مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

مجله اینترنتی تـــوفانی

.: مجله اینترنتی تـــوفانی سرگرمی ،عکس و مطالب طنز :.

۱۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توفانی از خنده» ثبت شده است

سلام

 درست یادم نیست در چه سنی اولین بار بود که چادر به سر کردم اما با وجود اینکه خونواده ام مذهبی هستن و چادری، به خاطر کوچک بودنم و اینکه شاید نتونم چادر را درست نگه دارم همیشه دغدغه داشتن. از آن طرف من هم با حس کودکانه خود اصرار بر استفاده از چادر داشتم.

یادم هست وقتی با چادر مدرسه می رفتم چندین بار نزدیک بود زمین بخورم و نمی تونستم درست چادرم را جمع و جور کنم مثل همه کودکانی که الان با شوق چادر به سر می کنند و نمی تونند درست جمع و جورش کنند.

در کودکی به خاطر جو خانواده و به خاطر اینکه دوست داشتم مثل اونها باشم چادری شدم بزرگتر که شدم باز هم به خاطر اینکه خوانواده در انتخاب مسیر من را آزاد گذاشته بودند و به لطف خدا و استفاده از محضر سخنرانان خیلی خوبی چون دکتر بانکی چادر را با تمام وجود انتخاب کردم.

شاید تا اواخر دوره راهنمایی برایم تقلیدی بود اما بعد از آن برایم یک ارزش شد.

هیچ وقت این صحبت دکتر بانکی را فراموش نمی کنم که می گفتند حیا مانند سفیده تخم مرغ که زرده را در یک هاله قرار می دهد و حفظ می کند می ماند و نمی گذارد کسی به فرد تعرض کند.

البته حیا چیزی فراتر از چادر هست و جنسیت در آن مطرح نیست اما یکی از مصادیقش مسلما پوشش برتر است.

از همون جا به این نتیجه رسیدم که صرفا چادری شدن و چادری موندن هنر نیست. باید الگو شد باید فاطمی شد باید حیا داشت.

به دنبال الزامات این اصل رفتم و کم و بیش سعی کردم لااقل بفهمم که فرق چادر سر کردن و چادری بودن چی هست.

به نظرم در خوانواده های مذهبی مثل خوانواده من چادری بودن کار سختی نیست اما اینکه چادر را به انتخاب خودت حفظ کنی و سعی کنی از ماهیتش دفاع کنی کار سختی هست.

چه بسا خونواده های مذهبی که مادر با چادر و حجاب زیاد در جامعه ظاهر می شود اما امان از حجاب دختر! نمی تونم به صراحت بگم اما شاید چون اون دختر خانم ها نفهمیدن حجاب چی هست، متوجه نشدن حیا چی هست و به اجبار در خوانواده مذهبی بودن و شاید مجبور شدن حجابی داشته باشند که اینجوری شدن.

فکر می کنم در کل اینکه خوانوادم من را در انتخاب آزاد گذاشتن و محدود نکردن و در کنارش نگاه نظارتی داشتن و خودم هم مشتاقانه و به لطف خدا در سخنرانی های مرتبط حضور داشتم باعث شد چادری بمونم و قدردان آن باشم.

اون سخنرانی ها در دوران بلوغ و سالهای تحصیلی راهنمایی، خیلی زیاد به زندگی من جهت دادند. فکر می کنم مهم هست که انسان در سالهای بلوغ یعنی دوران راهنمایی و دبیرستان چه مسیری را انتخاب می کند، اجباری انتخاب می کند یا اختیاری.همین انتخاب ها هست که مسیر آینده را شکل می دهد و حتی باعث تغییر مسیرهایی در دانشگاه و ازدواج می شود.

خدا را شکر می کنم که در سالهای بلوغ خدا خیلی به من لطف کرد و در دانشگاه هم با دوستان توانستم با گروه های دانشجویی بی نظیری همراه شوم، به عبارتی رفیق بد در مسیرم یا نبود یا تأثیر گذار نبود. الان هم در این بازه زمانی سعی می کنم در محیط کار، تحصیل، خانواده و جامعه به الزامات چادری بودن توجه کنم و آن ها را رعایت کنم نه صرفا چادر به سر کنم. مهم است که با چادر در همه محیط ها قوی وارد شویم و الگو قرار گیریم.

پایدار باشید و دست حق یارتان

التماس دعا

تصاویری از ترول های خنده دار و جدید (25)

.

اسماشونو داشته باشید فقط!!
.
Inline image 19

یکی از بزرگترین تعارض های زندگیمون این بود که این لاله یا نه!

اخرشم نفهمیدیم
.
Inline image 22

Inline<br /><br /><br /><br />
 image 24

مصاحبه کننده :
در هواپیمائی ۱۰۰ عدد آجر داریم، ۱ عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. الان چند عدد آجر داریم ؟
متقاضی : ۱۰۰ عدد !
مصاحبه کننده :
سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید.
متقاضی :
مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم 
 مرحله دوم: فیلو میذاریم تو یخچال  مرحله سوم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده :
حالا چهار مرحله قرار دادن یک گوزن در یخچال را توضیح دهید !
متقاضی :
مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم 
 مرحله دوم: فیلو از تو یخچال در میاریم
مرحله سوم: گوزنو میذاریم تو یخچال 
 مرحله چهارم: در یخچالو میبندیم !!
مصاحبه کننده :
شیر واسه تولدش مهمونی گرفته، همه حیوونا هستن جز یکی. اون کیه ؟
متقاضی :
گوزنه که تو یخچاله !!
مصاحبه کننده :
چگونه یک پیرزن از یک برکه پر از سوسمار رد میشود ؟
متقاضی :
خیلی راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شیر !!
مصاحبه کننده :
سوال آخر. اون پیرزن کشته شد، چرا ؟
متقاضی : امممممممم، نمیدونم، غرق شد ؟
مصاحبه کننده :
نه، اون یه دونه آجری که از هواپیما انداختی پائین خورد تو سرش مرد !!! شما مردود شدین، نفر بعدی لطفا

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد.مرد نابینا فهمید ولی به روی خود نیاورد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

 امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!

.

.

.

.

.

.

.

 

     وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. 
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است ....

Inline image 28
.

عکس های خنده دار جدید ( فقط شادی و خنده )

ترول های خنده دار و جدید ( تصویری)

 

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و…

خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…

 

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم!

اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم:

بچه برو پی کارت ! من گل نمیخـرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و …

دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

 

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره …

 

دیگه نمیشنیدم حرفاشو! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

 

همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …

 

Inline image 27

سلام

فاطمه هستم (شراره سابق ) اهل مشهد بی حجاب بودم در حد تیم ملی، اهل موسیقی و ... البته خونوادم هم توجهی به دین ندارند و مقید نیستند.

یک روز یکی از دوستان هم دانشگاهیم اومد پیشم و گفت فردا شب خونمون هیئته میای؟

گفتم نه همچین دعوتم کردی فکر کردم پارت..

گفت: آدرسو sms می کنم اگه خواستی بیا.

نمیدونم چی شد شب هوس هیئت رفتن زد به سرم.تو هیئت زیارت عاشورا خواندند و نوبت به سخنرانی رسید میخواستم برم (چون از شیخا خوشم نمیومد) دوستم گفت چند دقیقه بشین بعد برو.

این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه:
دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال
طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که
می‌گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
اینطوری تعریف میکنه:
من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی. ۲۰کیلومتر از
جاده دور شده بودم که یهو
ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد.

وسط جنگل بودم، داشت شب میشد، نم نم بارون هم گرفتاومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین
سر در میارم!!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه
دادم.
دیگه بارون حسابی تند شده بود.
با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم
وایساد.
من هم بی معطلی پریدم توش.
اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم
نبودم.
وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر
دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!
خیلی ترسیدم!
داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد.
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم یه
پیچ جلومونه!
تمام تنم یخ کرده بود.
نمیتونستم حتی جیغ بکشم، ماشین هم همینطور داشت میرفت
طرف دره.
تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا
بیامرزم اومد جلو چشمم.
تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند
به سمت جاده
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.
ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میومد
و فرمون رو میپیچوند.
از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.
در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.
اینقدر تند میدویدم که نفس کم آورده بودم.
دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد رفتم توی قهوه خونه و ولو
شدم رو زمین
بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم، وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند
یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد:
ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم
سوار شده بود!!!؟

گفت : مادر جان بیا ناهار بخوریم

پرسید : ناهار چی داریم مادر ؟

گفت : باقالا پلو با ماهی

با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز این ماهی ها را میخوریم

و یه روزی این ماهی ها ما را می خورند

...

چند سال بعد ... والفجر 8 ... درون اروند گم شد ...

...

مادر تا آخر عمرش ماهی نخورد ...

 

                

تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و زمان گرفتند تا ببینند چند ساعت دوام میارند. حداکثر زمانی رو که تونستند دوام بیارند 17 دقیقه بود.سری دوم موشها رو با توجه به اینکه حداکثر 17 دقیقه می تونند زنده بمونند به همون استخر انداختند. اما این بار قبل از 17 دقیقه نجاتشون دادند.بعد از اینکه زمانی رو نفس تازه کردند دوباره اونها رو به استخر انداختند. حدس بزنید چقدر دوام آوردند؟

26 ساعت !

پس از بررسی به این نتیجه رسیدند که علت زنده بودن موش ها این بوده که اونها امیدوار بودند تا دستی باز هم اونها رو نجات بده و تونستند این همه دوام بیارن...

.

.

.

.

خداوند نیز در بار اول دستمان را میگیرد.

مواظب دومین بار باشید که شاید برای همیشه در گناه غرق شوید

من یک دختر چادری ام
شاد و پرنشاط ، سرزنده و پرکار قرآن و نهج البلاغه اگر میخوانم ، رمان و حافظ هم میخوانـــــــــــــــــــــم عاشق پهلوانی های حضرت حیدر اگر هستــــم ،یک عالمه شعر حماسی از شاهنامه هم حفظم!! پای سجاده ام گریه اگر میکنم ، خنده هایم بین دوستانم هم تماشایی است ! من یک عالمه دوست و رفیق دارم

 
تابستان ها اگر اردوی جهــــــــــــــادی میرویم ،
اردوهای تفریحی ام نیز هر هفته پا برجاست ..
 
ما اگر سخنرانی میرویم ، پارک رفتنمان هم سرجایش است ..
مسجد اگر پاتوق ماست ، باغ و بوستان پاتوق بعدی ماست ..
 
برای نماز صبح قرار مسجد اگر میگذاریـــــــــــــــــــــم ،
هنوز خورشید نزده از مسجد تا خانه پیاده قدم میزنیم !!!
 
دعای عهدمان را اگر میخوانیم ،
همانجا سفره باز میکنیم
و با خنده و شادی صبحانه مان میشود غذا با طعم دعا !
 
ما اگر چادر سر میکنیم ، نقاش هم هستیم ،
خطمان هم خوب است ،
حرفهای دخترانه مان سرجایش ،
شوخی های دوستانه مان را هم میکنیم ،
نمایشگاه و تئاتر هم میرویم ،
سینما هم اگر فیلم خوب داشت ..
کوه هم میرویم ،
عکس های یادگاری ،
فیلم های پر از خنده و شادی ..
 
کی گفته ما چادری ها " .... "
 
من قشنگ تر از دنیای خودمان سراغ ندارم !
دنیای من و این رفیقان با خدایم ،
همین هایی که دنبال زندگیشان در کوچه و خیابان نمیگردند ،
همین هایی که وقتی دلت را میشکنند تا حلالیت ازت نگیرند ول کن نیستند ،
همین هایی که حیاشان را نفروختند ..
خوشبخت ندیده ، هرکس ما را ندیده ...

بابام اس فرستاده: هــلـو، سـاعت 7 دم در حـاضر بـاش مـیـام دنـبالـت!!!
مـنـم فـکـر کـردم ازش عـاتـو گـرفـتم جـو گـرفـت جواب دادم:
بـاشه شفتالوی من ,مانـتـو خـوشگـلمـو میـپـوشـم مـیـام عـجـیـجـم!!!

بعد بابام جـواب داد :
اسـکـلِ بیــشـعـور , هـلـو یعنی سـلام , عاخه تـو کی میخوای آدم شی ؟؟؟ 30 سالت شد آدم نشدی , من چه گناهی کردم که تو پـسرمـی ؟؟

دختر خاله م تصادف کرده ده میلیون دیه واسه ش بریدن،
هنوز پلاتین واسه پاش نذاشتن با خوشحالی میگه: پول عمل دماغم جور شد 

گاهی کسی را دوست داریم اما او نمیفهمد
گاهی کسی ما را دوست دارد اما ما نمیفهمیم
خلاصه یه مشت نفهم دور هم جمع شدیم تشکیل اجتماع دادیم !

پشه ها قبل از اینکه لامپ اختراع بشه دور چی جمع میشدن؟ خب برن همونجا

بعد از کلاس به دختره گفتم جزوه تون رو بدید کپی کنم
کپی بسته بود بهش گفتم من وسیله دارم تو شهر میرم
شمام بیاید که جزوه رو کپی کنم، اونم گفت میشه دوستام هم بیان ؟
من گفتم شرمنده ماشین من کوپه هستش فقط واسه ۲ نفر هستش !
یهو یه نیش خند زد بعد رفت پیش دوستاشو پچ پچ کرد اومد که بریم
تو راه هی سوال میپرسید که اسمتون چیه و ….
دوستاش به فاصله چند قدم قبل از ما میومدن
تا رسیدیم درب دانشگاه و رفتیم نزدیک ماشین
وقتی در وانتو باز کردم قیافه این بشر دیدنی بود یهو دوستاش شروع کردن به خندیدن
منم یهو زدم زیر خنده دختره هم چندتافحش داد جزوشم نداد رفت پیش دوستاش

چی شد چادری شدم؟

دیدیم شیطان صفتان، برای پاکی قلب معصوم خواهران و برادرانمان نقشه ها کشیده اند

دیدیم قبح گناه می ریزند و بی حیایی را ترویج میکنند

دیدیم به اسم آزادی جسم، انسانیت را به اسارت می کشند تا حیوان بسازند

دیدیم عمق نگاه ها را کوتاه می کنند تا بالا را از یاد همه ببرند

دیدیم عرفان کاذب را تبلیغ می کنند؛ دین بدون تکلیف را، تا به عکسی در آب از ماه محروم سازند

دیدیم چادر را نشانه گرفته اند

دریغمان آمد نگوییم از لذت بی نهایت این انتخاب خدایی

دریغمان آمد نگوییم از زیبایی بی نهایت وقار

دریغمان آمد نگوییم که یک بار امتحان کنید لذت باخدا بودن را، برای خدا انتخاب کردن را، تیر در چشم شیطان شدن را، مجاهد راه خدا بودن در جهاد اکبر را

ای کاش همه بگویند

همه ی آنها که حتی به خوب هم قناعت نکرده اند، به حداقل ها قانع نشدند،

برتر را برگزیدند

جملات تکان دهنده مجری بی حجاب مصری در برنامه زنده درباره حجاب

تا حالا براتون اتفاق افتاده؟

ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ و ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ که خواستی ﺑﮑﻨﯽ !
ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﭽﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﯽ و ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ که خواستی ﺑﮑﻨﯽ !
ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ : ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ که خواستی ﺑﮑﻨﯽ !
ﻣﺠﺮﺩﯼ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ بزرگ شدی و نباید هر غلطی که خواستی ﺑﮑﻨﯽ !
ﻣﺘﺎﻫﻠﯽ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺠﺮﺩ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ که خواستی ﺑﮑﻨﯽ !
ﭘﯿﺮﯼ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ یه ﭘﺎﺕ ﻟﺐ ﮔﻮﺭﻩ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ و نباید هر غلطی که خواستی ﺑﮑﻨﯽ !
ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ : ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ که خواستی ﺑﮑﻨﯽ ﮔﻤﺸﻮ ﺑﺮﻭ ﺟﻬﻨﻢ !
خدایا پس من کی هر غلطی که خواستم بکنم !؟
یادش به خیر یه استادی داشتیم وقتی کلاس تموم میشد میگفت: خوب بچه ها الانه که زنگ بخوره کامپیوترهاتونو shortcut بکنید !  بیچاره منظورش همون shutdown بود !
همه چی آرومه تو اَزم دل کَندی ؛ خوب به جهنم رفتی ! تو نباشی ، بَعدی !
این چینیا واقعا زبون همدیگرو میفهمن یا جلو بقیه آبرو داری میکنن !؟
 
 
مکالمه مامان و بابام
مامان : چای میخوری برات بریزم
بابام : آره
مامان : دخترم پاشو برا بابات چای بریز بیار !
شما اگه دقت کنی همین کلمه قرقروت و یا گوجه سبز یا حتی لواشک ترش و در بعضی مواقع هم آب زرشک البالو خودش …
.
.
.
ادامه جمله رو ول کن ! آب دهنتو قورت بده !
تاپ تاپ خمیر شیشه و پنیر دست کی بالاست !؟
مدرسان شریف !
بچه بودم بعضی وقتا به عروسکام انقد زُل میزدم تا مچشونو حین تکون خوردن بگیرم !
یه همچیم آدم خجسته و شیرین العقلی بودم من 

و اینگونه بود که دایناسور به وجود آمد!

.

Inline image 22

تازمانی که من نتونم یه همچین ته دیگی از گوگل دانلود کنم

با من از تکنولوژی صحبت نکنید!!

.

Inline image 25

یه عکس بسیار غم انگیز…
.

Inline image 23

.
اما در واقع این عکس………..

.

.

.

.

.

.

.

.

.

تصویر سقف در “اتاق استعمال دخانیات” در بلاد کفر است!

واقعا از ابتکار جالبی استفاده کرده..

اون یه سیگاری هم که میکشن، کوفتشون میشه!

.

Inline image 26

با داداشم دعوام شد و بزن بزن …

چنگ انداختم تو صورتش یه دفه داد زد مامااااان این وحشیو از کجا آوردین؟؟؟

مامانمم گفت به بابات گفتم برو پرورشگاه بچه بیار رفت باغ وحش اینو آورد!!!
من
من
من

نصف جذابیت دخترا به ترسو بودنشونه
دختری که سوسک بکشه به درد زندگی نمیخوره !

اوج استفاده مامانم از گوشیش اینه که زنگ بخوره صداشو نشنوه جواب نده !

یه پسره نوشته بود:
دنیا اگه مرد
بود اسم دخترونه روش نبود!
بعد یه دختره جواب داده بود:
شما صداش بزن”جهان”ببینم فرقی به حالتون میکنه !؟

اینکه توقع داشته باشی چون آدمِ خوبی هستی
دنیا باهات خوب رفتار کنه
مثل اینه که از یه گاو توقع داشته باشی کـــه چون گیاهخواری،بهت حمله نکنه !

اسپری خریدم روش نوشته مخصوص دفع حشرات مزاحم
 الان تازه فهمیدم که یه سری حشراتم هستن که مراحمن
حالا موندم واسه اونا چی بخرم که اذیت نشن !

توصیه بابام به من موقع رانندگی
سر کوچه ها یواش تر بپیچ ؛
شاید یکی بی شعورتر از تو پیدا شد که از اونور بیاد 

گول اینا رو که تو خیابون دست همو میگیرن و خیلی خوش و شنگولن نخورین، همش نقشه س تا میرسن خونه دعوا میکنن، فقط میخوان دل ما رو بسوزونن

ظهری رفتم سوپر مارکتی جنس بگیرم،یارو صدی پول خورد نداشت یه رنگارنگ برداشت بازش کرد از وسط نصفش کرد نصفشو خورد نصفشم داد من جای اون صد تومن 

اون وقتا که داداش کوچیکم 5 سالش بود بهش یاد داده بودم
هر وقت جیش داره به جای اینکه بگه جیش دارم بگه میخوام بخونم
یه شب داییم خونمون بود شب که همه خواب بودن داداشم به داییم گفت دایی بیدار شو میخوام بخونم
دایی هم که نمیدوست جریان چیه گفت باشه عزیزم فقط اروم تو گوشم بخون که کسی نفهمه!!
خدا رحمت کنه رفتگان شما رو عفونت گوش 1 سال بیشتر بهش فرصت نداد

 

سلام

منم  چادری هستم از دوره دبیرستان چادری شدم ولی یکی در میون یعنی زمانی که مدرسه میرفتم سرم میکردم ولی زمانی که مهمونی میرفتیم مانتویی بودم البته مانتویی پوشیده، دلیل خاصی نداشتم چون دوستام چادری بودن منم چادری شدم چون خانوادم در این خصوص محدودیتی نذاشته بودن

در اون دوران دوستانم به معنای واقعی چادری بودند ولی من هنوز درک نکرده بودم خب سطح خانواده هامون فرق داشت البته همه خاهرام چادری بودن ولی نه به صورت اجباری

وارد دانشگاه که شدم وقتی می دیدم که بی حجابی بعضی دخترها باعث چه مسائلی میشه و بدون اینکه متوجه باشند چه توهین هایی به شخصیتشون  و کلا شخصیت یک خانوم میشه خیلی ناراحت می شدم و این مهم برام ارزش بیشتری پیدا کرد.

حتی یه جورایی به چادرم افتخار میکردم چون میدیدم که حریم خصوصیم رو هر کسی اجازه دسترسی بهش نداره و خلاصه تصمیمم جدی شد که ارزشهای واقعی زن رو با حفظ حجاب و به معنای بهتر پوشش چادر نشون بدم.

وقتی که ازدواج کردم دیگه بیشتر این امر برام مسجل شد

اصلا یه جور ارامش یه جور حفاظ یه جور مصونیت یه جور رضایت خدا رو در برداشت و خیلی خدا رو شاکرم که این توفیقات شامل حالم شد

Inline<br /><br /><br /><br /><br /><br />
 image 4

 

یادش بخیر بچگیامون!!

.

Inline image 6

دقت کردین وقتی میرین دکتر

مریض قبل شما ٣ ساعت تو اتاق دکتره

ولی وقتی نوبت شما که میشه دو ثانیه معاینه میشین و میایینبیرون! ؟

بالاخره حکمت ” آی سی یو ” رو در بیمارستان دریافتم !

جمله ای حکیمانه از جناب عزراییل خطاب به بیمار : “I See You”

یک ساعته اومدم کلوب و در اتاقمم بستم ک دارم درس میخونم

الان بابام اومده میگه دخترم داری چیکا میکنی؟

گفتم دارم درس میخونم میگه بیا کتابتم ببر که بهتر متوجه شی !

رو دسته صندلی نوشته بود وقتی زلزله اومد پشت صندلیو نگا کن

پشتشو نگا کردیم نوشته بود الان نه خره وقتی زلزه اومد !

هر وقت دره این یخچال لامصــب رو باز میکنیم خالیه ها،

حالا اگه بخوایم یه قابلمه کوچیک

تو یخچال جا بدیم

باس یه ساعت پازل حل کنیم با محتویات ، تا بتونیم جاش بدیم ..!

یارو ﺗﻮ ﺍتوﺑﻮﺱ ﺗﺎ ﻧﺸﺴﺖ ﯾﻪ ﭼﮏ ﺯﺩ

ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﺶ!!!

ﯾﺎﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﭼﺘﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺰﻧﯽ ؟؟؟

اونم گفت:ﺭﺍﻩ ﻃﻮﻻﻧﯿﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻬﻮ ﺯﺭ ﺯﺭ

ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﮑﻨﯽ

بغل دستیش 0_o

آیا میدانید کوتاه‌ترین جنگ در سال ۱۸۹۶ بین زانزیبار و انگلستان که ۳۸ دقیقه طول کشید؟؟؟!!!

فک کنم رفتن لب مرز به هم فحش دادن برگشتن!!!!

Inline image 13
رفتن به بزرگتر از خودشون گفتن بیاد!!

Inline image 8

داییمون بعد 1ماه زنگ زده بهم میگه دلم برات تنگ شده بی معرفت

خونه تنهام بیا اینجا

منم 1000 فکر باحال کردم که چه سوپرایز خوبی برام داره یعنی چه چیزی انتظارمو میکشه!ا ؟

رفتم اونجا دیدم بنایی دارن !ا

بهم میگه پسر چرا انقدر دیر کردی؟

این قدر که بیل و کلنگ زدم دستام تاول زده 

دوران خدمت یکی از دوستام اونقدر برای دوست دخترش نامه نوشت که دختره با پسچی ازدواج کرد و رفت

تو مغازه کامپیوتری بودم

دختره اومده میگه من همون کارایی که برادرم میکنه، انجام میدم اما همش میگه پسورد اشتباه هست

مغازه دار میگه خوب پسورد رو چی میزنید

دختره میگه هشتا ستاره (********) میزنم

به همون نسبت که پدرا سعی میکنن کولرو خاموش کنن؛
مادرا هم سعی میکنن در اتاق بچه هارو باز بذارن ..!

پسر داییم دانشجوی ترم اول پزشکیه!
سر شام مامانش سی تی اسکن سرشو آورد بهش داد؛گفت:
مامان یه نگاه به این بنداز!
اینم گرفت جلو نور درجا گفت:
وااااااااای!
زنداییم رنگش پرید گفت : چیه؟
گفت :
دور اون قسمت از مغزت که مربوط به آشپزی میشه رو جلبک گرفته!
زن داییم همچین زد پس سرش همونم که تو یه ترم خونده بود از سرش پرید!

مامان من آخر دموکراسیه!

وقتی میخواد فحش بده نظر خودمم میپرسه؛

مثلا میگه:

میخوای بهت بگم نفهم؟

میخوای بهت بگم بیشعوررررررر؟؟؟

میخوای بهت بگم احمق؟؟؟!!!!!!

بسم ربّ النّورالعظیم

سال سوم دبیرستانم تمام شده بود، تصمیم گرفته بودم برای تابستان هیچ کلاسی شرکت نکنم و برای کنکور درس بخونم.از اونجا هم که خیلی به خودم مطمئن بودم به حرف هیچ کس مبنی بر اینکه خسته می شی و نمی کشی و از این جور صحبت ها گوشم بدهکار نشد.

شروع به خوندن کردم که بعد از بیست، بیست و پنج روز کم آوردم. در نتیجه یرای خودم تفریحات سالم! جور می کردم .چندتا کار رو خیلی روش تاکید داشتم، یکیش این بود که صبحها زود از خواب بیدار شم و لازمه این کار هم این بود که بعدازظهر ،به هر ترفندی که شده نخوابم.

یکی از همین بعد از ظهرها ، رفتم سراغ رادیو و همین طور که موج هاش رو عوض می کردم یکیش توجهم رو به خودش جلب کرد: اولین طرح سراسری حفظ موضوعی قرآن "آیه های زندگی" گوش کردم برام جالب شد چندتا سوال تو ذهنم به وجود آمد و ...

اونی که روی ماشین ایستاده داره هل میده، معلومه که خیلی شوته!

صحبتم با اون دوتا عقبی هست..
شما دقیقا دارید چیکار میکنید؟

Inline image 16

مورد داریم ...

صبحا با موسیقی ملایم و بوسه و نوازش بیدارش میکنن!
مام یه وانتی داریم زیرِ پنجره مون یه نفس استارت میزنه؛
روشنم نمیشه ..! 

مادر بزرگ : نوه گلم ببین تلویزیون چشه ؟ فکر کنم سوخته؟

نوه (مهندس برق) : چشم .....(تلویریون باز می کنه بعد 2 تا 3ساعت ور رفتن)

مادر بزرگ : (یه لیوان شربت میدهه به نوه) درست می شه؟

نوه : نمی دونم دارم نگاه می کنم . عزیز چرا انقدر شربته گرمه؟

مادر بزرگ : نوه گلم یه هفته اس براقامون رفته !

هر موقع شیر داره فاسد میشه و موز دار می‌پوسه مامانم کدبانو میشه و شیرموز قهوه‌ای درست میکنه برامون

یادش بخیر چند سال پیش که پیش دانشگاهی بودم تو مدرسه غیر انتفاعی درس میخوندم، بعد همه معلم های اونجا مرد بودن....

یه معلم زبان داشتیم عادت داشت وسط درس همش خاطره تعریف میکرد...
بعد یه روز که خاطرشو تعریف کرد به ما گفت: بچه ها چند سال دیگه تمام این روزها واستون خاطره میشه،

بعد به یکی از بچه ها گفت: اگه چند سال دیگه یکی بهت بگه یه خاطره از دوران پیش دانشگاهیت تعریف کن چی میگی؟؟؟

یهو دوستم نه گذاشت نه برداشت گفت: میگم یه معلم زبان داشتیم 2 تا کلمه درس میداد 4 تا خاطره تعریف میکرد...!!!!

یهو کل کلاس منفجر شد.
بیچاره چنان ضایع شد که بعد از اون اتفاق دیگه واسمون خاطره تعریف نکرد

بــابــا بــزرگــم با کمر دولا رفــتــه
داروخــونــه عــصــا بــگــیــره؛یــارو مــیــگـــه :
پــدر جــان , عــصـــا بــرای کمر دردت می خوای؟
بــابـــا بــزرگــم :
نــه عــزیــزم حــضــرت مــوســی کلاسهای تبدیل عصا به اژدها گذاشته؛دارم میرم اونجا ..!

ینی درک و شعوری که استامینوفن واسه تسکین درد آدم داره،
بعضی آدما ندارن والا ..!

این یارو، یا سکته کرده یا خیلی بی خیاله!!

.

Inline image 20

تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودم …

اتوبوس اومد ، به راننده اش گفتم : آقا کجا میره !؟

گفت : مگه کوری بالای اتوبوس نوشته دیگه !

چند روز بعد یه اتوبوس دیگه اومد منم بالاشو خوندم و رفتم تو !

بعد از نیم ساعت دیدم داره مسیرو اشتباه میره ! سریع رفتم به راننده گفتم : آقا مگه پیروزی نمیری !؟

گفت : نه !

گفتم : مگه بالای اتوبوس ننوشته پیروزی !؟

گفت : آقا مگه لالی !؟ زبون نداری یک کلام بپرسی ؟ شماها واسه چی آخه درس میخونین !؟

 

چند روز پیش رفته بودیم عروسی …

یه خانومه اومده بود با مامانم صحبت میکرد و هی از پسرش تعریف میکرد !

آخرش گفت : اگه اجازه بدین بیایم خواستگاری !

مامان منم گفت : نه بابا هنوز بچس و …

خانومه گفت : ای بابا ما سعادت نداشتیم !

مامانه منم با فروتنی کامل گفت : نه این چه حرفیه دختر من لیاقت نداشته !

 

چند روز پیش با یکی از دوستام بیرون بودیم …

دوستم گفت : آدامس اوربیت میخوای !؟

گفتم : نه !

ولی اینقدر اصرار کرد تا گفتم : باشه بده !

اونم یه آدامس از تو دهنش در اورد نصفش کرد گفت : بیا !

آخه من چی بگم به این بشر !؟

کلیپس پسرونه نیاد صلوات …

 

به سلامتی مامانا که وقتی خونه رو جارو میکشن فکر میکنن آشغالای کل خونه زیر پای ما جمع شده !

من هروقت زمین میخورم به جای اینکه ببینم کجام داغون شده ، فقط نگاه میکنم کسی نزدیکم نباشه !

بعد میرم خونه میبینم عه یه دستم قطع شده !

ﺍﮔﺮ ﺩﻳﺪﻳﻦ ﻳﻪ ﭘﺴﺮ ﺗﻮ ﻳﻪ ﺟﻤﻊ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺁﺧﺮ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﻴﺶ ﻣﻴﺨﻨﺪﻩ ﻭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﺯﻭﺩ ﻗﻄﻊ ﻛﻨﻪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻛﻠﻤﺎﺗﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ :

ﻭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ

ﺷﻤﺎ ﻟﻄﻒ ﺩﺍﺭﻱ

ﻣﻨﻢ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ

ﻭ …

ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻓﻜﺮ ﻧﻜﻨﻴﺪ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﺎﻛﻼﺳﻪ ! چون ﺩﺍﺭﻩ ﻓﺤﺶ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ و ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﻪ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻛﻨﻪ !

1- ده ساله بودم. می خواستیم با خانواده برویم حرم امام خمینی (ره). مامان و دو خواهر بزرگتر طبق معمول چادر سرشان کردند. از اینکه مثل آنها چادر نداشتم احساس کوچکی کردم.

- مامان منم چادر می خوام!

مامان کمی مکث کرد.

- اگه می خوای خواهرت یه چادر داره که براش کوتاه شده، ازش بگیر.

گرفتم و سر کردم. با اینکه برای خواهرم کوتاه شده بود، برای من همچنان بلند بود و روی زمین می کشید.

- برات بلنده ها! سختت می شه!

- اشکال نداره، جمعش می کنم!

و بعد به خیال خودم به طرز حرفه ای (!) جمعش کردم و رو گرفتم.

مامان با خنده رضایت داد.

- باشه، بریم.

رسیدیم حرم امام. بعد از زیارت کمی در فضای سبز اطراف حرم راه رفتیم. مامان نگاهمان می کرد.

- خوشحالم که سه دختر چادری دارم!

و برق چشمانش برای چادری شدن من کافی بود.

فردا صبح برای رفتن به مدرسه چادر سرم کردم. مامان تعجب کرد.

- چرا با چادر می ری؟!! سخته، می خوری زمین! (احتمالا در آن لحظه داشت صحنه ی دویدن ها و شیطنت هایم را در مسیر کوتاه مدرسه و خانه تصور می کرد!)

- نه خوبه، راحتم!

با چادر رفتم مدرسه. فردایش هم. مامان که دید فعلا دست بردار نیستم، چادر خواهرم را کوتاه کرد تا اندازه ام باشد. و چند ماه بعد هم برای سال نو، اولین چادر مشکی ام را برایم خرید...

2- تازه چادری شده بودم. داشتم تنهایی می رفتم مسجد نزدیک خانه مان. سر خیابان ایستادم تا ماشین باکلاسی که از دور می آمد رد شود. یک خانم جوانِ تقریبا بی حجاب جلو نشسته بود. در حال عبور سرش را از پنجره بیرون آورد و خطاب به من گفت: "گاو!!"
این اولین باری بود که به خاطر چادرم توهین شنیدم. اما آخرین بار نبود.

راستش این است که چادری بودن ساده نیست. یک دستت و گوشه ای از ذهنت را همیشه درگیر می کند؛ که کنار نرود، به جایی گیر نکند، روی زمین کشیده نشود.

از همه ی اینها گذشته، تحمل نگاه های تحقیرآمیز دیگران هم هست. مخصوصا اگر گذارت به بالاشهر تهران زیاد بیفتد.

اما راست تَرش (!) را بخواهم بگویم، برای کسی که آرامش چادر را تجربه کرده، چادری نبودن خیلی سخت تر از چادری بودن است. اگر تجربه نکرده اید، امتحانش ضرری ندارد...

تصور کن شب از خونه بیای بیرون، با این صحنه روبرو بشی!

.

Inline image 12

 

تا حالا اینجوری بستنی خوردید؟!

.

Inline image 11

دارو عبارت است از عوارضی جانبی که بعضا اثرات درمانی هم دارد

برای رفع این عوارض جانبی داروهای دیگری تجویز می شوند که

خود این چرخه را تا نابودی کامل بیمار طی می کنند.

با داداشم رفتیم بوتیک اون جنسی که می خواستم نبود

به فروشنده میگم ببخشید ما یه دور بزنیم برمیگردیم …

دادشم برگشته به فروشنده میگه :

دروغ میگه از صبح به ده نفر دیگه هم همینو گفته ، شما منتظر ما نباشین !

دماغمو عمل کردم

آوردنم خونه ، بابام هی میاد تو اتاقم میگه حیف نبود اون گرز دزد ترسون منو دادی رفت ؟

 

دقت کردین تو فیلم و سریال های ایرانی وقتی دوتا دانشجو میخوان عاشق هم بشن

باید پسره اشتباها به کیف دختره بزنه تا همه

وسایلش بریزه و تو جمع کردن کمکش کنه و عاشقش بشه ؟

یه زنه تو آشپزخونه مارمولک می بینه سریع حشره کشو ور میداره میزنه بهش مارمولکه میگه خاله خاله زیربغلمم بزن!

یکی از فانتزیام اینه که بچه هام یه دو قلوی پسرو دختر بشن! 

بعد اسم دوتاشونو بذارم "رها".
بعد که دعواشون بشه بزنن تو سر و کله ی هم ،داد بزنم بگم:

رها، رها رو رها کن!

.بعد تو دود محو بشم

دیشب خواب دیدم دوست دخترم رفته زیر 18 چرخ له شده در حد املت 

از خواب پریدم خواستم زنگ بزنم بهش دیدم شارژ ندارم داشتم دیونه میشدم و در و دیوارو چنگ میداختم یادم اومد دوست دختر ندارم 

مامانم رفته بود کلاس تمبک خیلی هم استعداد داشت! بنده خدا تا تمبک رو میگرفت دستش جفت داداشام میومدن وسط خونه شروع میکردن به حرکتهای زورخونه ای و چرخش و رخصت پهلوون و فرصتی بهم میگفتن که مامانم سر یه هفته ذوقش کور شد گذاشت کنار 

بد حجابی کشف کرده بود که  چگونه بپوشد، تا بیشتر دیده شود،
 
در جلسه خواستگاری هم آنگونه ظاهر شدکه کشف کرده بود ،
 
و ده سال پس از زندگی مشترک ، درحسرت کسی که باطنش را ببیند...

واکنش پسرا روبروی آینه پس از دو بار رفتن به باشگاه بدنسازی

.

Inline image 14

 چند روز پیش برای عوض کردن روغن ماشینم به مکانیکی رفته بودم،

که دختر خانومی 27-26 ساله با کبکبه و دبدبه وارد شد و به مکانیک گفت:

ببخشید آقا، یه 710 می خواستم، می شه لطف کنین بدین؟

مکانیک گفت :710 تا چی؟

دختر خانوم گفت: 710 تا هیچ چی! 710 ماشین من گم شده،
اگه می شه یه دونه بدین!
مکانیک گفت: 710؟ حالا این 710 چی هست؟

دختر خانوم که عصبانی شده بود گفت:
آقا! مگه من باهات شوخی دارم؟ می گم یه 710 بده...
چون خانومم فکر می کنی حالیم نیست؟ نه، خوبم حالیمه!
مکانیک بی چاره گفت: خدا شاهده خانوم، جسارت نکردم،
ولی من نمی دونم شما چیو می گین!
دختره که فکر می کرد یارو داره جلو من دستش می اندازه گفت: بابا جون!
عجب مکانیک بی عرضه ای هستی تو!
همونی که وسط موتور ماشینه...
کارش نمی دونم چیه، ولی همه ماشین خارجی ها دارن این قطعه رو...
مال منم همیشه بوده... حالا من گمش کردم و یکی لازم دارم!
مکانیکه که کلافه شده بود یه کاغذ داد به خانومه و گفت
می شه شکل این قطعه رو بکشی این جا؟
دختر خانوم هم با کلی ژست انگار که الان داوینچی می خواد مونالیزا رو بکشه
یه دایره کشید و وسط اون نوشت 710
مکانیک یه نگاهی به شاهکار نقاشی انداخت و
یه نگاهی هم به موتور ماشین من که درش باز بود کرد و گفت:
خانوم این قطعه رو که می گین تو این ماشین هم هست؟
دختر خانوم با خوشحالی جیغی کشید و گفت: آره! اوناهاش!

می دونین چی رو نشون داد؟

این رو...

آیییییی جووووونم، بیااا

 

Inline image 7

خواهر و بردارم که از من کوچیکترن دارن تو خونه میزنن تو سر و کله ی هم
بابام به مامانم میگه : اینارو ببین عینه تام و جری از صبح تا شب فقط دنبال همن !
مامانم هم با دست منو نشون میده میگه :
اینم هم عینهو اون سگه که تام و جری ازش حساب میبرن !
بابام :D
مامانم :)
خواهر و برادرم :lol:
من :|

بـا ایـن وضـی کـه بـعـضـی پـسـرا پـیـش مـیـرن
فـک کـنـم مـوقـع عـروسـیـشـون عـروس بـا مـاشـیـن مـیـاد،
ایـنـارو از آرایـشـگـاه ور مـیـداره مـیـرن تــالار !

“آغا منو میگی” چیست ؟
عبارتی برای شروع یه خالی بندی تپل :D


یکی ﺍﺯ ﺩﻻﯾﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ
ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻌﺪﺵ ﺍﺯﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ :|

زندگی یعنی:
باید مثل خر درس بخونی دهنت سرویس بشه
تا در آینده بتونی مثل خر کار کنی دهنت سرویس بشه :(

این نسلی که من میبینم،

بعد از ازدواج به همسرشون میگن بیا زن و شوهر معمولی باشیم :|


آدما کلا سه دستن :
یا منو دوس دارن
یا دوس دارن منو دوس داشته باشن
یا اصن آدم نیستن
یه همچین آدم احترام گذار به سلایق مختلفی هستم 

آرام از کنارت می گذرد ، بی صدا ...بدون جلب توجه...

سیاهی رنگ اوست و بو نداشتن ویژگی او..صورتش نمیبینی،اما در مقابل اویی.

اوست که با سکوت، با تو حرف میزند و به تو می آموزد.....اگر اهلش باشی.

در اوج کرامت هست و تندیس متانت..

نزدیک،اما دور از دسترس...بی عشوه ولی دلربا...اوست معلم وقار در قله ی بی نیازی..

هر خارو خسی عاشقش نمی شود و زیباییش را هر دلی لمس نمیکند...

او پیش از انتخاب شدن انتخاب میکند و پیش از معشوق شدن عاشق میشود...

با زیرکی گوی عقل را از کنار دیو هوس می رباید....

او همان دختر  عفیف و در پس پرده ی حجاب است...

آری او دختری است شبیه به خدا...

این مطلب صرفا جهت شوخی با آقایون هستش :D

پس آقا پسرها کنترل خودشون رو حفظ کنن :)

هنگام عبور از خیابان
خانم ها
سمت راست را نگاه می کنند.
سمت چپ را نگاه می کنند.
از خیابان رد می شوند.
.

آقایان
سمت راست را نگاه می کنند، ماشین می آید .
فاصله ماشین با خودشان را با چشم اندازه می گیرند
و چون همگی راننده های قابلی هستند با سرعت وارد خیابان می شوند .
راننده به شدت ترمز می کند.
مرتیکه مگه کوری؟ (راننده می گوید)
در حالی که از روی میله های وسط خیابان می پرد می گوید: کور خودتی گاری چی!
بدون اینکه سمت چپ را نگاه کند می دود آن سمت خیابان.
هنوز هم صدای بوق ماشین هایی که به خاطر این آقا ترمز کرده اند به گوش می رسد.

فرض کنید شما پدرمادر اینا باشید…!

Inline image 14

نه؟!؟!؟

یارو خرش می میره ، مردم میگن بریم برای شوخی بهش تسلیت بگیم

وقتی میرن طرف میگه : اصلا فکر نمی کردم خر من این همه فامیل داشته باشه !
 
من موندم حضرت نوح کجا زندگی میکرده که همه نوع حیوون اونجا بوده
بابا خب مثلا پنگوئن و زرافه و خرس پاندا که تو یه اقلیم نمیگنجند.
یا اینکه سر راه رفته قطب شمال و چین؟!!
احتمالاً هماهنگ کرده مثلاً فلان ساعت سرِ کانالِ سوئز باشید ...!!
واقعنا تا حالا بهش فکر نکرده بودم
دختره پیغام گذاشته پسر خوب مثه جا پارکه ......مگه پیدا میشه :|
حالا فرضا پیدا شد
کدومتون پارک کردن بلدید؟:|
والا
پــــــــسر : عشقم رمز فیسبوکت چیه ؟!
 
دخــــــتر : تاریخ روزی که باهم دوست شدیم !
 
پـــــــسر : بیخیال من بهت اعتماد دارم عزیز دلم !!!!! :)))))
ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺴﺮﺍ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺴﺘﻦ
.
.
 
.
.
ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﯼ ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻠﯿﺎﻥ ﻭ
ﺍﺑﻠﯿﺴﯿﺎﻥ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽ
ﺷﻮﻧﺪ. ........
ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺟﯿﻐﻐﻎ ﺩﺳﺖ ﺳﻮﻭﻭﻭﺕ
ﻣﻮﻭﻭﻭﻭﻭﺝ ﻣﮑﺰﯾﮑﯽ ﻭ ﺣﻤﺎﯾﺖ
(((((= ~~~~~~
شبکه جام جم، داره اذان به افق لس آنجلس پخش میکنه،
مامان بزرگم میگه :اذان تهرانه ؟
میگم :نه لس آنجلسه!
میگه : ۲ زار اگه شعور داشتیا، با اذان شوخی نمیکردی :|
 
دیگه باید برم دنبال خانواده واقعیم.... :|
 
ﺍﺩﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟
.
.
.
.
.
ﻓﻬﺮﺳﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺷﺎﻣﻞ 95 ﺩﺭﺻﺪ ﻫﻮﯾﺞ ﻭ 5 ﺩﺭﺻﺪ ﺩﻭﺳﺖ |:
 
چیزی که تو فروشگاه ها رو وسایل نوشته:
 
لطفا دست نزنید
 
چیزی که من می خونم:
 
وقتی کسی حواسش نیست دست بزنید !
 
خعلی حال میده...

دهه شصتی ام ..... متولدآذر 1366......

توی دوران راهنمایی به زور و اجبار خانواده چادر سر می کردم، از چادر اصلاً خوشم نمیومد، آخه من همیشه تنها چادری مدرسه بودم و انگشت نما. بین دوستام و بچه های فامیل هم هیچ دختری چادری نبود. خیلی احساس حقارت می کردم. دوست داشتم خوش تیپ و به روز باشم و فکر می کردم با چادر زشت میشم. همیشه چادرم رو توی کیفم قایم میکردم و نزدیکای خونه سرم میکرد که بابام نفهمه. وقتی میرفتم یه جایی که بابام نبود چادرم رو در میاوردم.......

وای عزیزم، کیفش از خودش بزرگتره!

 

Inline image 7

اگه اعصاب نداری نرو ادامه مطلب ...

من و برادرم سرما نمی خوریم اصلا
 
مامانم میگه برای اینکه وقتی بچه بودین ، از حمام که می اومدین
 
میذاشتمتون جلو پنکه خشک بشین حالا بدنتون مقاوم شده !
 
بعله
 
------
 
یه ﮐﺎﺳﻪ ﺍﯼ ﻫﺴﺖ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﺎﺳﻪﯼ ﺻﺒﺮ
 
ﻣﻨﺘﻬﺎ ﻣﻦ ﺷﮏ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﮐﺎﺳﻪ ﺑﺎﺷﻪ
 
ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻟﮕﻦ ﻗﺮﻣﺰا هستش ! والاااااااااا
 
لذتی که در “کوفت” گفتن مامان هست در “قربونت برم” هیچکس نیست
والااااا بخدا..
یه حکایت مکزیکی هست که هیچی نمیگه !
 
فقط موج میزنه ...... nishkhand
 
انقدر که موبایلم ساکته
 
اگر یه موقع یکى زنگ بزنه گوشیم به جاى زنگ خوردن هول میشه سرفه میکنه !
بسلامتی بچه های قدیم که با ذغال واسه ی خودشون سبیل می ذاشتن تا شبیه باباهاشون بشن نه بچه های الان که ابروهاشون رو بر می دارن تا شبیه مادراشون بشن
حالم خیلی بدِ >>> ...............................بریم قلیون
خیلی خوشحالم >>> ............................بریم قلیون
حُوصله ندارم >>> ..................................بریم قلیون
بنزین ندارم >>> ....................................بریم قلیون
کِلاس لغو شد >>> ................................بریم قلیون
... مدرکمُ گرفتم.شیرنیش؟ >>>....................بریم قلیون
یارو 2ساعت دیگه میاد.چی کار کنیم >>>...بریم قلیون
 
قلیونیا میدونن چی میگمااااا =))))))
ازین سوتی ها ندید صلوات :))))
 
رﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﻗﺎ ﯾﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﻭﯾﻨﺴﺘﻮﻥ ﺑﺪﻩ
ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ : ﻻﯾﺖ ﺑﺎﺷﻪ؟
ﯾﻬﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﮔﻔﺖ :
ﺁﺭﻩ ﻻﯾﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﭽﻢ ﮔﻠﻮﺵ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﺸﻪ
ﺑﺪﻡ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﻢ ،
ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻣﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﯾﻠﮑﺲ
ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ ، ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﺳﺘﯿﻞ من ﭼﯽ ﺷﺪ |: ؟
ازینکه بعضیا به سمتت نمیان ناراحت نشو...
ایراد ازتو نیست!مگس هم هیچوقت سمت گل نمیره!
همیشه میره سمت یه ع....ن....ی،مثل خودش!
بهله"!اینجوریاس!

تقریبا شش ماه پیش با وبلاگ من و چادرم، خاطره ها آشناشدم. با خاطره های قشنگی از  چادری شدن.

خیلی خوبه که از خاطره هامون با چادر بگیم. اما اجازه بدید من یه طور دیگه شروع کنم. اجازه بدید از چادری موندن بگم. از فراز و نشیب های زندگی که می تونه توی تصمیمات و حتی اعتقادات آدم تاثیر بذاره.

تا حالا دیدین دختری رو که چادری باشه اما بعد از ازدواجش چادر از سرش بیافته و .... الباقی ماجرا....

تا حالا دیدین دختری رو که چادری باشه دانشگاه قبول بشه و چادر از سرش بیافته و .... الباقی ماجرا...

تا حالا دیدین دختری رو که چادری باشه استخدام اداره یا شرکتی بشه و چادر از سرش بیافته و .... الباقی ماجرا...

تا حالا دیدین دختری رو که....

خیلی دردناکه نه...

به این میگن یه گدای زرنگ!

نوشته: “کدام دین، بیشتر مراقب بی خانمان هاست؟”

جالبتر از اون اینه که برای هر نفر یه ظرف مخصوص گذاشته!

بازم جالبتر از اون، یه ظرف گذاشته به نام other

.

Inline image 15

خلاقیت در عکاسی

 

.

Inline image 18