روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ .
- ۰ نظر
- ۰۵ دی ۹۲ ، ۱۶:۳۰
روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ .
شب یَلدا یا شب چلّه یکی از جشنهای کهن ایرانی است.در این جشن، طی شدن بلندترین شب سال در نیمکرهٔ شمالی گرامی داشته میشود. این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روزپاییز) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان) گفتهمیشود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن میگیرند. این شب در نیمکره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روز بیشتر و طول شب کوتاهتر میشود.
دوستان عزیزم تو پاییزی که گذشت.
اگه دلتون رو شکوندیم
اگه حرفی زدیم
اگه برخورد بدی کردیم اگه اذیتتون کردیم
بسیار کار خوبی کردیم ! میخواستم بگیم تو فصل جدید هم برنامه همینه :))
بیایید تا در بلندترین فرصت شبانه از هزار رنگی پاییز به یکرنگی زمستان برسیم…
یلداتون مبارک
بروبچه های طوفانی:)
بیایید همانطور که به دختران خود باید چگونه لباس پوشیدن را بیاموزیم
به پسران خود نیز ، فرهنگ مزاحم نشدن را آموزش دهیم
حجاب برای یک زن همانقدر اهمیت دارد که حجب برای مرد
مثبت دونه:
بجای انداختن توپ تو زمین دیگران بهتره از خودمون شروع کنیم
این بهترین راهه
منبع:www.harimebehesht.blogfa.com
امروز صحنه ای را دیدم که مرا به نوشتن واداشت
صحنه ای که تأسفم را برانگیخت،دستانم لرزید و هزار بار آرزوکردم
کاش آن لحظه برای دیدن نابینا بودم
می نویسم
با دستان دخترانه ای که دلخوش به النگوهایی نیست که زرق و برقش شخصیتم باشد
با قلمی که هرگز سکوت را نمی پذیرد
دردم می آید وقتی می بینم دخترکی افکار و باورهای خود را با نگاهی
کثیف معامله می کند،
دردم می آید از سادگی احساس دختری که با یک لبخند و یک نگاه
حواس دلش پرت می شود و احساس و اعتقاداتش را فراموش می کند
زجر میکشم وقتی می بینم دختری اینگونه میخواهد بودنش را اثبات کند.
چه بر سر دنیایمان آمده؟؟؟چرا خودمان را گم کرده ایم؟؟؟
چه بر سر پسران آمده که غیرتشان را فروخته اند و دیگر حتی کنترل نگاه هایشان را هم
ندارند؟
چه بر سر دختران آمده که عزت نفس خود را به حراج گذاشته اند؟؟؟گدایی محبت می کنند و
اندام هایشان را به نمایش میگذارند؟؟
همه می دانیم،همه می بینیم و گاه با لبخند احمقانه ای از کنارشان عبور می کنیم
سکوت کرده ایم تا غرب تفکراتمان را در دست گیرد و غیرت و احساسمان را بدزدد
ما باید به دنیا ثابت کنیم که افکارمان باارزش تر از این هاست که سرگرمیمان
افعال و حرکات پوچی باشد که تفکرات بلندمان را زیر سؤال ببرد.
افسوس که اینها را نمی فهمیم.......
روزی،روزگاری خدا ما را آفرید تا آدم باشیم
اما قصه ی ما به سر رسید،خدا به خواستش نرسید....
پیامبر (ص) پرسید : چه کسی را بیشتر از همه دوست داری ؟
شیطان گفت : کسی که با اخلاق و زبانش آرامش یک جامعه
و خانواده را برهم میریزد!
حضرت فرمود : شکار تو چیست ؟
شیطان گفت : مردان چشم چران
پیامبر (ص) در ادامه از شیطان پرسید : دام تو چیست ؟
ابلیس گفت : موی بیرون ریخته زنان ! و ادامه داد
هر تار موی زن بیحجاب و بدحجاب دامی است برای یک مرد و
به تعداد تارهای موی زنان من دام دارم!
حضرت فرمود :مردم را از چه کاری باز میداری ؟
شیطان گفت : از کارهای خیر ! اما افرادی که با عالمان و صالحان
در ارتباط بوده و از عبادت هم کم نمیگذارند زورم به آنها نمیرسد!!!
یکی از معضلات امروز جامعه ی ما کاهش جمعیت و پیری جمعیت می باشد
فکر کنید 75 درصد جمعیت کشور مان را همین جوانان تشکیل می دهند یعنی ما حدود 75 درصد از جامعه ما در آینده نزدیک به پیری می رسند
یعنی تعداد پیرمرد ها و پیرزن های کشور رو به فزونی میره
متاسفانه تعداد جوون های مجرد مون هم کم نیستند
و زیاد هم علاقه ای به تشکیل خانواده ندارند و زندگی مجردی رو ترجیح می دهند
البته دلایل خوب و محکمی دارند که بدون کار و بدون خونه کی به ما زن میده ....
این رو رک بگم عقل یه عده به چشماشونه
بگذریم
این که ما همش بگیم افزایش جمعیت خوبه این حرکت کافی نیست برای فرهنگ سازی
باید اولیه فضای مناسب برای فرهنگ سازی ایجاد کنیم
مثلا تهیه ی مسکن ارزون و با کیفیت برای جوونا
و از همه مهمتر مسکن مناسب
با فرهنگ سازی درست می تونیم جلوی این اشتباه بزرگ رو بگیریم و حال و روزمون شبیه ژاپن نشه که بیش از نصف جمعیت شون پیر هستند
این قرآن است که با ما دارد اینجور حرف میزند: مردان و زنان بیهمسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را؛ اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بینیاز میسازد؛ خداوند گشایشدهنده و آگاه است! سوره مبارکه النور آیه ۳۲
یاد قدیما بخیر
برادر
روی دو پا مینشست تا قدش دوسانتی بالا رود
تا خواهر زمین خورده اش
او را
در اغوش بگیرد و مردانگی ش را با قد کوچکش به رخ نامردان بکشد
حالا
برادر
در کوچه خ ل و ت
اغوشش را
برای د خ ت ر غریبه
باز میکند
و
خواهرش
در کوچه پشتی
شانه به شانه پ س ر غریبه
زمین میخورد
منبع:www.harimebehesht.blogfa.com
من یک دخترم...
زورخانه و تشک کشتی جای ما نیست! اما پهلوان که می شود بود!!
جز من کدام پهلوان را می شناسی که تمام کوچه و خیابان ها برایش زورخانه باشند و گود؟!
لباس مشکی پهلوانیش را که بپوشد کسی حتی جرات نکند تماشایش کند
چه رسد به هم آورد شدن!!
آن وقت تمام مرشدهای خدا برایش ضرب بگیرند و هر نگاه پلیدی را که خاک کرد بلند
یا زهرا بگویند!!
جز من کدام پهلوان هست که حتی سیاهی رخت پهلوانیش به جان حریف رعشه اندازد؟!!
جز من کدام پهلوان هست که با این همه زور! خوش خلق است و با همه مهربان؟!
برای مادر هم نوکر؟!...
من یک دخترم... ما دختریم...
تمام شرق و غرب حتی از سیاهی چادر ما می ترسند، چه رسد به خود ما!
تمام نگاه های ناپاک هم از ما می ترسند...
عجب زور بازویی داریم...
ما دختریم... دختران چادری...
تمام دنیا از ما می ترسند،اما با اینهمه قدرت باز هم مهربانیم و خوش خلق و
برای مادر نوکر...
خودمانیم! عجب پهلوان هایی هستیم! بگویید مرشد برای ما ضرب بگیرد...!!!
منبع:www.harimebehesht.blogfa.com
به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابانهای خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
خدا در مسیری که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست
خدا آنجا نیست ..
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
در قلبی است که برای تو می تپد
خدا آنجاست ..
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی ..
خدا در بتکده و مسجد نیست
این قدر نگرد ..
شخصیت زده شده بودم.....
شخصیت؟؟
آری!ذهن بیابان گردم ،مرا به سوی بردگی کشانده بود....
بردگی دنیای برهنگی....
در بازاری آزاد که زنان ،کالاهای مشترکی هستند در آن
اما نه تمامی زنان ..
بلکه، زنانی که برهنگی و جذابیت های ظاهریشان را ،دلیلی بر قیمتی بودنشان یافته بودند...
و من
در این بازار به دنبال شخصیتم بودم و غافل از آنکه این بازار اجناس عاری از ارزش دارد و
روحی که از جانب اوست به خلیفه ی خدا شدن ،مشتاق است و
طاقت ماندن در این بازار را ندارد...
یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند
با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود.
چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر".
از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند.
نوشته بودند که "فقرخوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند
و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند.
" عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود ، " عطر "
انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود.
نوشته بود :
" عطر حس های آدم را بیدار میکند که فقر آنها را خاموش کرده است "
شهادت سید الساجدین علی ابن حسین (ع) تسلیت باد
مطالب به صورت موقت از دید بازدید کنندگان مخفی می ماند
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
رسالت بیدارگرانه امام سجاد (علیه السلام ) چندان دیر آغاز نشد. با فاصله اى کوتاه از واقعه کربلا، على رغم همه دردهاى درونى و رنجهاى جسمى ، امام بر سکوى رهبرى ایستاد. از لابلاى توده هاى غم و درد، قد برافراشت و چنان با سخنان برنده اش فضاى تیره اتهام ها و تبلیغات مسموم امویان را شکافت که کورترین چشم ها، درخشش حقیقت را دیدند و سنگترین دل ها، لرزیدند و بر مظلومیت حیسن و خاندانش گریستند و بر آینده خویش بیمناک شدند!
امام على بن الحسین (علیه السلام ) در مدت اقامت خویش در کوفه ، دو بار به احتجاج برخاست ؛ یک بار روى سخنش با مردم پیمان شکن کوفه بود، و بار دیگر در «دارالاماره» و در برابر عبیدالله بن زیاد.
هان ، اى مردم ، اى کوفیان ! شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید نامه هایى را که براى پدرم نوشتید! نامه هاى سراسر خدعه و نیرنگتان را! در نامه هایتان با او عهد و پیمان بستید و با او بیعت کردید! ولى او را کشتید، به جنگ کشاندید و تنهایش گذاشتید!
قافله حسینى را پس از عاشورا به سوى کوفه آوردند و براى آنان در کنار شهر، خیمه زدند. خاندان حسین(علیه السلام ) را - که اکنون اسیران حکومت اموى شناخته مى شوند - در آن خیمه ها جا دادند. جارچیان حکومت ، در شهر نفرت و خیانت ، کوفیان را فرا مى خوانند تا از اسیران جنگى خویش دیدار کنند! کوفیان هم ، بى شرمانه آمدند. آمدند براى تماشا! تماشاى بزرگترین ستم تاریخ بر اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) ستمى که کوفیان پایه هاى آن را بنیان نهاده بودند! على بن الحسین (علیه السلام ) از خیمه ها خارج مى شود. حذیم بن شریک اسدى روایت گر آن صحنه مى گوید: على بن الحسین (علیه السلام ) با اشاره از مردم خواست تا قدرى آرام شوند. همه آرام شدند. امام برجاى ایستاد، سخنش را با ستایش پروردگار آغاز کرد و بر پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) درود فرستاد و سپس چنین فرمود:
هان اى مردم ! آن که مرا مى شناسد، سخنى با او ندارم ولى آن کس که مرا نمى شناسد، بداند که من على بن الحسین فرزند همان حسین هستم که در کنار رود فرات ، با کینه و عناد، سر مقدسش را از بدن جدا کردند بى این که جرمى داشته باشد و حقى داشته باشند!
من فرزند کسى هستم که حریم او را حرمت ننهادند، آرامش او را ربودند، اموالش را به غارت بردند و خاندانش را به اسارت گرفتند. من فرزند اویم که دشمنان انبوه محاصره اش کردند و در تنهایى و بى یاورى - بى آن که کسى را داشته باشد تا به یاریش برخیزد و محاصره دشمن را براى او بشکافد - به شهادتش رساندند. و البته این گونه شهادت، - شهادت در اوج مظلومیت و حقانیت - افتخار ماست !
هان ، اى مردم ، اى کوفیان !
شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید نامه هایى را که براى پدرم نوشتید! نامه هاى سراسر خدعه و نیرنگتان را! در نامه هایتان با او عهد و پیمان بستید و با او بیعت کردید! ولى او را کشتید، به جنگ کشاندید و تنهایش گذاشتید!
واى بر شما! از آنچه براى آخرت خویش تدارک دیده اید! چه زشت و ناروا، اندیشیدید و برنامه ریختید!
پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله و سلم ) را با کدام رو و با کدام چشم نگاه خواهید کرد.
او به شما خواهد گفت : شما خاندان مراکشتید، حرمتم را شکستید، بنابراین از امت من نخواهید بود.
سخنان امام سجاد (علیه السلام ) که به اینجا انجامید، صداى کوفیان به گریه بلند شد، وجدان هاى خفته براى چندمین بار بیدار شدند. کوفیان به ملامت و سرزنش خویش پرداختند! امام سجاد (علیه السلام ) به سخنان ادامه داد و فرمود:
خداى رحمت کند کسى را که : رهنمودهاى مرا بپذیرد و سفارش هاى مرا که در راستاى رضاى الهى و درباره پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و اهل بیت (علیه السلام ) اوست رعایت کند چه این که رسول خدا براى ما الگویى شایسته بود. (1)
کوفیان یک صدا فریاد بر آوردند:
اى فرزند رسول خدا! تمامى ما گوش به فرمان شما و پاسدار حق شماییم بى این که از این پس ، روى بگردانیم و نافرمانى کنیم ! اکنون با کسى که به جنگ شما برخیزد خواهیم جنگید. و با کسى که در صلح با شما باشد صلح و سازش خواهیم داشت .ما حق خودمان را از ظالمان باز خواهیم گرفت .
امام سجاد (علیه السلام ) در پاسخ کوفیان فرمود:
هرگز! هرگز تحت شعارهاى شما قرار نخواهم گرفت و به شما اعتماد نخواهم کرد.
اى خیانت پیشگان مکار! میان شما و آرمان هایى که اظهار مى دارید فاصله ها و موانع ، بسیار است . آیا مى خواهید همان جفا و پیمان شکنى که با پدران و من داشتید، دوباره درباره من روا دارید!
نه به خدا سوگند! هنوز جراحت هاى گذشته اى که از شما بر تن داریم ، الیتام نیافته است . همین دیروز بود که پدرم به شهادت رسید در حالى که خاندانش در کنار او بودند.
داغ هاى برجاى مانده از فقدان رسول خدا، پدرم و فرزندانش و جدم امیرمؤ منان فراموش نشده است .طعم تلخ مصیبت ها هنوز در کامم هست و غم ها در گسترده سینه ام موج مى زند. در خواست و سفارش من درباره یارى خواستن از شما نیست. تنها مى خواهم که شما - شما کوفیان ! - نه عزم یارى ما کنید و نه به دشمنى و ستیز با ما برخیزید!
امام سجاد (علیه السلام ) در پایان این سخنان که آتش ندامت و حسرت را درجان کوفیان برافروخت و مهربى اعتبارى و بى وفایى را براى همیشه بر پیشانى آنان زد، اندوه عمیق خویش را با این شعرها اظهار کرد و بر التهاب قلب ها افزود:
لا غرو اءن قتل الحسین و شیخه قد کان خیرا من حسین و اءکرما
فلا تفرحوا یا اءهل کوفة بالذى اصیب حسین کان ذلک اءعظما
قتیل بشط النهر نفسى فداؤ ه جزاء الذى اءراده نار جهنما (2)
یعنى : اگر حسین (علیه السلام ) کشته شد، چندان شگفت نیست .
در خواست و سفارش من درباره یارى خواستن از شما نیست. تنها مى خواهم که شما - شما کوفیان ! - نه عزم یارى ما کنید و نه به دشمنى و ستیز با ما برخیزید!
چرا که پدرش با همه آن ارزش ها و کرامت هاى برتر نیز قبل از او به شهادت رسید. اى کوفیان ! با آنچه نسبت به حسین روا داشتند، شادمان نباشید. واقعه اى عظیم صورت گرفت و آنچه گذشت رخدادى بزرگ بود! جانم فداى او باد که در کنار شط فرات ، سر بر بستر شهادت نهاد. آتش دوزخ جزاى کسانى است که او را به شهادت رساندند.(3)
امام على بن الحسین (علیه السلام ) در مدت اقامت خویش در کوفه ، دو بار به احتجاج برخاست ؛ یک بار روى سخنش با مردم پیمان شکن کوفه بود، و بار دیگر در «دارالاماره» و در برابر عبیدالله بن زیاد.
با توجه به این که امام سجاد (علیه السلام ) در جمع کاروانیان شهادت ، متمایز از دیگران بود، با ورود آنان به مجلس عبیدالله - والى کوفه - نخستین چیزى که نظر عبیدالله را جلب کرد وجود مرد جوانى در میان آن کاروان بود.
عبیدالله که گمان مى کرد در کاروان حسین (علیه السلام ) مردى باقى نمانده و همه آنان به قتل رسیده اند از ماءموران خود درباره امام سجاد (علیه السلام ) توضیح خواست .
کینه و ناپاکى او عمیق عبیدالله به او اجازه نمى داد که شاهد زنده بودن جوانى از نسل حسین (علیه السلام ) باشد، چنین مى نمود که تصمیم گرفته است تا على بن الحسین (علیه السلام ) را نیز به شهادت رساند.
کینه و ناپاکى او عمیق عبیدالله به او اجازه نمى داد که شاهد زنده بودن جوانى از نسل حسین (علیه السلام ) باشد، چنین مى نمود که تصمیم گرفته است تا على بن الحسین (علیه السلام ) را نیز به شهادت رساند. امام سجاد (علیه السلام ) که نیت و عزم عبیدالله را دریافته بود، به عبیدالله فرمود: اگر به راستى عزم کشتن مرا دارید، شخص امینى را ماءمور کنید تا از زنان و کودکان سرپرستى کند. عبیدالله با شنیدن این سخن ، از تصمیم خویش منصرف شد و گفت نه : تو خود همراه قافله خواهى بود.(1)
1- امام سجاد (علیه السلام ) در این بخش از سخنان خویش به آیه اى از قرآن اشاره کرد که خداوند مى فرماید ولکم فى رسول الله اسوة حسنه یعنى برنامه هاى پیامبر و شیوه عمل او الگویى شایسته براى شماست . گویا امام با مطرح ساختن این آیه ، مى خواست به کوفیان بنمایاند که روش آنان مخالف روش پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) است ، چه این که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نسبت به اهل بیت خویش بویژه نسبت به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و على بن ابى طالب و فرزندان ایشان - حسن بن على و حسین بن على (علیه السلام ) - محبتى خاص داشت و درباره رعایت حقوق و حرمت آنها سفارشهاى صریحى به امت کرده بود. از سوى دیگر کوفیان که به ظاهر هوادار اهل بیت بوده و از دیرزمان با منطق استدلالى شیعه آشنایى داشتند بسرعت منظور امام سجاد (علیه السلام ) را دریافتند و یک بار دیگر سخنان على بن ابى طالب (علیه السلام ) در گوشهایشان طنین افکند و گویى با همین آیه ، همه چیز را دریافتند، از این رو به جاى این که بگذارند بیان امام سجاد (علیه السلام ) و استدلال آن حضرت تمام شود، به اظهار پشیمانى و ندامت و ابراز همدردى پرداختند.
2- احتجاج طبرسى 2/306.
3- امام سجاد( علیه السلام) جمال نیایش گران، احمد ترابی
حساس ترین سخنان امام سجاد (علیه السلام ) که در طول اقامت در شام ایراد شده است و تحولى عظیم در محیط سیاسى شام و بینش مردم نسبت به دستگاه اموى ایجاد کرد و معادلات یزید را برهم زد و خط مشى او را نسبت به اهل بیت کاملا تغییر داد، خطبه اى است که آن حضرت در جمع مردم و رجال سیاسى و دینى شام ایراد کرد.
از کتاب هاى تاریخى چنین استفاده مى شود که این خطبه در مسجد جامع دمشق ایراد شده و از حوادثى که در کاخ یزید رخ داده و سخنانى که در محفل خصوصى تر وى ردو بدل شده جداست .
این خطبه را باید اوج موفقیت امام سجاد (علیه السلام ) در رسالت تبلیغ عاشورا و تداوم خط شهیدان کربلا دانست . اگر این خطبه ایراد نشده بود، چه بسا ماهیت نهضت حسینى براى سالیان دراز و یا براى همیشه بر اهل اسلام مخفى مى ماند .
در شام یزید براى استفاده بیشتر از شهادت حسین بن على (علیه السلام ) و اسارت خاندان وى در جهت تحکیم پایه هاى حکومتش تصمیم گرفت تا از سخنوران دربارش در مذمت خاندان على و توجیه فجایعى که صورت داده بود، بهره جوید. یزید از خطیب دربار خواست تا بر منبر رود و نقش خویش را در آن جمع حساس ایفا کند. خطیب در بلندى جاى گرفت و زبان به هتّاکى و بى حرمتى به اهل بیت گشود. امام سجاد از گستاخى و زشتگویى خطیب برآشفت و فرمود:
خداوند جایگاهت را آتش دوزخ قرار دهد.
وقتى سخنان خطیب دربار پایان یافت ، امویان خود را فاتح مى دیدند و مسایل راحل شده مى پنداشتند. اما على بن الحسین - تنها مرد جوان قافله اسیران - با اندامى که آثار رنج و اسارت از آن پیدا بود از جاى برخاست و به یزید گفت : خطیب شما آن چه خواست به ما نسبت داد و با مردم گفت ، آیا اجازه مى دهى من هم با مردم سخن بگویم ؟
یزید رضایت نمى داد، اما اطرافیان و حاضران مجلس و یکى از فرزندان خلیفه اصرار ورزیدند تا یزید پیشنهاد على بن الحسین (علیه السلام ) را پذیرد. زیرا در وضع و حال او نمى دیدند که بتواند سخنى هم پاى سخنور گزیده دربار بگوید!
یزید ناگزیر اجازه داد. امام سجاد (علیه السلام ) از پلکان منبر بالا رفت . در برابر چشمان مردم قرار گرفت وآنچه تا آن روز بر مردم شام پوشیده مانده بود، افشا شد.
حساس ترین سخنان امام سجاد (علیه السلام ) که در طول اقامت در شام ایراد شده است و تحولى عظیم در محیط سیاسى شام و بینش مردم نسبت به دستگاه اموى ایجاد کرد و معادلات یزید را برهم زد و خط مشى او را نسبت به اهل بیت کاملا تغییر داد، خطبه اى است که آن حضرت در جمع مردم و رجال سیاسى و دینى شام ایراد کرد.
امام زین العابدین (علیه السلام ) نخست سپاس خداى گفت و خطبه را آغاز کرد.
سخنان آغازین خطبه آن چنان تحول آفرین بود که اشک چشمان مردم را فرو ریخت و عواطف آنان را بشدت تحت تاءثیر قرار داد. در ادامه آن سخنان ، امام فرمود:
اى مردم ! شش نعمت به ما عطا گردیده و هفت فضیلت از سوى خدا به ما داده شده است .
ما از علم ، حلم ، بزرگوارى و بخشش ، فصاحت ، شجاعت و محبوبیت اجتماعى درمیان مؤ منان ، برخورداریم . فضیلت ها و شرافت هاى ما عبارتند از این که : پیامبر خاتم محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) از ما خاندان است و على بن ابى طالب - صادق ترین یار پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) - جعفر طیار، حمزه - شیر شجاع خدا و رسول - و حسن و حسین - دو سبط این امت - نیز از خاندان ما هستند.
آنان که مرا مى شناسند، از توضیح بى نیازند ولى آنان که مرا نمى شناسند گوش فرا دهند تا خویش را به ایشان بشناسانم .
اى مردم ! من فرزند مکه و منایم ،
من فرزند زمزم و صفایم .
من فرزند آنم که حامل رکن است .
من فرزند بهترین انسانى هستم که بر کره خاک جامه وجود پوشیده است .
من فرزند برترین موحدى هستم که برگرد کعبه طواف کرده و گام در مسیر صفا و مروه نهاده و حج به جا آورده و خداى را لبیک گفته است . من فرزند آن پیامبرم که بر مرکب آسمانى - براق - سوار گشت و جبرئیل او را به بلند جایگاه هستى - سدرة المنتهى - رسانید. به قرب خدا رسید؛ آنجا که فاصله قاب قوسین و یا کمتر بود!
من فرزند آنم که فرشتگان آسمان با او نمازگزاردند و به او اقتدا کردند.
من فرزند دریافت کننده وحی ام . فرزند محمد مصطفایم .
من فرزند على مرتضایم . آن کسى که بر صورت مستکبران نواخت تا ایمان آوردند - در برابر شعار ((لااله الا الله )) و پیام توحید سر فرود آورند و دست از عناد بردارند .-
من فرزند آن کسى هستم که پیشاپیش رسول خدا، با دو شمشیر و دو نیزه مى جنگید.
دو هجرت کرد، دو بار با پیامبر بیعت نمود، در بدر و حنین رزمنده بود و حتى یک لحظه - یک چشم برهم زدن - به خداوند کفر ورزید.
من فرزند صالح ترین مؤ منان ، وارث پیامبران ، نابودگر ملحدان ، پیشواى مسلمان ، نور جهانگران ، زینت عبادت کنندگان ، سرآمد گریه کنندگان - از خوف خدا اشتیاق به لقاى حق - شکیباترین شکیبایان ، برترین قیام کنندگان خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ).
من فرزند کسى هستم که از سوى جبرئیل و میکائیل مورد تاءیید و یارى بود. - على (علیه السلام ) - حمایتگر از حریم مسلمانان ، کشنده مارقین و ناکثین و قاسطین ((طاغیان صفین و نهروان و جمل ))، ستیزنده با دشمنان لجوج .
- على (علیه السلام ) پرافتخارترین مرد از میان تمامى قریش ، اولین کسى به خدا و پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) پاسخ مثبت گفت و ایمان آورد. پیشتاز پیشتازان راه دین ، شکننده متجاوزان ، نابود کننده مشرکان ، تیرى از تیرهاى خدا بر منافقان ، زبان گویاى حکمت نیایشگران ، یاور دین خدا، ولى سرپرست امر الهى - حافظ و مجرى قوانین پروردگار...
آرى او جدم ((على بن ابى طالب )) است .
سپس امام چنین ادامه داد:
من فرزند فاطمه زهرایم .
من فرزند سرور زنان عالمم .
اى یزید این ((محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ))) که هم اکنون نامش را مؤ ذن بر زبان آورد و به پیامبرى او گواهى داد، آیا جد توست یا جد من است !
اگر بگویى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) جد توست دروغ گفته اى و کفر ورزیده اى !
و اگر باور دارى که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) جد من است پس چرا و به چه جرمى خاندان او را کشتى !
امام همچنان به معرفى خویش ادامه داد، تا آن جا که صداى مردم به گریه بلند شد، و یزید از تاءثیر سخنان امام (علیه السلام ) در قلب مردم سخت بیمناک گردید.
هراس یزید از این بود که مردم در همان محفل علیه او بشورند! از این رو براى قطع کردن سخنان امام سجاد (علیه السلام ) به مؤ ذن دستور داد اذان بگوید!مؤ ذن از جاى برخاست و با صدایى که به همه مى رسید گفت :
الله اکبر، الله اکبر.
امام (علیه السلام ) در ادامه سخنان پیشین خود و براى همنوایى با نداى اذان فرمود:
آرى هیچ چیز بزرگتر و ارجمندتر از خدا نیست .
مؤ ذن گفت : اشهد ان لا اله الا الله .
امام فرمود:
تمامى وجودم - پوست و خون و گوشتم - به یگانگى خدا شهادت مى دهند.
مؤ ذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ).
امام که هنوز بر بالاى منبر قرار داشت در این هنگام چهره اش را از مردم به سوى یزید برگرداند و فرمود:
اى یزید این ((محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ))) که هم اکنون نامش را مؤ ذن بر زبان آورد و به پیامبرى او گواهى داد، آیا جد توست یا جد من است !
اگر بگویى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) جد توست دروغ گفته اى و کفر ورزیده اى !
و اگر باور دارى که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) جد من است پس چرا و به چه جرمى خاندان او را کشتى !
امام سجاد (علیه السلام ) تا بدین جا رسالت خویش را به شایستگى ایفا کرد و آن مجلس با وضعى آشفته و نگران کننده براى یزید پایان یافت.(1)
پی نوشت ها:
هر چه زمان مى گذرد، شرایط جسمى و روحى اهل بیت (علیه السلام ) دشوارتر مى شود. سختی هاى راه ، سختگیری هاى ماءموران ، شماتت هاى مردم و گذشتن از میان بازارهاى شلوغ شام ، قرار گرفتن بانوان محجوب اهل بیت در معرض نگاه بیگانگان و اکنون ورود به مجلس جشن یزید!
این که آیا در شام دو مجلس برگزار شده است ، یکى در مسجد جامع دمشق و دیگرى در کاخ یزید و یا این که تمامى رخدادهاى اسف انگیز شام و سخنان حضرت زینب و امام سجاد (علیه السلام ) در یک مجلس اظهار شده ، دلایل قطعى در دست نیست و البته تعیین این موضوع تاءثیر مهمى در اصل بررسى آن حوادث ندارد.
آن چه مورخان درباره ورود اهل بیت (علیه السلام ) به مجلس یزید نوشته اند، مفصل و جان کاه است . هنگام ورود به مجلس یزید على بن الحسین (علیه السلام) فرمود:
انشدک الله یا یزید ما ظنک برسول الله لورا ناعلى هذه الحالة .
یعنى ؛ سوگند به خدا، اى یزید، چه گمان دارى به رسول خدا اگر ما را بر این حال مشاهده کند.
امام با کوتاه ترین جمله ها، پیامدارترین مفاهیم را به شنودگان منتقل مى کند. زیرا به او اجازه سخنرانى نخواهند داد. هنوز بسیارى از شامیان او را بدرستى نمى شناسند، تنها نقطه مشترک میان او و جمع پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) است . آن جمع اگر هیچ چیز از معارف دین و تاریخ گذشته اسلام ندانند، اما نام پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را شنیده اند و _هر چند به شکلى صورى_ به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) علاقمند هستند.
شخص یزید اجرى براى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) قایل نیست ، چنان که در شعارش بعدها به آن اشاره کرد. اما مردم ناآگاه شام ، به عنوان خلیفه رسول الله به یزید نگاه مى کنند و براى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) احترام قایلند.
هر چه زمان مى گذرد، شرایط جسمى و روحى اهل بیت (علیه السلام ) دشوارتر مى شود. سختی هاى راه ، سختگیری هاى ماءموران ، شماتت هاى مردم و گذشتن از میان بازارهاى شلوغ شام ، قرار گرفتن بانوان محجوب اهل بیت در معرض نگاه بیگانگان و اکنون ورود به مجلس جشن یزید!
وقتى امام سجاد (علیه السلام ) نام رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را به میان مى آورد، همه از خود مى پرسند: مگر میان این کاروان اسیران با پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) نسبتى هست ؟
این پرسش به قدرى جدى است که یزید نمى تواند خود را بى تفاوت نشان دهد. ناگزیر مى شود: زنجیرها را از على بن الحسین (علیه السلام ) بردارد! یزید با این کار، مى خواهد رحمت و عطوفت خود را به حاضران بنمایاند. غافل از این که پذیرش اعتراض امام سجاد (علیه السلام ) آغاز افشا شدن ماهیت زشت حکومت اوست و فرو افتادن غل و زنجیرها از اندام على بن الحسین (علیه السلام ) به معناى فرو شکستن نخستین حصارهایى است که او - یزید - خود را در پشت آنها مخفى داشته است .
اهل بیت در مجلس یزید جاى مى گیرند و ماءموران سر مقدس سید الشهدا را پیش مى آورند و در مقابل یزید مى گذارند.
یزید شعر مى خواند:
یفلقن هاما من رجال اعزة علینا و هم کانوا اعق واظلما
یعنى ؛ شمشیرها، سرمردانى را مى شکافند که نزد ما گرامى هستند ولى چه مى توان کرد که آنان در دشمنى و ستم پیشدستى کرده اند!
على بن الحسین (علیه السلام ) که در میان اسیران قرار داشت ، فرمود:
اى یزید! بهتر است به جاى شعرى که خواندى ، این آیه از قرآن را بشنوى که خداوند مى فرماید:
ما اصابکم من مصبیة فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراءها ان ذلک على الله یسیر. لکیلا تاءسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم والله لا یحب کل مختال فخور. (3)
یعنى ؛ هیچ مصیبتى در زمین و یا در بدن متوجه شما نمى شود مگر این که قبل از آن ، از سوى ما«خداوند» در کتابى پیش بینى شده و رقم خورده باشد، و این بر خدا آسان است . تا بر آنچه از دست مى دهید اندوهگین نباشید و به آنچه به دست مى آورید شادمانى نکنید و خداوند هیچ متکبر خودستایى را دوست ندارد.
آنچه امام سجاد (علیه السلام ) از این آیه مى جوید این است که به یزید یادآورى کند اگر ما عزیزانى را از دست دادده ایم ، جاى شماتت و ملامت ندارد و اگر تو احساس مى کنى چیزى به دست آورده اى ، مجال خوشى و سرمستى نخواهد داشت . و تو با این فخر فروشى و بزرگ نمایى منفور درگاه خدا هستى .
یزید که منظور امام و پیام آیه را دریافته بود، بشدت خشمگین شد و گفت :
آیه دیگرى هم در قرآن هست که آن آیه درباره شما مناسبتر است :و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر. (4) یعنى ؛ هر بلا و مصیبتى که به شما مى رسد، نتیجه دستاوردهاى خود شماست .
آن جمع اگر هیچ چیز از معارف دین و تاریخ گذشته اسلام ندانند، اما نام پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را شنیده اند و _هر چند به شکلى صورى_ به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) علاقمند هستند.
یزید با این آیه مى خواهد بگوید که اگر شما در برابر خلافت من سر تسلیم و سازش فرود مى آورید، با این حوادث روبرو نمى شدید. پس این شما هستید که قدم در این راه گذاشته اید.(5) اما امام سجاد (علیه السلام ) به او مى گوید:
لا تطعموا ان تهینونا و نکرمکم و ان نکف الاذى عنکم و تؤ ذونا
فالله یعلم انا لا نحبکم و لا نلومکم ان لم تحبونا
یعنى ؛ شما انتظار دارید که ما را مورد اهانت قرار دهید ولى ما شما را اکرام کنیم ! ما را مورد آزار و شکنجه قرار دهید ولى ما دست از شما برداریم ! خدا مى داند که ما هرگز شما را دوست نمى داریم و البته شما را ملامت نخواهیم کرد بر این که دوست دار ما نیستید.
یزید مى گوید: در این جا حق با شماست ولى اصولا پدر و جد تو - پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) - تلاش کردند تا قدرت را به کف آورند و امیر باشند و با ما به نزاع و درگیرى پرداختند…
على بن الحسین (علیه السلام ) در پاسخ او فرمود:
اى پسر معاویه و هند! قبل از این که تو به دنیا بیایى ، پیامبرى و حکومت از آن جد و نیاکان من بوده است . روز بدر، احد و احزاب پرچم پیروزمند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در دست پدر من - على بن ابى طالب (علیه السلام –( بود در حالى که پدر و جد تو پرچم کفر را در دست داشتند!
سخن که به این جا انجامید، چنان یزید به بن بست رسیده بود که چاره اى جز سکوت نداشت . البته اگر این سخنان در محفلى خصوصى رد و بدل شده بود چه بسا یزید، بیش از این ها ناشکیبایى مى کرد و امام على بن الحسین (علیه السلام ) را خاموش مى کرد و مى کشت .اما یزید در آن محفل عمومى گام در میدان مناظره و اثبات حقانیت خویش گذارده و اکنون مجلس در وضعیتى قرار گرفته است که او ناچار به ادامه آن وضع است .
امام سجاد (علیه السلام ) که شرایط دگرگون شده مجلس را شاهد بود و نفوذ سخنانش را در حاضران احساس مى نمود، آهنگ سخن را از شیوه استدلالى به روش عاطفى تغییر داد. نه براى متاءثر ساختن یزید! بلکه براى بیدار ساختن وجدان ها و عواطفى که اکنون با سخنان و استدلال هاى او شعورشان رو به بیدارى نهاده است . امام فرمود:
اى یزید! اگر درک مى کردى و مى دانستى که چه کرده اى و با پدر و برادر و عموزاده ها و خاندان ما چه رفتارى داشته اى و اگر براستى قادر بودى عمق این فاجعه را بشناسى به کوه ها مى گریختى بر ریگها مى خفتى و آرام نمى گرفت.
امام نگاهى هم به مردم دارد، به حاضران مجلس یزید! و مى فرماید:
ماذا تقولون اذ قال النبى لکم ماذا فعتلتم و انتم آخر الامم
بعترتى و باهل بعد مفتقدى منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم (6)
یعنى ؛ چه پاسخ خواهید داشت آن گاه که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به شما بگوید: شمایان که سرآمد امت ها هستید، با عترت من و خاندان ، بعد از رحلت من چه کردید! برخى را به اسارت کشاندید و گروهى را به خون شان آغشته ساختید! (7)
1- ترجمه مقتل ابى مخنف 193-196؛ مقاتل الطالبین 2/121؛ احتجاج طبرسى 2/310-311؛ مقتل خوارزمى 2/69؛ احقاق الحق 2/126-128؛ مثیر الاحزان 54؛ بحارالنوار 138-139؛ نفس امهموم 242؛ مقتل الحسین 352.
2- امام سجاد(ع)- احمد ترابی
3- حدید 23-22
4- شورى /30
5- تاریخ طبرى 7/376
6- بحار الانوار 45/131
7- امام سجاد(ع)، احمد ترابی
خواهرم یادت باشه که دشمن از سیاهی چادرتومی ترسه!
چون چادرت سنت حضرت فاطمه(س)است.
سلام
درست یادم نیست در چه سنی اولین بار بود که چادر به سر کردم اما با وجود اینکه خونواده ام مذهبی هستن و چادری، به خاطر کوچک بودنم و اینکه شاید نتونم چادر را درست نگه دارم همیشه دغدغه داشتن. از آن طرف من هم با حس کودکانه خود اصرار بر استفاده از چادر داشتم.
یادم هست وقتی با چادر مدرسه می رفتم چندین بار نزدیک بود زمین بخورم و نمی تونستم درست چادرم را جمع و جور کنم مثل همه کودکانی که الان با شوق چادر به سر می کنند و نمی تونند درست جمع و جورش کنند.
در کودکی به خاطر جو خانواده و به خاطر اینکه دوست داشتم مثل اونها باشم چادری شدم بزرگتر که شدم باز هم به خاطر اینکه خوانواده در انتخاب مسیر من را آزاد گذاشته بودند و به لطف خدا و استفاده از محضر سخنرانان خیلی خوبی چون دکتر بانکی چادر را با تمام وجود انتخاب کردم.
شاید تا اواخر دوره راهنمایی برایم تقلیدی بود اما بعد از آن برایم یک ارزش شد.
هیچ وقت این صحبت دکتر بانکی را فراموش نمی کنم که می گفتند حیا مانند سفیده تخم مرغ که زرده را در یک هاله قرار می دهد و حفظ می کند می ماند و نمی گذارد کسی به فرد تعرض کند.
البته حیا چیزی فراتر از چادر هست و جنسیت در آن مطرح نیست اما یکی از مصادیقش مسلما پوشش برتر است.
از همون جا به این نتیجه رسیدم که صرفا چادری شدن و چادری موندن هنر نیست. باید الگو شد باید فاطمی شد باید حیا داشت.
به دنبال الزامات این اصل رفتم و کم و بیش سعی کردم لااقل بفهمم که فرق چادر سر کردن و چادری بودن چی هست.
به نظرم در خوانواده های مذهبی مثل خوانواده من چادری بودن کار سختی نیست اما اینکه چادر را به انتخاب خودت حفظ کنی و سعی کنی از ماهیتش دفاع کنی کار سختی هست.
چه بسا خونواده های مذهبی که مادر با چادر و حجاب زیاد در جامعه ظاهر می شود اما امان از حجاب دختر! نمی تونم به صراحت بگم اما شاید چون اون دختر خانم ها نفهمیدن حجاب چی هست، متوجه نشدن حیا چی هست و به اجبار در خوانواده مذهبی بودن و شاید مجبور شدن حجابی داشته باشند که اینجوری شدن.
فکر می کنم در کل اینکه خوانوادم من را در انتخاب آزاد گذاشتن و محدود نکردن و در کنارش نگاه نظارتی داشتن و خودم هم مشتاقانه و به لطف خدا در سخنرانی های مرتبط حضور داشتم باعث شد چادری بمونم و قدردان آن باشم.
اون سخنرانی ها در دوران بلوغ و سالهای تحصیلی راهنمایی، خیلی زیاد به زندگی من جهت دادند. فکر می کنم مهم هست که انسان در سالهای بلوغ یعنی دوران راهنمایی و دبیرستان چه مسیری را انتخاب می کند، اجباری انتخاب می کند یا اختیاری.همین انتخاب ها هست که مسیر آینده را شکل می دهد و حتی باعث تغییر مسیرهایی در دانشگاه و ازدواج می شود.
خدا را شکر می کنم که در سالهای بلوغ خدا خیلی به من لطف کرد و در دانشگاه هم با دوستان توانستم با گروه های دانشجویی بی نظیری همراه شوم، به عبارتی رفیق بد در مسیرم یا نبود یا تأثیر گذار نبود. الان هم در این بازه زمانی سعی می کنم در محیط کار، تحصیل، خانواده و جامعه به الزامات چادری بودن توجه کنم و آن ها را رعایت کنم نه صرفا چادر به سر کنم. مهم است که با چادر در همه محیط ها قوی وارد شویم و الگو قرار گیریم.
پایدار باشید و دست حق یارتان
التماس دعا
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و…
خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم!
اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم:
بچه برو پی کارت ! من گل نمیخـرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و …
دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره …
دیگه نمیشنیدم حرفاشو! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …
نـــگراטּ نـــباش...
بے حـــجــآب هـــآ هـــمـ روز ے
بــــآ حـــجآب مے شـــوند...
בر قبـــر...
امـــآבیـــگر בیـــر است....
سلام
فاطمه هستم (شراره سابق ) اهل مشهد بی حجاب بودم در حد تیم ملی، اهل موسیقی و ... البته خونوادم هم توجهی به دین ندارند و مقید نیستند.
یک روز یکی از دوستان هم دانشگاهیم اومد پیشم و گفت فردا شب خونمون هیئته میای؟
گفتم نه همچین دعوتم کردی فکر کردم پارت..
گفت: آدرسو sms می کنم اگه خواستی بیا.
نمیدونم چی شد شب هوس هیئت رفتن زد به سرم.تو هیئت زیارت عاشورا خواندند و نوبت به سخنرانی رسید میخواستم برم (چون از شیخا خوشم نمیومد) دوستم گفت چند دقیقه بشین بعد برو.
گفت : مادر جان بیا ناهار بخوریم
پرسید : ناهار چی داریم مادر ؟
گفت : باقالا پلو با ماهی
با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز این ماهی ها را میخوریم
و یه روزی این ماهی ها ما را می خورند
...
چند سال بعد ... والفجر 8 ... درون اروند گم شد ...
...
مادر تا آخر عمرش ماهی نخورد ...
سری سوم - چیستان شماره 8
شما یکی از 20 زندانی هستید که قراره فردا اعدام بشید. اما مسئول اعدام میاد به اتاق شماها و میگه فردا یه شانس برای آزادی بهتون میدم. به این صورت که همتون رو ردیف میکنم و روی سر هر کس یک کلاه به رنگ سفید یا سیاه قرار میدم. هرکس فقط میتونه رنگ کلاه افراد جلویی رو ببینه. بعد از نفر آخر سوال میکنه که رنگ کلاه خودش چه رنگیه. اون شخص فقط میتونه بگه سفید یا سیاه اگه هر حرف دیگه ای بزنه یا حرکت اضافی بکنه همه کشته میشن. اگه درست گفت که زنده میمونه و اگر اشتباه کشته میشه. بعد میره سراغ نفر بعد و همینطور الی آخر. بقیه افراد میتونن اظهار نظر اون رو بشنون. حالا حد اکثر تعداد افرادی که حتما زنده میمونن چند نفره؟
* لازم نیست جواب رو خصوصی بدید
*با اسامی منحصر به فرد جواب بدید
* سه روز از روز انتشار بیشتر وخ ندارید پاسخ بدید
* این سری پاسخ ها رو سخت گیرانه تر بررسی میکنیم ، ترجیجا با ذکر دلیل پاسخ رو بگین
* نتایج رو میتونید از تو ستون سمت چپ پیگیری کنید
* مقدار جایزه هم دست خودتونه ، کلیک رو تبلیغات بره بالا در آمد میره بالا ، جایزه میره بالا
* رفقای تازه وارد تو بخش چیستان میتونن جوایز سری های پیش رو ببینن
تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و زمان گرفتند تا ببینند چند ساعت دوام میارند. حداکثر زمانی رو که تونستند دوام بیارند 17 دقیقه بود.سری دوم موشها رو با توجه به اینکه حداکثر 17 دقیقه می تونند زنده بمونند به همون استخر انداختند. اما این بار قبل از 17 دقیقه نجاتشون دادند.بعد از اینکه زمانی رو نفس تازه کردند دوباره اونها رو به استخر انداختند. حدس بزنید چقدر دوام آوردند؟
26 ساعت !
پس از بررسی به این نتیجه رسیدند که علت زنده بودن موش ها این بوده که اونها امیدوار بودند تا دستی باز هم اونها رو نجات بده و تونستند این همه دوام بیارن...
.
.
.
.
خداوند نیز در بار اول دستمان را میگیرد.
مواظب دومین بار باشید که شاید برای همیشه در گناه غرق شوید
تابستان ها اگر اردوی جهــــــــــــــادی میرویم ،
اردوهای تفریحی ام نیز هر هفته پا برجاست ..
ما اگر سخنرانی میرویم ، پارک رفتنمان هم سرجایش است ..
مسجد اگر پاتوق ماست ، باغ و بوستان پاتوق بعدی ماست ..
برای نماز صبح قرار مسجد اگر میگذاریـــــــــــــــــــــم ،
هنوز خورشید نزده از مسجد تا خانه پیاده قدم میزنیم !!!
دعای عهدمان را اگر میخوانیم ،
همانجا سفره باز میکنیم
و با خنده و شادی صبحانه مان میشود غذا با طعم دعا !
ما اگر چادر سر میکنیم ، نقاش هم هستیم ،
خطمان هم خوب است ،
حرفهای دخترانه مان سرجایش ،
شوخی های دوستانه مان را هم میکنیم ،
نمایشگاه و تئاتر هم میرویم ،
سینما هم اگر فیلم خوب داشت ..
کوه هم میرویم ،
عکس های یادگاری ،
فیلم های پر از خنده و شادی ..
کی گفته ما چادری ها " .... "
من قشنگ تر از دنیای خودمان سراغ ندارم !
دنیای من و این رفیقان با خدایم ،
همین هایی که دنبال زندگیشان در کوچه و خیابان نمیگردند ،
همین هایی که وقتی دلت را میشکنند تا حلالیت ازت نگیرند ول کن نیستند ،
همین هایی که حیاشان را نفروختند ..
خوشبخت ندیده ، هرکس ما را ندیده ...
سری سوم - چیستان شماره 7
سه نفر با هم میرن مسافرت!!!
یکی کوره ،یکی کره ،یکی لاله بود
تو مسیر کره میمیره!!حالا لاله چطور میتونه ب کورِه بفهمونه ک کرِه مرده؟؟؟؟
* لازم نیست جواب رو خصوصی بدید
*با اسامی منحصر به فرد جواب بدید
* سه روز از روز انتشار بیشتر وخ ندارید پاسخ بدید
* این سری پاسخ ها رو سخت گیرانه تر بررسی میکنیم ، ترجیجا با ذکر دلیل پاسخ رو بگین
* نتایج رو میتونید از تو ستون سمت چپ پیگیری کنید
* مقدار جایزه هم دست خودتونه ، کلیک رو تبلیغات بره بالا در آمد میره بالا ، جایزه میره بالا
* رفقای تازه وارد تو بخش چیستان میتونن جوایز سری های پیش رو ببینن
زنی که زیبایی اندیشه نداشته باشد زیبایی بدنش را به نمایش می گزارد.
دکتر شریعتی
چی شد چادری شدم؟
دیدیم شیطان صفتان، برای پاکی قلب معصوم خواهران و برادرانمان نقشه ها کشیده اند
دیدیم قبح گناه می ریزند و بی حیایی را ترویج میکنند
دیدیم به اسم آزادی جسم، انسانیت را به اسارت می کشند تا حیوان بسازند
دیدیم عمق نگاه ها را کوتاه می کنند تا بالا را از یاد همه ببرند
دیدیم عرفان کاذب را تبلیغ می کنند؛ دین بدون تکلیف را، تا به عکسی در آب از ماه محروم سازند
دیدیم چادر را نشانه گرفته اند
دریغمان آمد نگوییم از لذت بی نهایت این انتخاب خدایی
دریغمان آمد نگوییم از زیبایی بی نهایت وقار
دریغمان آمد نگوییم که یک بار امتحان کنید لذت باخدا بودن را، برای خدا انتخاب کردن را، تیر در چشم شیطان شدن را، مجاهد راه خدا بودن در جهاد اکبر را
ای کاش همه بگویند
همه ی آنها که حتی به خوب هم قناعت نکرده اند، به حداقل ها قانع نشدند،
برتر را برگزیدند
با خانومت شوخی کن ،
سربه سرش بذار،
از غذاش بچش ،از دستپختش تعریف کن ...
بدون که اگه گاهی ظرف ها رو بشوری،
آسمان خدا زمین نمیاد !
اون همون دختر رویاهای دیروزته ؛ که هر روز تو آشپزخونه ی زندگی تو سرگرمه...
باور کن
بدون اون ؛ اجاق خونت حسابی سوت و کوره..
حسابی سوت و کوووور..
ممکنه عده ای به ما خرده بگیرن که این عکس چیه و این مطلب جاش اینجا نیست
اما باور کنید این مطلب هم مثل مطالب حجاب و عفاف ماست
این عین اسلامه ، عین حیاست ،عین سبک زندگیه درسته
سری سوم - چیستان شماره 6
در باغ وحشی ضمن بررسی مداوم در میزان خوراک جانوران مختلف، به این نتیجه رسیده اند که غذای 17 خرس معادل غذای 170 روباه است.در حالی که 100000 (صدهزار) خفاش به اندازه 50 روباه غذا میخورن. و غذای 12 خرس هم برابر 3 فیل هست. و اما... در این باغ وحش یک دو جین فیل وجود دارند. اونا به اندازه چند خفاش غذا میخورن؟
* لازم نیست جواب رو خصوصی بدید
*با اسامی منحصر به فرد جواب بدید
* سه روز از روز انتشار بیشتر وخ ندارید پاسخ بدید
* این سری پاسخ ها رو سخت گیرانه تر بررسی میکنیم ، ترجیجا با ذکر دلیل پاسخ رو بگین
* نتایج رو میتونید از تو ستون سمت چپ پیگیری کنید
* مقدار جایزه هم دست خودتونه ، کلیک رو تبلیغات بره بالا در آمد میره بالا ، جایزه میره بالا
* رفقای تازه وارد تو بخش چیستان میتونن جوایز سری های پیش رو ببینن
سلام
منم چادری هستم از دوره دبیرستان چادری شدم ولی یکی در میون یعنی زمانی که مدرسه میرفتم سرم میکردم ولی زمانی که مهمونی میرفتیم مانتویی بودم البته مانتویی پوشیده، دلیل خاصی نداشتم چون دوستام چادری بودن منم چادری شدم چون خانوادم در این خصوص محدودیتی نذاشته بودن
در اون دوران دوستانم به معنای واقعی چادری بودند ولی من هنوز درک نکرده بودم خب سطح خانواده هامون فرق داشت البته همه خاهرام چادری بودن ولی نه به صورت اجباری
وارد دانشگاه که شدم وقتی می دیدم که بی حجابی بعضی دخترها باعث چه مسائلی میشه و بدون اینکه متوجه باشند چه توهین هایی به شخصیتشون و کلا شخصیت یک خانوم میشه خیلی ناراحت می شدم و این مهم برام ارزش بیشتری پیدا کرد.
حتی یه جورایی به چادرم افتخار میکردم چون میدیدم که حریم خصوصیم رو هر کسی اجازه دسترسی بهش نداره و خلاصه تصمیمم جدی شد که ارزشهای واقعی زن رو با حفظ حجاب و به معنای بهتر پوشش چادر نشون بدم.
وقتی که ازدواج کردم دیگه بیشتر این امر برام مسجل شد
اصلا یه جور ارامش یه جور حفاظ یه جور مصونیت یه جور رضایت خدا رو در برداشت و خیلی خدا رو شاکرم که این توفیقات شامل حالم شد
بسم ربّ النّورالعظیم
سال سوم دبیرستانم تمام شده بود، تصمیم گرفته بودم برای تابستان هیچ کلاسی شرکت نکنم و برای کنکور درس بخونم.از اونجا هم که خیلی به خودم مطمئن بودم به حرف هیچ کس مبنی بر اینکه خسته می شی و نمی کشی و از این جور صحبت ها گوشم بدهکار نشد.
شروع به خوندن کردم که بعد از بیست، بیست و پنج روز کم آوردم. در نتیجه یرای خودم تفریحات سالم! جور می کردم .چندتا کار رو خیلی روش تاکید داشتم، یکیش این بود که صبحها زود از خواب بیدار شم و لازمه این کار هم این بود که بعدازظهر ،به هر ترفندی که شده نخوابم.
یکی از همین بعد از ظهرها ، رفتم سراغ رادیو و همین طور که موج هاش رو عوض می کردم یکیش توجهم رو به خودش جلب کرد: اولین طرح سراسری حفظ موضوعی قرآن "آیه های زندگی" گوش کردم برام جالب شد چندتا سوال تو ذهنم به وجود آمد و ...
1- ده ساله بودم. می خواستیم با خانواده برویم حرم امام خمینی (ره). مامان و دو خواهر بزرگتر طبق معمول چادر سرشان کردند. از اینکه مثل آنها چادر نداشتم احساس کوچکی کردم.
- مامان منم چادر می خوام!
مامان کمی مکث کرد.
- اگه می خوای خواهرت یه چادر داره که براش کوتاه شده، ازش بگیر.
گرفتم و سر کردم. با اینکه برای خواهرم کوتاه شده بود، برای من همچنان بلند بود و روی زمین می کشید.
- برات بلنده ها! سختت می شه!
- اشکال نداره، جمعش می کنم!
و بعد به خیال خودم به طرز حرفه ای (!) جمعش کردم و رو گرفتم.
مامان با خنده رضایت داد.
- باشه، بریم.
رسیدیم حرم امام. بعد از زیارت کمی در فضای سبز اطراف حرم راه رفتیم. مامان نگاهمان می کرد.
- خوشحالم که سه دختر چادری دارم!
و برق چشمانش برای چادری شدن من کافی بود.
فردا صبح برای رفتن به مدرسه چادر سرم کردم. مامان تعجب کرد.
- چرا با چادر می ری؟!! سخته، می خوری زمین! (احتمالا در آن لحظه داشت صحنه ی دویدن ها و شیطنت هایم را در مسیر کوتاه مدرسه و خانه تصور می کرد!)
- نه خوبه، راحتم!
با چادر رفتم مدرسه. فردایش هم. مامان که دید فعلا دست بردار نیستم، چادر خواهرم را کوتاه کرد تا اندازه ام باشد. و چند ماه بعد هم برای سال نو، اولین چادر مشکی ام را برایم خرید...
2- تازه چادری شده بودم. داشتم تنهایی می رفتم مسجد نزدیک خانه مان. سر خیابان ایستادم تا ماشین باکلاسی که از دور می آمد رد شود. یک خانم جوانِ تقریبا بی حجاب جلو نشسته بود. در حال عبور سرش را از پنجره بیرون آورد و خطاب به من گفت: "گاو!!"
این اولین باری بود که به خاطر چادرم توهین شنیدم. اما آخرین بار نبود.
راستش این است که چادری بودن ساده نیست. یک دستت و گوشه ای از ذهنت را همیشه درگیر می کند؛ که کنار نرود، به جایی گیر نکند، روی زمین کشیده نشود.
از همه ی اینها گذشته، تحمل نگاه های تحقیرآمیز دیگران هم هست. مخصوصا اگر گذارت به بالاشهر تهران زیاد بیفتد.
اما راست تَرش (!) را بخواهم بگویم، برای کسی که آرامش چادر را تجربه کرده، چادری نبودن خیلی سخت تر از چادری بودن است. اگر تجربه نکرده اید، امتحانش ضرری ندارد...
سری سوم - چیستان شماره 5
ماشینی دو گانه سوز با باک پر بنزین و گاز، مسیری را با 75 درصد بنزین و 45 درصد گاز طی میکند
در برگشت در نیم مسیر بدون سوخت میماند
نسبت مسافت طی شده توسط بنزین و گاز را در مسر بر گشت بیان کنید
* لازم نیست جواب رو خصوصی بدید
*با اسامی منحصر به فرد جواب بدید
* سه روز از روز انتشار بیشتر وخ ندارید پاسخ بدید
* این سری پاسخ ها رو سخت گیرانه تر بررسی میکنیم ، ترجیجا با ذکر دلیل پاسخ رو بگین
* نتایج رو میتونید از تو ستون سمت چپ پیگیری کنید
* مقدار جایزه هم دست خودتونه ، کلیک رو تبلیغات بره بالا در آمد میره بالا ، جایزه میره بالا
* رفقای تازه وارد تو بخش چیستان میتونن جوایز سری های پیش رو ببینن
آرام از کنارت می گذرد ، بی صدا ...بدون جلب توجه...
سیاهی رنگ اوست و بو نداشتن ویژگی او..صورتش نمیبینی،اما در مقابل اویی.
اوست که با سکوت، با تو حرف میزند و به تو می آموزد.....اگر اهلش باشی.
در اوج کرامت هست و تندیس متانت..
نزدیک،اما دور از دسترس...بی عشوه ولی دلربا...اوست معلم وقار در قله ی بی نیازی..
هر خارو خسی عاشقش نمی شود و زیباییش را هر دلی لمس نمیکند...
او پیش از انتخاب شدن انتخاب میکند و پیش از معشوق شدن عاشق میشود...
با زیرکی گوی عقل را از کنار دیو هوس می رباید....
او همان دختر عفیف و در پس پرده ی حجاب است...
آری او دختری است شبیه به خدا...
- ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺴﺘﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺭﯾﺨﺘﺖ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﺑﺎﯼ
ـ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯽ. ﺑﺎﯼ
- ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ؟ ﻧﺒﺎﯾﺪﻡ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎ ﭘﺮﺗﻪ ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ. ﺑﺎﯼ
ـ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻋﻮﺿﯽ ﺣﺮﻑ ﺩﻫﻨﺖ ﻭ ﺑﻔﻬﻢ ﺍﺻﻶ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ. ﺑﺎﯼ
- ﻭﺍﻗﻌﺂ ﮐﻪ ... ﺍﻧﻘﺪ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﮕﯽ ﺑﺮﻭ ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﯾﻪ ﺭﯾﮕﯽ ﺑﻪ ﮐﻔﺸﺖ ﻫﺴﺖ. ﺑﺎﯼ
ـ ﻓﻌﻶ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﯾﮕﺎﺗﻮ ﮐﻔﺶ ﺗﻮﺋﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ. ﺑﺎﯼ
- ﻣﻦ؟ ﻣﻦ؟ ﺗﻮ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ . ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺑﺮﻡ. ﺑﺎﯼ
ـ ﺧﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﮕﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯼ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ. ﺑﺎﯼ
- ﺧﺐ ﻣﻦ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
ـ ﻫﺮﭼﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﮕﯽ ...
- ﻋــــــــــﺸﻘـــــــــــــــــــــﻢ؟ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ ﺩﯾﮕﻪ
ـ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﺸﻪ ﻫﺎ !!!
- ﻣﺜﻶ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟
ـ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﻢ
- ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺲ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﻣﯿﮕﺮﺩﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﻨﯽ ... ﭼﯿﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺗﺮﻩ؟ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﻩ؟
ـ ﮐﻶ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﯿﻨﻤﺖ ﺩﻭﺭﻭ ﺑﺮﻡ. ﺑﺎﯼ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ...
.
.
ﺑﺎﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ.. ﺑﺎﯼ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺎﯼ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺱ ﻣﯿﺪﻥ .. ﻭﺍﻻ (((((((((((:
سری سوم - چیستان شماره 4
یه پادشاهی یه دزدی را براش میارن که محکوم به اعدام میشه. دزده خیلی التماس میکنه که اعدامش نکنن. پادشاه به دزده میگه یه فرصت بهت میدم.
من یک مرغی بهت میدم هرطوری که مرغ رو بکشی من هم همان گونه تو را میکشم. ولی دزده طوری مرغه رو کشت که پادشاه نتونست دزده رو بکشه. دزده هم آزاد شد و رفت.
چه جوری کشت مرغه رو ؟
* لازم نیست جواب رو خصوصی بدید
*با اسامی منحصر به فرد جواب بدید
* سه روز از روز انتشار بیشتر وخ ندارید پاسخ بدید
* این سری پاسخ ها رو سخت گیرانه تر بررسی میکنیم ، ترجیجا با ذکر دلیل پاسخ رو بگین
* نتایج رو میتونید از تو ستون سمت چپ پیگیری کنید
* مقدار جایزه هم دست خودتونه ، کلیک رو تبلیغات بره بالا در آمد میره بالا ، جایزه میره بالا
* رفقای تازه وارد تو بخش چیستان میتونن جوایز سری های پیش رو ببینن
دهه شصتی ام ..... متولدآذر 1366......
توی دوران راهنمایی به زور و اجبار خانواده چادر سر می کردم، از چادر اصلاً خوشم نمیومد، آخه من همیشه تنها چادری مدرسه بودم و انگشت نما. بین دوستام و بچه های فامیل هم هیچ دختری چادری نبود. خیلی احساس حقارت می کردم. دوست داشتم خوش تیپ و به روز باشم و فکر می کردم با چادر زشت میشم. همیشه چادرم رو توی کیفم قایم میکردم و نزدیکای خونه سرم میکرد که بابام نفهمه. وقتی میرفتم یه جایی که بابام نبود چادرم رو در میاوردم.......
تقریبا شش ماه پیش با وبلاگ من و چادرم، خاطره ها آشناشدم. با خاطره های قشنگی از چادری شدن.
خیلی خوبه که از خاطره هامون با چادر بگیم. اما اجازه بدید من یه طور دیگه شروع کنم. اجازه بدید از چادری موندن بگم. از فراز و نشیب های زندگی که می تونه توی تصمیمات و حتی اعتقادات آدم تاثیر بذاره.
تا حالا دیدین دختری رو که چادری باشه اما بعد از ازدواجش چادر از سرش بیافته و .... الباقی ماجرا....
تا حالا دیدین دختری رو که چادری باشه دانشگاه قبول بشه و چادر از سرش بیافته و .... الباقی ماجرا...
تا حالا دیدین دختری رو که چادری باشه استخدام اداره یا شرکتی بشه و چادر از سرش بیافته و .... الباقی ماجرا...
تا حالا دیدین دختری رو که....
خیلی دردناکه نه...
هرچی پدرم بهم میگفتن با چادر قشنگ میشی ، باوقار میشی، انگار بدتر لج می کردم. اصلا دیگه دلم نمی خواست هیچ جا سرش کنم...
نمیدونم چی شده بود که اصلا حرفای آدمای خوبی که خدا سر راهم قرار می داد رو نمی شنیدم...
من الان 22 سالمه و سه سال و نیمه که چادری شدم البته قبل از اونم سرم میکردم اما خیلی مصمم نبودم متاسفانه...
چادرم رو مدیون امام حسین علیه السلام هستم و البته خواهر بزگوارشون..
سری سوم - چیستان شماره 3
3
19
179
1779
؟
* لازم نیست جواب رو خصوصی بدید
*با اسامی منحصر به فرد جواب بدید
* سه روز از روز انتشار بیشتر وخ ندارید پاسخ بدید
* این سری پاسخ ها رو سخت گیرانه تر بررسی میکنیم ، ترجیجا با ذکر دلیل پاسخ رو بگین
* نتایج رو میتونید از تو ستون سمت چپ پیگیری کنید
* مقدار جایزه هم دست خودتونه ، کلیک رو تبلیغات بره بالا در آمد میره بالا ، جایزه میره بالا
* رفقای تازه وارد تو بخش چیستان میتونن جوایز سری های پیش رو ببینن
امروز که از خواب بیدار شدم
از خودم پرسیدم : زندگی چه می گوید؟
جواب را در اتاقم پیدا کردم،
سقف گفت : اهداف بلند داشته باش!
پنجره گفت : دنیا را بنگر!
ساعت گفت : هر ثانیه با ارزش است!
آیینه گفت : قبل از هر کاری به بازتاب آن بیندیش!
تقویم گفت : به روز باش!
در گفت : در راه هدف هایت سختی ها را هُل بده و کنار بزن!
زمین گفت : با فروتنی نیایش کن!
.
.
.
.
و در آخر، تخت خواب گفت : ولش کن بابا بگیر بخواب !!
یادمه از 4-5 سالگی اصرار داشتم چادر سرم کنم. یه جوری هم رو می گرفتم که انگار 60 ساله چادر می پوشیدم. همیشه مادرم اون زمانو توصیف می کنه ...
هرچی مامانم می گفت هنوز کوچیکی لازم نیست چادر بپوشی گوشم بدهکار نبود.
حتی از همون کلاس اول یه چادر گل دار داشتم که با اون می رفتم مدرسه ...
دقیق یادم نیست ولی فکرکنم تقریبا 7 یا 8 سالم بود که خیلی به مامانم اصرار کردم چادر مشکی برام بگیره ... مامانم مدام می گفت همین چادر گلدار هم خوبه مهم اینه که چادر بپوشی ولی من می خواستم مثل بزرگتر ها باشم با چادر مشکی ... بالاخره برام تهیه کرد ...
خودم که احساس غرور می کردم باهاش ... ولی بشتر تاثیرش رو اطرافیان بود که دیگه به چشم یه بچه 7-8 ساله بهم نگاه نمی کردن ... بیشتر برام شخصیت قائل می شدن!!!
عاشق اون روزها هستم.
خلاصه خداروشکر از وقتی که یادم میاد به چادر علاقه داشتم. هیچ وقت هم نشده که با خودم یا به دیگری بگم کاش نباید چادر سرم می کردم. چون چادرم رو مثل یکی از اعضای بدنم می دونم. هیچ وقت شده بگید کاش چشم نداشتم؟!!!!!
یه چیز رو که خودم تجربه اش رو دیده ام اینکه دختر بچه ها تو سن 3-4 سالگی خیلی به حجاب علاقه دارن، حتی شده یه پارچه ساده میندازن رو سرشون و یه عروسک بغلشون می گیرن ... این پدر و مادر ها هستن که با رفتارشون این علاقه رو جهت می دهند، تثبیتش می کنند یا با خندیدن و مسخره کردن یا استفاده از یک سری الفاظ که برای خودشون معنی شوخی داره اما برای بچه ها معنی نفی کردن میده اونو ضد ارزش جلوه می دهند! بعد وقتی دخترشون به سن تکلیف رسید، اگر همون ها بخوان به زور محجبه ش کنن و چادری اش کنند ممکنه در سن های بالاتر دلزده بشه.
برای من اینطور نبود، یادمه تو بچگی اگه مامانم برام عروسک می ساخت براش چادر هم می دوخت! نوع نگاه مادرها و رفتارشون و سبک زندگی شون می تونه خیلی موثر باشه بر علاقه دخترها به حجاب و حجاب برتر . حالا اگر مادری خودش علاقه نداشته باشه...