای عزیز دست بجنبونن 

جوونا رو زود سر و سامون بدید بقیش با خداست ...

  
فعالیت مرسوم این روز ها

خـ ر ی د

پاسخ این سوال ثبت شد برای

نجمه" 

* ما فقط با بله و خیر جواب میدیم

تعداد حروفش که مشخصه

فقط و فقط تو نظرات میتونید بفهمید چیه 

اونم به این صورت که هر کی سوال میپرسه 

بعد ما جوابتون رو میدیم ، بعدد هی به پاسخ نزدیک میشید 

یه چیز تو مایه های همون 20 سوالی 

هر 5 تا پاسخ صحیح 1 امتیاز 

هرکی زود تر 5 امتیازی بشه یه جایزه بهش میدهیم (حال کردی یهو چه مودب شدم ؟)

جایزه های که قبلن دادیم (کلیک کنین)

امسال نو بهار شروعش به ماتم است ،

زیرا که قلب عالم امکان پر از غم است ،‌

باید که پاس حرمــت زهرا نگاه داشـت ،

سـالی که فاطمیه و نوروز باهم است...

یَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یَا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ یَا سَیِّدَتَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکِ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا یَا وَجِیهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِی لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

============================================

این وبگاه تا بعد از شهادت حضرت فاطمه (س) به روز نخواهد شد

مطالب به صورت موقت از دید بازدید کنندگان مخفی می ماند

============================================

تو میتوانی روسری نصفه نیمه ات را هی برداری و دوباره بزاری

میتوانی گاهی بادبزنش کنی

میتوانی مانتوی سفید کوتاه نازک چسبان بپوشی تا گرمت نشود

میتوانی شلواری بپوشی که دمپایش تا صندل ات 20 سانتیمتر

فاصله داشته باشد

میتوانی جوراب هم نپوشی

لاک هم لابد خنک کننده است

بستنی هم لیس بزن روی نیمکت پارک

بوی ادکلنت هم میتواند تا 10 متر پشت سرت تعقیبت کند

فرض کن اینها بلد نیستند مثل تو باشند

فرض کن اینها عادت کرده اند به این پارچه ی سیاه در این گرما

فرض کن گرمشان نمیشود

فرض کن تو روشنفکری و اینها اُمّل

آخر تو چه میدانی چادر ترنم عطر یاس در فضای غبار آلود دنیاست

آخر تو چه میدانی حجاب خنکا و زیبایی به وجود هر دختر مینشاند

تو میتوانی خوش باشی به عرق نکردن در دنیا

خنکای بهشت گوارایتان دختران باحجابی که به عفت زهرا زیبنده اید

 

  
کاری که ما تو سایت نمیکنیم...

فـ عـ ا لـ یـ ت

پاسخ این سوال ثبت شد برای

"محمد مهدی" 

* ما فقط با بله و خیر جواب میدیم

تعداد حروفش که مشخصه

فقط و فقط تو نظرات میتونید بفهمید چیه 

اونم به این صورت که هر کی سوال میپرسه 

بعد ما جوابتون رو میدیم ، بعدد هی به پاسخ نزدیک میشید 

یه چیز تو مایه های همون 20 سوالی 

هر 5 تا پاسخ صحیح 1 امتیاز 

هرکی زود تر 5 امتیازی بشه یه جایزه بهش میدهیم (حال کردی یهو چه مودب شدم ؟)

جایزه های که قبلن دادیم (کلیک کنین)


میلاد حضرت زینب سلام الله علیها

و روز پرستار

مبار باد

 

  
نام میوه 

ا ز گ ی ل

پاسخ این سوال ثبت شد برای

"سید محمد حسین نایبی" 

* ما فقط با بله و خیر جواب میدیم

تعداد حروفش که مشخصه

فقط و فقط تو نظرات میتونید بفهمید چیه 

اونم به این صورت که هر کی سوال میپرسه 

بعد ما جوابتون رو میدیم ، بعدد هی به پاسخ نزدیک میشید 

یه چیز تو مایه های همون 20 سوالی 

هر 5 تا پاسخ صحیح 1 امتیاز 

هرکی زود تر 5 امتیازی بشه یه جایزه بهش میدهیم (حال کردی یهو چه مودب شدم ؟)

جایزه های که قبلن دادیم (کلیک کنین)

  
 نام وسیله 

ر و م ی ز ی

پاسخ این سوال ثبت شد برای

سنجد" 

* ما فقط با بله و خیر جواب میدیم

تعداد حروفش که مشخصه

فقط و فقط تو نظرات میتونید بفهمید چیه 

اونم به این صورت که هر کی سوال میپرسه 

بعد ما جوابتون رو میدیم ، بعدد هی به پاسخ نزدیک میشید 

یه چیز تو مایه های همون 20 سوالی 

هر 5 تا پاسخ صحیح 1 امتیاز 

هرکی زود تر 5 امتیازی بشه یه جایزه بهش میدهیم (حال کردی یهو چه مودب شدم ؟)

جایزه های که قبلن دادیم (کلیک کنین)

گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادرپوشیدم؟

گفتم: چه می‌دانم، لابد این‌طوری خوش‌تیپ تری!

گفت: نچ!

گفتم: خب لابد فهمیدی این‌طوری حجابت کامل‌تره مثلاً!

گفت: نچ!

گفتم: ای بابا! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه

چادر  بپوشی بیشتر دوستت دارم!!

گفت: اره تقریبا نزدیک شدی!

گفتم: آها!دیدی گفتم همه‌ی قصه‌هابه ازدواج ختم می‌شوند؟دیدی!

گفت: برو بابا… دور شدی باز!

گفتم: خب خودت بگو اصلاً

گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس “زهرا س” ست،

خواستم کمی شبیه “زهرا س ” باشم تا بیشتر دوستم داشته باشد...!      

  
 نام وسیله 

ک ن ت ر ل  

پاسخ این سوال ثبت شد برای

"محمد مهدی" 

* ما فقط با بله و خیر جواب میدیم

تعداد حروفش که مشخصه

فقط و فقط تو نظرات میتونید بفهمید چیه 

اونم به این صورت که هر کی سوال میپرسه 

بعد ما جوابتون رو میدیم ، بعدد هی به پاسخ نزدیک میشید 

یه چیز تو مایه های همون 20 سوالی 

هر 5 تا پاسخ صحیح 1 امتیاز 

هرکی زود تر 5 امتیازی بشه یه جایزه بهش میدهیم (حال کردی یهو چه مودب شدم ؟)

جایزه های که قبلن دادیم (کلیک کنین)

مراقبش باش چشم را میگویم .

ممکن است تو را به یک لحظه از بهشت به قعر جهنم بکشاند.

یک بار نگاه آلوده میشود عادت شود .

و آن وقت که عادت شد میشود بنده ی شیطان کند تو را ..

قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ

به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند ... (سوره نور آیه 30)

..