از زبان یک دختر دم بخت:
برای درد تو دارو نمی شم
فدای اون چش و ابرو نمی شم
زن ِ هرکی بگن می شم ولیکن،
زن سرباز و دانشجو نمی شم!
- ۲ نظر
- ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۰
از زبان یک دختر دم بخت:
برای درد تو دارو نمی شم
فدای اون چش و ابرو نمی شم
زن ِ هرکی بگن می شم ولیکن،
زن سرباز و دانشجو نمی شم!
آنکس که به دست وام دارد
در بورس دو صد سهام دارد
اوقات فراغتش زیاد است
ده دیش به پشت بام دارد
همواره سری درون سایتِ
سه نقطه و دات کام دارد!
بر دیدن فیلمهای سیما
البته هم التزام دارد
گه محو جوانی زلیخاست
گه کف به لب از قطام دارد!
ویلای فراخ! در لواسان
که مرغ و خروس و دام دارد
کابینت MDF ندارد
اما سند بنام دارد
آنجا همه روزه با نگارَش
دیم دارم دارادام دارام دارد
ده مدرک دکترا و ارشد
از کالج داش غلام! دارد
از بسکه لیاقتش زیاد است
چندین پُست و مقام دارد
حاجت به بیان نباشد البت
کاین پست علَیالدوام دارد
خسته شده بسکه رفته عُمره
عزم سفر سیام دارد
خود از اثرات اسکناس است
گر حرمت و احترام دارد
نه لنگی عواید حلال است
نه وحشتی از حرام دارد
این شخص شخیص اگرچه طشتی
افتاده ز روی بام دارد
با این همه باز اعتباری
در قاطبه نظام دارد
از خیل خواص بودنش را
از صدقه سر عوام دارد
از لطف خدا به اهل فقر است
این ملک اگر قوام دارد
خوانندۀ خوب حال کردی
شعرم چقدَر پیام دارد؟!
در کوچه های تهران نزدیک پیچ شاپور
ناگاه یک پری روی دیدم می آید از دور
مانند سرو قدش، چون آبشار مویش
مثل لبو لبانش، چشمش شبیه انگور
در پیش او شکیرا باید رود زند بوق
با چشم خواهری بود مانند باربی بور
خورشید پیش رویش مثل چراغ موشی
معنای آفرینش او نور بود علی نور
گفتم روم به سویش تا بنگرم به رویش
دستی برم به مویش او را کنم مگر تور
گفتم دم غروب است به به هوا چه خوب است
برگشت و گفت هستم درگیر درس و کنکور
تا اینکه نرم گردد با بنده گرم گردد
صد حرف عاشقانه کردم براش بلغور
گفتم هر آنچه خواهی من می خرم برایت
حالا نه ها! عزیزم! هر وقت گشت مقدور
گفتم حقیر دارم یک کلبه محقر
امشب بیا به بازی با تخته نرد و پاسور
وقتی من و تو باشیم در کنج خانه تنها
هم شعر می سراییم هم می زنیم سنتور
گفتا من و تو و شعر؟ این حرف ها کدام است؟
گفتم از این اراجیف دارم هزار منظور
خندید و در نگاهش یک مثنوی سخن بود
معلوم بود گشته ست از حرف بنده کیفور
گفتا که مادر من چشمش به راه مانده ست
با او کنم چه وقتی هی می زند دلش شور
گفتم بده شماره تا نیمه شب بزنگم
با یکدگر بگوییم صد جور حرف ناجور
گفتا برادرم را حتما نمی شناسی
هم مثل خر نفهم است هم مثل گاو پرزور
هم فحش های نابش هم کله خرابش
هم قطر بازوانش در شهر هست مشهور
گفتم زمانه زور دیگر گذشته جانم
ما اهل گفتمانیم مثل رئیس جمهور
دیدم که دارد از دور یک نره خر می آید
آن ماه گفت با شوق: به به! داداش تیمور!
ناگاه مثل میگ میگ از جای خود پریدم
لعنت به شانس لنگ و لعنت به بخت منفور
گفتم به خود که انگار اصلا نبوده قسمت
باید به همسر خود گویا کنم قناعت
از آن روزی که در ایران موبایل آمد به محفلها
تماس آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به No Response To Paging عادت کرده گوش اما
از اشکالات SMS چه خون افتاده در دلها
ندارد آنـــتنی اما مزایایی دگر دارد
شده یک جور بازیچه به دست بچه خوشگلها!
نه اینترنت، نه MMS، نه SMS… خداوندا!
“کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها”
ولی چون قبض میآید چنان میسوزد اعماقت
که گویی خوردهای یکسال از انواع فلفلها!
چه عصر ارتباطاتی! عجب فن آوریهایی!
نمیدیدند توی خواب هم این وضع را “بل”ها!
«خاطرات شمال محاله یادم بره»
اونهمه پرتقال محاله یادم بره!
از نکا تا پلور موبایلم
آنتن نداد
اونهمه اختلال محاله یادم بره
رستورانی که داد به جای
ماهی کباب
پلو با گوشت وال! محاله یادم بره
حرف رانندههه که گفتش
از انزلی
رفته بابل کرال محاله یادم بره!
دختره توی رشت کشیده
بود رو مژهش
جای ریمل زغال محاله یادم بره
باز دوباره چهقدر ازونبرون
مزه داد
طعم گوشت حلال محاله یادم بره!
پیشنهادی که داد طرف
بهم تو هتل
بعد هفتـــــــاد سال محاله یادم بره!
جادههای شمال هر وجبش
خاطرهس
منتها بیخیال! محاله یادم بره…
بزن تو کسب و کار سیب
زمینی
که بهتر از خیاره سیب زمینی!
میگن که میرسه پس از
زمستون
بدون شک بهار سیب زمینی
یکی گرفته از سر خیابون
یکی هم از اداره، سیب زمینی
این روزا نون تو کار
انتشاره
البته انتشار سیب زمینی!
شبا سر سفره بشین نیگا
کن
به خیل بیشمار سیب زمینی
برای اینکه بکّنن ازش
پوست
خیلی تنش میخاره سیب زمینی
صبحونه و شامتو کار
ندارم
اما بخور ناهار ِ سیب زمینی!
تو کوچه و خیابونو نیگا
کن
دارن میدن شعار سیب زمینی
شلوغه و گم میشه تو
شلوغی
یه کامیون با بار سیب زمینی
سیب زمینی رو میخرن
همیشه
نمیکنن اجاره سیب زمینی!
یه عده هم همیشه پشت
فرمون
گوش میکنن نوار سیب زمینی!
سیب زمینی برا همه
عزیزه
چرا که رگ نداره سیب زمینی
بخار دیگ دیزی رو
ندیدی؟
کی گفته بیبخاره سیب زمینی؟!
همیشه بوده توی ظرف
دیزی
مانور اقتدار سیب زمینی!
اگر بمیره بوته درمیادش
دوباره بر مزار سیب زمینی!
عشقی نداره جز درو نمودن
هرکسی که میکاره سیب زمینی
***
ارزش سیب زمینی خیلی بالاس
یه دست به افتخار سیب زمینی…!
در کشور ما کتاب خواندن
خوب است
کلا همه جا کتاب خواندن خوب است
آویزه ی گوشهای زیبایت
کن
این توصیه را: کتاب خواندن خوب است
فرقی نکند در اصفهان،
در شیراز
در خاش و نکا کتاب خواندن خوب است
انواع کتاب در نمایشگاه
است
برخیز بیا کتاب خواندن خوب است
با سوز و گداز دوش بلبل
می گفت
با باد صبا کتاب خواندن خوب است!
یک بار که شخص ما کتابی
خواندیم
رفتیم فضا، کتاب خواندن خوب است!
ما کاملا آزموده و می
گوییم
حالا به شما کتاب خواندن خوب است…
***
این بود سخنرانی یک دانشمند
در باب “چرا کتاب خواندن خوب است”!
«چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی»
کند تفریح یک ملت زبان را تا بچرخانی
رود از دل برون غصه،
شود در خستگی از تن
زبان را تا بچرخانی، دهان را تا بجنبانی
دهان چون باز بنمایی
ادب میجوشد از چشمه
جهانی میبرد لذت از این تفریح مجانی!
از این ذوق ادیبانه از
این لحن حکیمانه
به غیر از سعدی و حافظ کم آوردهاست خاقانی
سنایی، رودکی، جامی،
معلم! مولوی، صائب
و البتّه بهطور ویژهای قصاب کاشانی!
نمیدانم که میدانی که
میدانم نمیدانی
که داری در سخن گفتن عجب ذوق فراوانی
ندیدم بر زبان آری
کلامی کوچه بازاری
تو حتی بهتری از آن گزارشگر(خیابانی)!
هنوز از جملهی نغزی که
گفتی هیچ نگذشته
قصاری تازه میبافی که قبلی را بپوشانی
اگر که خوانده بودی
فلسفه دیگر چه میکردی
که اکنون اینی و خواندی علوم غیر انسانی!
نباشند از عزیزانم کسی
در بند زندانها
ولی فن بیان تو دلم را کرده زندانی
«خیال انگیز و جان پرور
چو بوی گل سراپایی»
نداری غیر از این عیبی که کم داری سخنرانی!
«من از آن حسن روزافزون
که یوسف داشت دانستم»
که از حیث سخن گفتن تو هم از خاک کنعانی
به دنیا گوهری چون تو
نمیآید به آسانی
و باید از زبان تو کند تیمی نگهبانی!
اگر که توی این سفره
نباشد تکهی نانی
چه غم تا بر سر سفره بوَد همچین نمکدانی!
«شب تاریک و بیم موج و
گردابی چنین هایل»
ندارم وحشتی اما چو کشتی را تو میرانی…
بگو از کجا آوردی
ساندویچی رو که خوردی
دندونای طلا رو بگو از کجا آوردی
توکه پا چشات نشون بود
سیبیلاتم آویزون بود
این دماغ سربالا رو بگو از کجا آوردی
چه شانسی یاورت بود؟
نعل کهنهی خرت بود؟!
این سوییچ زانتیا رو بگو از کجا آوردی
آخه تو که کار نداشتی
تویی که بخار نداشتی
جکوزی و سونا رو بگو از کجا آوردی
تو که همقسم نداشتی
حتی اقدسم نداشتی
آزیتا و آندیا رو بگو از کجا… بگو از کجا… بگو از کجا آوردی!
یادته کتاب نداشتی
ماشین حساب نداشتی
این پنتیومچهارو بگو از کجا آوردی
تو که تا که کج نرفتی
تا دم کرج نرفتی!
اقامت آمریکا رو بگو از کجا آوردی
حق
مردمی که خوردی باباشونو درآوردی
آخه اینهمه بابا رو بگو از کجا آوردی؟!
خیابان شد قرق با ادعای حل مشکل
ها
ومشکل شدعبور از شهر بر ول ها و نا ول ها
من آنجا بودم اما اشتباهی هم نمی کردم
گرفتند اشتباهاً بنده را هم با اراذل ها!
مرا بردند آنجایی که نامش رفته از یادم
گروهی را هم آوردند آنجا از منازل ها!
نه قتلی کرده بودم نه به سرقت متهم بودم
شبی را صبح کردم پیش سارق ها و قاتل ها
به آنها گفتم:آخر!جرم من؟ گفتند:می فهمی!
که جرمت بستگی دارد به خیلی از مسائل ها!
اگرتنهانشستی روی جدول،اینکه جرمی نیست
ولی گویا نشستی با کسی روی جداول ها!
تو را از دلبران و گلرخان شهر سهمی نیست
که مال دیگرانند این پری روها و خوشگل ها
تو استادی مگر هنگام تعطیل مدارسها!
مرتب می روی چون سایه دنبال محصل ها!؟
نمی دانم کجا!در محفلی دیدم ؟! شنیدم؟!نه!
خجالت می کشم ازشرح آن شکل و شمایل ها!
نمیدانم چه معنی داشت آن اوضاع نا مطلوب
نمیدانم چه رنگی داشت آن رژها و ریمل ها!
گرفتم جلب کردیم آنچه مجنون بود با لیلی
کجا باید نگهداریم از این عشاق محمل ها!؟
من زدم از وقت و تعطیلات عید
دست شستم من ز دید و بازدید
بهر این وقتی که بنمودم تلف
بی گمان در ذهن خود دارم هدف
سالها با زخم آمیزیده ام
با درون خود گلاویزیده ام
مغز برگیر و رها کن پوست را
تا بیابی راه کوی دوست را...
بگذریم آقا، کجا بودیم ما؟
هیچ جا! علاّف و لنگ اندر هوا
عشق که بحث قشنگ بعدی است
باب پنج گلستان سعدی است
من هنوز آواره و حیران بُدم
توی دانشگاه سرگردان بدم
بنده می جستم در این سیر و سلوک
عشق را در بین مشتی کله پوک!
تا بپرسم راز عشق و ازدواج
تا نمانم این قدر من هاج و واج
قاطر احساس من با عربده
رفت سوی بوفه ی دانشکده
مرکز اشراق گر باشد دمشق
بوفه ی ما هست پایتخت عشق
ما همه سیر از غذای بوفه ایم
در حقیقت ما هم اهل کوفه ایم
ساندویچ عشق و پیتزای هوس
ای خدای دل! به فریادم برس!
الغرض! آنجا جوانمردی سوسول
را بدیدم، هیکلش چون نره غول
پالتویی مانند پالان بر تنش
چون هاپو، قلاده ای در گردنش
تیپ هوی و متالیکا زده
موی خود را روغن و ریکا زده
می رسید از پک و پوز آن نگار
بوی روح افزای عطر تار و مار!
گفتم: «ای آن که هوس را بَرده ای
مثل صابون دائماً کف کرده ای
دیکته ی جان مرا تصحیح کن
عشق را بهر دلم تشریح کن»
شازده بعد از آن که خیلی ناز کرد
آروغی زد و چنین آغاز کرد:
داش من! خوب این که خیلی راحته
عشق کار این حقیر هف خطه
بنده هم سیگاری ام، هم پیپی ام
بچه ی اطرافی می سی سی پی ام
عشق یعنی موی خود را ژل زدن
یک لگد بر سر، یکی بر دل زدن
عشق یعنی کاکل رنگین شده
عشق یعنی صورت آذین شده
عشق یعنی طعم شیرین عسل
آن دماغ گنده را کردن عمل
عشق یعنی گونه ها را کاشتن
ابروان خویش را برداشتن
عشق جورابی است نوعش رنگ پا
عشق یعنی کشک! یعنی سنگ پا
عشق یعنی کوله و شلوار جین
زیر چشمی هیکل ما را ببین
عشق آمد ناخن ما لاک خورد
دل تکانی خورد و مانتو چاک خورد!
عشق یعنی بوی عطر و ادکلن
تیپ زدن چون راکی و آلن دلون
گرمی عشق از سشوار است و بس
این متُد در جذب دلدار است و بس
عشق یعنی زیر چشمی در کلاس
یک نگاه از یک جوان بی کلاس
عشق یعنی جزوه تان را می دهید؟
در ردیف خود به ما جا می دهید؟
عشق یعنی حرف های مسخره:
«پارتی پس فردا شب یادت نره
بنده محرابم بوَد ابروی تو
جانمازم روسری موی تو
مست و منگ عطر جوراب توام
عاشق آن چشمک ناب توام
پاشنه ی کفش تو تق تق می کند
این سگ کوی تو وق وق می کند!
آنچه مال من بوَد، مال تو باد!
چشم من همواره دنبال تو باد
عاشقان ساده و شوت توایم
پاس کن ما را که مشروط توایم!
کاش می شد اندکی درکم کنی
چند ماهی باشی و ترکم کنی!»
این چنین هر کس نشد عاشق، خل است
هر که دوس دختر ندارد اُمّل است!
با محبت، عشق راحت می شود
عشق، راحت با محبت می شود!
«از محبت خارها گل می شود»
بی محبت شخص امّل می شود
از محبت گاو، آدم می شود
از محبت موز شلغم می شود
از محبت نوش نیشی می شود
از محبت موش پیشی می شود
از محبت بربری گردد لواش
جون تو، پس چی خیال کردی داداش؟
از محبت یونجه شیرین می شود
خوابگا، دارالمجانین می شود
از محبت چشم ها نم می کشد
چای عشق و عاشقی دم می کشد
عشق در دل نقش آهو می کشد
سرمه بر چشمان یابو می کشد!
با موبایلی می شوی ناز و ملس
بی محبت، نیستی در دسترس!
از محبت می شود استاد نرم
می دهد نمره ز روی حجب و شرم
از محبت پاس می گردد دروس
مرغ می گردد مقدم بر خروس!
با تقلب عدل اجرا می شود!
نمره ها پایین و بالا می شود!
دارد اما این محبت ای عزیز
دردسرهای درشت و خرد و ریز
از محبت شخص پُررو می شود
بچه ی لای پر قو می شود...
چون شنیدم این همه نقض و غرض
جوش آوردم، بگفتم کـ«ای مرض!
بس کن آقا، هر چه قر دادی بس است
خویشتن را هر چه جر دادی بس است!
تو که احساس جوانی می کنی
پس چرا جفتک پرانی می کنی؟
تو نفهمیدی عزیزم عشق چیست
آنکه من دنبال او بودم تو نیست!
این اراجیفت برامان نان نشد
بهر آتوسای ما تنبان نشد»
با شمایم ای جوانان سوسول!
بر حذر باشید از نفس فضول
از حیا و عشق می نالد هوس
کله ها را گول می مالد هوس
بنی آدم اعضای یک پیکرند
ولی عده ای قلب و برخی سرند
گروهی دوتایی چنان چشم و گوش
گروهی شبیه کبد، تک پرند
زبانند یک عده بی شمار
نگویند حرفی به غیر از چرند
گروهی چنان نبض یا مثل پا
به یک چشم برهم زدن می پرند
گروهی در این بین هستند دست
همان ها که نفت و طلا می برند
خواص گروهی مشخص نشد
شبیه آپاندیس از این منظرند
میان سران هیچ کس گوش نیست
از آنجا که آنها عموما کرند
گروهی شبیهند با شست دست
گروهی هم انگشت انگشترند
خدایا چرا عده ای پانکراس
ولی عده دیگری جیگرند؟
اگر جمله اعضای یک پیکرند
ولی عده ای را تو کردی سرند
تفاوت بود از زمین تا فلک
که هریک چه سهمی از آن می برند
گروهی لب آنجلینا جولی
گروهی زگیل لپ اخترند
گروهی لبانی پر از خنده اند
گروهی ولی چشم های ترند
چرا در میان همه مردمان
فقط عده ای شانس می آورند؟
گمانم چنین است حرف درست:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
شنیدم جوانی به معشوقه گفت:
تو قلب منی چون پری در پرند!
چقدر سعی و تلاش ای عزیز؟ دزدی کن
عرق به خاطر زحمت نریز! دزدی کن
امیدِ داشتن ِ مزد پاک، بیهوده ست
برای خوردن پولِ تمیز دزدی کن!
دو روز، سرقت و یک عمر استراحتِ محض
شد این عقیده ی عالَم تو نیز دزدی کن
بس است جنگ و جدال از برای کسب حلال
چه سود داشته است این ستیز؟ دزدی کن
که گفته است که نابرده رنج گنج و فلان؟
غلط سروده و گفته مَجیز... دزدی کن
چه فرق میکند آیا چه کاره ای و کجا؟
کنار چُرتکه یا پشت میز دزدی کن
تفاوتی نکند در چه حالتی باشی
نشسته، خوابیده، سینه خیز دزدی کن
برای گردنِ خیلی کلُفت و روزی ِمفت
اگر درشت نشد ریز ریز دزدی کن
چه زورگیری و چه دستبرد و جیب بُری
چه ناخنک زدن ِساده، تیز دزدی کن
درون dictionaryها پنیر و چیز، یکیست
پنیر هم نشد ای دوست! (چیزدزدی) کن
به جبر ِقافیه، ز، ذال میشود اما
برای لقمه ی چرب و لذیذ! دزدی کن
کنون که رزق حلال تو نیست غیر ملال
به عشق کلفَت و شوق کنیز دزدی کن
برای جامعه مشتت اگر که وا شد نیز
دو روز مانده به وقت گریز دزدی کن
تویی که محض رضای خدا نکردی کار
برای خاطر شیطان please دزدی کن
بوسیدن لب یار ....در عیـــــــــــــــــد چیز خوبی ست ،
او نیـــــــــــز اگر لب ات را .....بوسید چیز خوبی ست !
شک کرده ام سیــــــــــــــاهی .... شاید سپید باشد ،
زیرا دکارت فرمــــــــــود :: تردید چیـــــــــز خوبی ست !
هر کس به ما نظر کرد .... ما را دو باره خــــــــــــر کرد ،
در وادی ِ سیاست .... کاندید چیــــــــــــز خوبی است!
هر چند اهــــــــل دل بود .... اول کمــــــــی دو دل بود ،
یک عمر مشتری شـد .... تا دید چیــــز خوبی ست!
"آن روز دیده بودم .... آن فتنه هـــــــــا که برخاست "،
امــــــــا همین که "فتنه" ..... خوابید چیز خوبی ست!
"با مدعی نگوئید ....اســــــــــــــرار عیش و مستی"،
هیهات اگـــــــــــــــر بداند ..... ناهید چیز خوبی ست!
"آسایش دو گیتی .... تفسیر این دو حـــــرف است "،
تهدید چیز خوبی ست .....تشدید چیز خوبی ست !
هر کس که آس و پاس است،مشتاق اختلاس است،
دلواپسم نگـــــــــــــــارم ..... فهمید چیز خوبی ست!
مــادام کــوری شـده بیوه شب پیش
نــشــسـتـه روی قـبر همسر خویش
انــشــتـیـن آمــده افـتــاده بــر خــاک
گریـبــان کــتــش را مــی زنــد چــاک
گالیله، دیده اش، دیگی ز خون است
ارشــمـیـدس سـر مـرز جـنون است!
گــوتــنـبـرگ آمــده بـی حال و بـیــمار
زنــد اعــــلــامــــیــه بــر روی دیــــوار
نـیـکـل تـسـلا، ارسـطـو، هانری بکرِل
ریـتی، پاسکال، الی ویتنی، گرام بِل
الکـسـانـدر پـوپـوف، ولتا، وات استون
بـرانـدِنـبـرگ و وستینگاس و تامسون
هـمـه بـا هـم بـه دور خـاک مـرحـــوم
زنـنـد آن دسـت خـود بر سر چو باتوم
شـده دریـا پـــدیـــد از اشـــک دیــده
نـــوبــل گـوید که «این ماتم شدیده»!
هــمــه مـشـغـول اشـک و سوگواری
کــه آمــد نـاگـهـان صــوت الـحــماری
بـــزد فــــریـــاد غــرایــی رادرفـــــورد:
«تــمـام دیـس حـلـوا را هـابـر خورد»!
هــمـه ســرهـا بــیــامـد سـمت بالا
نــظــرهــا رفـت ســوی دیــس حـلوا
بـه نــاگــه کـل مـجـلس در پی دیس
بـرای خوردن حــلــوا کـشـــد گـیـس
چـنـان غوغا شد اندر قطعه ی هفت
کــه حـتی مرده هم دنبالشان رفت!
بـیــامــوزیـــد ازیـــن قـصــه یـکی پند
که دانـش ارزشـش باشد کم از قند
سال نو آمد به صد شور و امید ای گوسفند!
گشت با نامت عجین سال جدید ای گوسفند!
سال میمون گرچه بعد از سال تو آید ز راه
بر تو میمون باد این عید سعید ای گوسفند!
اسبِ سال پیش، مهمیز گرانی را چو دید
بیهوا با شیههای از ما رمید ای گوسفند!
در چریدن با گرانی بس رقابت داشتی
تو ز مرتع، او ز جیب ما چرید ای گوسفند!
تا که چوپانِ تو دولت شد زما ایمن شدی
قیمتت گرگی شد و ما را درید ای گوسفند!
لیکن امسال اندکی دلرحمتر باش ای عزیز،
هان مشو از چشم مردم ناپدید ای گوسفند!
من تو را در هیئت کوبیده میبینم کنون
این امیدم را نفرما نا امید ای گوسفند!
نیست کافی مبلغ یارانهام پشم تو را
سخت میلرزد تنم وقت خرید ای گوسفند!
گوشتت را تحفه آور ، نیکبختم کن عزیز
باد بختت عینهو پشمت سفید ای گوسفند!
بیتو آخر قهر کرد از سفرۀ ما آبگوشت
نان مگر در اشک خود سازم ترید ای گوسفند!
گوشتت از بس گران شد جای قفقازی و برگ
همچو تو خوردیم هی برگ شوید ای گوسفند!
خواب دیدم عاقبت قفل تورّم باز شد،
بسکه دولت کرد هی در آن کلید ای گوسفند!
چون پریدم ناگهان از خواب، دیدم کشک بود
بعد، کشکی هوش من از سر پرید ای گوسفند!
سه غم آمد به جانم، عین مهمان!
غریبی و اسیری و غم نان(!)
غریبی و اسیری...بی خیالش!
غم نان و غم نان و غم نان ...!
*
دگر نانی درون خوان ندارم
گرسنه هستم و ایمان ندارم
خداوندا! قرار ما نه این بود
که دندان دادی امّا نان....ندارم!
*
شدیم از نرخ نان دیگر هوایی
هوا خواهیم خورد از بینوایی
الا شاطر!حلالم کن که دیگر
نمیبینی مرا در نانوایی!
*
دلم را کن ملول، اما نه آنقدر!
بگیر از بنده پول، اما نه آنقدر!
نکن نان را گران، چون طاقتم نیست
گرانجانم، قبول! اما نه آنقدر!
*
ز نرخ نان دگر نالان نباشید
الا مردم! غمین از آن نباشید
به فکر خربزه-هر چند آب است-
بباشید و به فکر نان نباشید!
*
مرنجان بیش از این وجدان خود را
مَتُرشان چهرۀ خندان خود را
گرانی را تنور اکنون که داغ است،
الا دولت! بچسبان نان خود را!
نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم
-------------------
نه او، هر کس دگر باشد تعجب می کند طبعاً
ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم
چرا آن لاین نمی شی صبحه دلم تنگه برات
جینفر لوپز کجایی بیا رستم به فدات
بیا این چراغ خاموش ضد حاله به خدا
مایهء دلتنگیه ، اند ملاله به خدا
بی تو این شهر خیالی رنگ و رویی نداره
بی تو رستم بی سبیله های و هویی نداره
واسه"پنگلیش"نوشتن شور و شوقی ندارم
برا وبگردی و کل کل دیگه ذوقی ندارم
بی تو ملا نقطی دیکتهء من پر غلطه
بی تو رستم بی سواته الکی روی خطه
***
جلوه سرابو از زور عطش سر کشیدیم
دنبال یه هم زبون به هر دری پر کشیدیم
برامون نرمی بالش دیگه لالایی نبود
واسه چشمای خوابالو تو ی چت جایی نبود
گاهی از تایپ زیادی دسامون خسته می شد
قصه ناتموم می موند دفتر دل بسته می شد
تا خود صبح کلاغ خون خوابو هی پر می دادیم
زمانو وصله می کردیم چین و آستر می دادیم
"آی دی" بعضی مثه زندونی شماره بود
توی این زندون چت طفلکی دل بیچاره بود
***
اینروزا "بی زی "شدی سرت شلوغه می دونم
دیگه "این ویزی" شدی عشقا دروغه می دونم
ما توی ترکیم و روی دلمون پا می ذاریم
شما رو با "پی امای" داغ تنها می ذاریم
نوع ارتباطمون هر چقدم عالی باشه
رمز قفل دلامون حیفه دیجیتالی باشه
عشق اینترنتی والا کار ما نیست اخوی
آدم آهنی شدن قرار ما نیست اخوی
دلخوریم از شما نیس زندگی اینجوری شده
دست حق یار شما قسمت ما دوری شده
کوک وکلک کردی دلم رو بردی / این چه بلایی بود سرم آوردی
تو گرگ بارون دیده بودی من میش / حالا که نو اومده کهنه کیش کیش
اینهمه نامردی ازت بعیده / نامرد تر از تو روزگار ندیده
تو اوسای چاخان و حرف مفتی / الهی از رو پشت بوم بیفتی
ایشالا که چلاق بشه دوتا پات / قلم بشه اساسی جفت دستات
الهی خیر از زندگی نبینی / حتی یه دم با دلخوشی نشینی
ایشالا چشمات بابا غوری بشه / رقیب برات عصای کوری بشه
الهی که تریلی زیرت کنه / با لاستیکاش خورد و خمیرت کنه
خدا کنه خراب شه سقف و دیوار / چار چنگولی بمونی زیر آوار
الهی آفت بزنه به باغت / دردای لاعلاج بیاد سراغت
آب می خوری زهر هلاهل بشه / ایدز و وبا و میکروب سل بشه
الهی که حصبه و طاعون بشی / بالاخره یه جوری داغون بشی
ایشالا که رقیب و یار غارت / تو سر زنون بیان سر مزارت
× × ×
خدا جونم این حرفا رو شنیدی / فدات بشم شتر دیدی ندیدی
ناله زدن از سر غیظه و بس / اصل قضیه والا چیز دیگه س
بزرگی کن که نفرینام نگیره / مصیبتی سرش نیاد نمیره
یه طوری شه از غصه مجنون می شم / آوارهء کوه و بیابون می شم
یه چیزی گفتم که دلش بسوزه / چشاشو شاید از رقیب بدوزه
گربه می رقصونه ولی عزیزه / یه کاری کن که آبروش نریزه
راه اجابت دعامو سد کن / این حرفا رو زیر سبیلی رد کن
خدای من اگر صلاح کاره / برگرده پیشم بمونه دوباره
اگر نه خاطر خواه هر کی هستش / دستشو بی چونه بزار تو دستش
اگرچه نا حقه ولی حلالش / هر روزی بهتر بشه وضع و حالش
یه تار موش به عالمی می ارزه
یه کاری کن آب تو دلش نلرزه
این شاخ شمشاد شوهره / دسته گله تاج سره
صب می ره تا شب ددره / مرد تلاش و خطره
کفش و کلاهش آهنی / کیف سیاهش آهنی
اون برو بازوش آهنی/ عصای جادوش آهنی
با اینکه اوسای کاره / یه لقمه نون در میاره
نمی سابه کفش و کلاش/ نمی شکنه کیف و عصاش
فکرای عالی می کنه / جیبا رو خالی می کنه
پول میاره کرور کرور / خرج می کنه با ناز و زور
شب که میاد آقا خونه / خستهء کار بیرونه
ژست می گیره باد می کنه / هی داد و فریاد می کنه
بچه ها رو کیش می کنه / سیگارو آتیش می کنه
تکیه به بالش می زنه / طعنه به دود کش می زنه
رئیس خونه س الکی/ اند بهونه س الکی
هی اخم و تخم و دلخوری / دور و برش جم نخوری
شام می خوره چایی می خواد / مدرک آقایی می خواد
ادویه شو چه کم زدی / اَه دلمو بهم زدی
این چایی بوی بز می ده / مزهء آب حوض می ده
نق می زنه نوق می زنه / بخیه به آبدوغ می زنه
با خودشم قهره آقا / علامهء دهره آقا
یه روزنامه برمی داره / جدول شو زود میاره
تلوزیونو وا می کنه / اخبار و پیدا می کنه
چرت می زنه گوش می کنه / عشقو فراموش می کنه
موبایل شو در میاره / وصل به شارژر می ذاره
سر رسید و وا می کنه / صفحه هاشو تا می کنه
کاراشو تنظیم می کنه / وقتشو تقسیم می کنه
ساعت زنگی میاره / نزدیک گوشش می ذاره
پتو رو زود تا می زنه / شیر جه توی جا می زنه
تا خود صب خُر می زنه / خواب می بینه غُر می زنه
صبح خروس خون بیداره / آهنگ ورزش می ذاره
هی می شینه هی پامی شه / هی می دوه هی تا می شه
در کمد و وا می کنه / دوباره غو غا می کنه
پیرهن اتو کردی واسم / لک داره خانم لباسم
دگمه نداره شلوارم / کو فندکم کو سیگارم
جوراب و عینکم کجاست / دفتر و دستکم کجاست
هول هولی چایی می خوره / زود سرپایی می خوره
ماشین شو گرم می کنه / صندلی شو نرم می کنه
گاز می گیره رم می کنه / زحمت شو کم می کنه
یه روز نو روزی نو / شوهر امروزی نو
آقا موشه هم همون موشای لوطی قدیم
موشای خونگیه فاقد شیطون رجیم
موشایی که صب تا شب دنبال ناموس کسی
علاف گذر نبودن و پی بوالهوسی
هیبت مردونه شون زهره ی دیوُ آب می کرد
سایه بون دساشون ستاره ها رو خواب می کرد
وقت مغرب کنج سجاده ی دل رو به خدا
رنگ آسمون می شد نگاهشون غرق دعا
***
ولی امروز... نمی گم که مرد و مردونگی نیس
اما هیشکی مثه مردا دشمن خونگی نیس
دلشون سر به هوا، نگاهشون در به دره
انتظارشون زیاد و عشقشون مختصره
بد جوری نسق می گیرن برای اهل خونه
تو خیابون نیش شون تا بنا گوش وا می مونه
گره های زندگی با دستاشون وا نمی شه
روده راس تو دلاشون چرا پیدا نمی شه
قول مردونه دیگه پشیزی ارزش نداره
به خدا آدم می مونه چی بگه کم میاره
شونه هاشون معبر عمومیه پناهی نیس
تکیه کردن بهشون سوای رو سیاهی نیس
دیگه فایده نداره من چی بگم خوب می دونین
نقل عده کشی نیس... پس بی تعصب بخونین
مدتی رفتم درون بحر بی پایان گاو
تا که جانم را کنم مانند خر،قربان گاو
بر خلاف آنچه دیدم ؛ آنقدر هم گاو نیست
راحت این را می توان فهمید از چشمان گاو
اهل جفتک نیست مانند خران بی کلاس
در طویله یافتم این نکته را از ران گاو
سالها خون می خورد از دست قصابان دهر
این مهم را دیده ام از دیده ی گریان گاو
بارهاخوردند شیرش را و کشتندش به عنف
از چه رو مردم نمی دانند قدر نان گاو
من شنیدم ای لولو! با خود ممه ها برده ای
راست می گویی ؛ بیا با خود ببر پستان گاو
گرچه توقیف است فعلا دفتر اشعار او
می شود یک روز اما منتشر دیوان گاو
کاه و جو آزاد اما شیر او یارانه ایست
سخت از یارانه ها آزرده شد وجدان گاو
از چه می نالی که: اوضاع جهان خر تو خر است
مژده ای گوساله! روزی می رسد دوران گاو
این غزل را گفته ام تا بر همه ثابت شود
درد دل با گاو باشد بهتر از انسان گاو!
گلش پرپر، دو کفشش پاره فوتبال/ عجب وضعش فلاکت باره فوتبال
شبیه رینگ بوکسه بی تعـــــارف/که بعضاً عرصـــهی پیکاره فوتبال
هِدش تو صورت و تکلش رو ساقه /پر از کارت و پر از اخطاره فوتبال
به یمن ماهواره از ســــــر شب /الی صبح سحــــــــر بیداره فوتبال
سر ظهری کمی می خواد بخوابه/ که گیج از صوت نا هنجاره فوتبال
از این غوغای تانک و توپ و.. غیره! /نوار چرتهـــــــــــایش پاره فوتبال
تو گوشِت پنبه کن مشدی که امروز/ پر از فحش و پر از لیچاره فوتبال
همش گل می کنن، انگاری شوتن /چــه مسئولان توپی داره فوتبال
مدیریت که کشکی شد عزیزم /بکش آه و بگو : بیچـــــاره فوتبال
«یک شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیفــی طـالـب شـمع آمدند»
دور هم پروانگان از شوش و ری
شد فراهم قرص اکس و جام می
چینی و هندی و ترک و بابلی
اهل سـگـزستان، عراقی، کابلی
اسـپـنـیـش و اسـکـتـیش و ژرمنی
گبر و زرتشتــی، یهود و ارمنی
سبز و زرد و تـیـره و سرخ و سفید
لحظه ی دیدار با ساقــی رسید
آمدش پروانه ای شمــعی به دست
جمله مجلس با خوشی از جای جست
گفت: «اینک این شــما و شعله ها
هی بچرخید و کنید عشق و صفا!»
تا بـیـایـنـد عـاشــقـــان بــر دور او
اتـــفـاقــی آمـــد و برخاست غو
ناگهان پروانه ای از جای خاست
سینه اش را چون ستونی کرد راست
زد نفیری «کین سخن بیهوده است
این سخن دانم ز روی معده است!»
کرد از جیبش برون یک بسته ای
زان پدید آمد چراغ هسته ای!!
گفت: «این از شمع خیلی بهتر است
در خماریدناز او خیلی سر است!!»
دیده ی پروانگان شد سوی آن
برکشیدندش به آغوش و به جان!
یکــی دربــش شــل و آن دیگری سفت
یــکــی بــوقــش مـعـلق، دیـگـری چفت
یکـی رانـنـده اش بـــد خُـــلــق و بد دل
یکی هم مثل من خوشخلق و خوشگل
یکــی بـــر روی ضــبـطـش باند بـسـتـه
یکی هــم تــکـمـه ی ضبطش شکسته
صدای ایـن یـکـــی تــــا آســـمـــان هـا
صــدای دیـــگـــری تــا عـــرش اعــــــــلـا
یـــکـــی پـــاپ یـســاری دیـگــری جــاز
یــکــی بـــر در زده تــصـــــویــر مــهــنـاز
کـــنــــار شــیــشه عـکـسـی از حمیرا
و روی ســـقـــف، شـیــپـور است و کرنا
یــکـــی اگــــزوز را عـــمــدا شـکـسـته
یکــــی اگـــزوز بـسـتـه دسـتـه دسـتــه
بـــود ایــــن شـــرح حــــال آل پـیــکــان
کــه بــســیــارســت در هــرجــای ایران
نوبهار است در آن کوش که شاغل باشی
پسر عمه ام رَپِر شده است
وصلت ما از ازل یک وصله نا جور بود
آن شنیدستی که روزی دختری با مادرش
مصراع نخست: من تو را می بوسم
در مصرع بعد هم تو را می بوسم
ایراد ندارد! به کسی چه! اصلا
شعر خودم است من تو را می بوسم!
بی دغدغه همچنان تو را می بوسم
بی بوسه عزیز! در خودم می پوسم
آنقدر به بوسه ی تو معتادم که
یک قافیه در میان تو را می بوسم!
وقتی (به سلامت) است روی لب تو
انگار قیامت است روی لب تو
لب بر لب تو... دوباره برمی گردم
این بوسه امانت است روی لب من!
عمریست شبانه روز لب هایت را...
لب باز نکن هنوز لب هایت را...
نه! سیر نمی شوم به چندین بوسه
بر روی لبم بدوز لب هایت را!
تا از لب تو شنید بوسه بوسه
از روی لبم پرید بوسه بوسه
پس کی تو مرا...؟ کی تو مرا...؟ کی تو مرا...؟
جانم به لبم رسید بوسه بوسه
عشق آمد و ناگهانی از بوسه نوشت
یک آیه ی آسمانی از بوسه نوشت
با قرمز لب های قشنگت تا صبح
بر روی لبم رمانی از بوسه نوشت
امروز خراب دیشبم از بوسه
لبریز حرارت و تبم از بوسه
بر روی لبم بدوز لب هایت را
امروز که من لبالبم از بوسه
می آیی و آب می شود تب هایم
مهتاب تمام می شود شب هایم
لب بر لب تو گذاش... بیدار شدم
طعم گس بوسه می دهد لب هایم
عادت کرده فقط به گرما لب هات
می سوزد از سوزش سرما لب هات
می ترسم اگر لبم به لب هایت خورد
آلوده شود به آمفولانزا لب هات!!
می لرزم و ضعف دید دارم دکتر
مجنونم و شکل بید دارم دکتر
لبهای من از تب جنون می سوزند
بوسیدگی شدید دارم دکتر!!
در آب که شستی تن بی تابت را
دیدند تمام رودها خوابت را
لبهام به شکل بوسه ـ ماهی شده اند
بنداز درون آب قلابت را
ای مدیران که در این دنیایید
«یا از این بعد به دنیا آیید»
«این که خفتهست در این خاک منم»
از مدیرانِ قدیمِ وطنم!
یاد آن دورۀ بشکوه، بهخیر!
یاد آن لذّت انبوه، بهخیر!
جاننثاران همگی دورم جمع
جمله پروانه و من همچون شمع
پاچهام تا که کمی میخارید
پاچهخار از همه سو میبارید!
چونکه از زحمت امضا کردن
خسته میگشت مرا گاهی تن -
بود کاناپه و بالش، حاضر!
شانهمالان(!) پی مالش، حاضر!
لیک طرحی دگر آورد فلک
بخت بد پای مرا کرد فلک
چون ورق نیز چو بختم برگشت
داخل حجله عروسم نر گشت!
از مدیریت خود عزل شدم
مایۀ لودگی و هزل شدم
پاچهخاران همه دلسخت شدند
پاچهگیرِ منِ بدبخت شدند!
تو نپندار بسی غم خوردم
صبح معزول شدم،شب مُردم!
پند گیرید از این قصّۀ من
گر توانید، نمیرید اصلاً!
حالیا غمزده توی گورم
سوژۀ طنز «سلیمانپور»م!
شده جانی که ندارم بر لب
پاچهخارم شده مور و عقرب
لیکن آن وسوسه و شور و شرم
بهخدا هیچ نرفته ز سرم
گر چه این دخمه شده ماوایم
باز هم در طلب دنیایم
هر کجا پُستِ خوش و میزِ نکوست
مرده و زندۀ من طالب اوست!
ای کاش مرا به قلب تو ACCESS بود
یا پیشنهاد من، جوابش YES بود
عمرم! "نه" ی تو برای قلبم مثل...
یک ترمز ضد قفل ABS بود!!
در کنار خطوط سیمِ پیام
تویِ خارج دو کاج روییدند!
سالیان دراز رهگذران
آن دو تا کاج را نمیدیدند
آن دو تا کاج را نمیدیدند
چونکه اصلا نبود رهگذری!
باشگاه خبرنگاران گفت:
که نداریم از آن دو تا خبری!
روزی از روزهای تابستان
که هوا خوب و آفتابی بود
کاج مثل همیشه سرسبز و
آسمان اتفاقاً آبی بود!
یکی از آن خبرنگاران گفت
توی خارج که سیم نیست عزیز
انتقال پیام بیسیم است
میرسد مستقیم، بیست، تمیز!
از همان روز تا همین امروز
بارها کردهایم استعلام
راست گفت آن خبرنگار به ما
توی خارج نبود سیم پیام
توی خارج که نیست سیم پیام
پس ندارند کاج هم قطعاً!
پس ندارند سیمبانان، شغل
قدرت ازدواج هم قطعاً!
ما که هستیم خارجِ خارج!
کار و یار مناسبی داریم
دور هم شعر طنز میخوانیم
دور هم چند خط سرِ کاریم!
اهل کار صواب، کنکوری
تیز و حاضرجواب، کنکوری
توی دفتر همیشه حاضر خورد
در حضور و غیاب، کنکوری
فارسی را کمی، ولی میخواند
جبر را بیحساب کنکوری
عوض تختخواب، میخوابید
شب به روی کتاب، کنکوری
عوض شام، درس خواند، انگار
هست در اعتصاب، کنکوری
روز و شب خواند و خواند و خواند فقط
غافل از آفتاب، کنکوری
تا بگیرد کتابهای جدید
رفته بود انقلاب، کنکوری *
که سرش گیج رفت و افتاد و
حالتش شد خراب، کنکوری
دکتری آمد و نصیحت کرد:
«نده خود را عذاب، کنکوری!
چند وعده غذای خوب بخور
چند شب هم بخواب، کنکوری!
اصلا این را بگو که یادت هست
طعم جوجه کباب!؟ کنکوری!»
حرف دکتر در او اثر کرد و
شخص عالیجناب کنکوری...
درس را کمپلت کنار گذاشت **
رفت در تختخواب، کنکوری
#
نه چنین بیبخار و آهسته
نه چنان پرشتاب، کنکوری!
معتدل باش و خوب دقت کن
موقع انتخاب، کنکوری!
من قول ازدواج ندادم به هیچ کس
یعنی هنوز باج ندادم به هیچ کس!
کنکور هم گذشت و ولنتاین هم گذشت
اما کتاب "گاج" ندادم به هیچ کس !
با این که عینهو ملوان زبل شدم
کمپوت اسفناج ندادم به هیچ کس
از خنده ها و قوّت قلبی که می دهند ...
کفاشیان و تاج ، ندادم به هیچ کس !
هر چند گفته اند محبت می آورد...،
از دانه های کاج ندادم به هیچ کس
در جاده های خلوت شب با سمند خویش
آموزش "کلاج" ندادم به هیچ کس !!
با این که "روی میز تمام گزینه هاست..."!
من قول ازدواج ندادم به هیچ کس
من هلاک تو و خاک زیر پاتم، توپولف!
من زمین خوردهی جعبه ی سیاتم،توپولف!
کشتهی تیپ زدن و قـدّ و بالاتم، توپولف!
مردهی ریپ زدن و ناز و اداتم، توپولف!
قربـون اون نوسانــات صداتم، توپولف!
یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
من هواپیما ندیدم اینجوری ناز و ملــوس
میپری پر می زنی روی هوا عین خروس!
بذار ایرباس واست عشوه بیاد- دراز لوس-
بدگِلا چش ندارن ببیننت، خوشگل روس!
قربون چشات برم، محــو نیگاتم ، توپولف
یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
مـــا رو میبری نقـــاط دیدنی وقت فرود
گاهی وقتا سر کـــــوه و گاهی وقتا ته رود
می فرستن همه تا سه روز به روحمون درود
می خونه مجری سیما واسمون شعر و سرود
چرا ماتم می گیرن ، مبهوت و ماتم توپولف!
یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
وقتی عشقت میکشه گاهی با کلّه می شینی
به جـــــای باند فرود، توی محلّه می شینی
یا میری تــــوی ده و رو سر گلّه می شینی
زودی مشهور میشی، رو جلد مجلّه می شینی
پی گیرعکســــــا و تیتر خبراتم توپولف!
یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
می خوام از خدا که یک لحظه نشم از تو جدا
چونکه وقتی باهاتم هی می کنم یـــــاد خدا
بدون نذر و نیـــاز بــــــا تو پریدن ، ابدا!
می کنم بعد فرود تمــــوم نذرامـــــو ادا
واســه جنّت بلیتت گشتــــه براتم، توپولف!
یه کلـــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
□
تو که هی رفیقــــای ایرونیتو یاد می کنی
کی میگه تــــو انبارای روسیه باد می کنی؟
ما رو پیک نیک می بری، سقوط آزاد می کنی
خدا شــــادت بکنه ، روحمونو شاد میکنی
بری تا اون سر اون دونیا(!) باهاتم، توپولف!
یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف
در کنار حریم یک اتوبان
توی تهران دو کاج روئیدند
مردم البته از گرفتاری
کاجها را به کُل نمیدیدند
روزی از روزهای پاییزی
حکم تعریض آمد از بالا
راه افتاد شخص پیمانکار
شب که بودند خلق در لالا!
یکی از کاجها به ایشان گفت:
لطف خود را به بنده شامل کن
چند تا سَرو آنطرف تر هست
ما دو را جون مادرت ول کن!
گفت با طعنه مجری پروژه
کاج بی ریشه از تو بیزارم
از منابعْ طبیعی استان
بنده شخصا" مجوزم دارم
سرو چون این شنید گفت: این کاج
به سبیل باباش خندیدهست
بنده فامیل حاجیام، ضمنا"
ریشه هایم پر از مونوکسید است!
مجری طرح دید اینطوری
کار تعریض جاده ممکن نیست
گشت عازم مهندس ناظر
تا ببیند که عیب کار از چیست
شهریاران شبانه با سرعت
راه تکرار بر خطر بستند
سرو و کاج و چنار را یکجا
با لودِر تکه تکه بشکستند
خوشا به حالت ای بچه تهرون
که شاد و خرم هستی تو شمرون
در روستا نیست جز خشکسالی
خوشا به حالت که اهل حالی!
در روستا نیست جز بوی پِشگل
خوشا به حالت ای بچه خوشگل
در روستا نیست شیلا و ژیلا
خوشا به حالت که داری ویلا
در روستا نیست آثاری از نفت
بی اطلاعیم پولش کجا رفت؟
بیکاری اینجا بیداد کرده
شهر شما را آباد کرده
از ما به تولید از تو به اسراف
وضع شما توپ، ما را دهان صاف!
خوشا به حالت یک حرف زور است
این از عدالت خیلی به دور است
ما نان نخوردیم از سفره دین
خیری ندیدیم از آن و از این
چرا رفتم خدایا زن گرفتم
بلای جسم و جان و تن گرفتم
نفهمیدم ُغلط کردم خدایا
عذابت را چنین گردن گرفتم
نگو در خانه ی ما برق
رفته
بگو در کل دنیا برق رفته
بکن یک لامپ را در خانه
خاموش
نمی دانی که صد جا برق رفته ؟
تمام شهر از بالا به
پاین
و از پایین به بالا برق رفته
نمی بینم ستاره در
سماوات
از اینجا تا ثریا برق رفته
خداوندا به کل شهروندان
بده «صبراً جمیلا» برق رفته !
اگر دارند چادر برق
رفته
اگر دارند ویلا برق رفته
ندارد فرق دارا با
ندارا(!)
عدالت را! چه زیبا برق رفته
رود مجنون که ups
بیارد
سر میک آپ لیلا برق رفته
چو برقت می رود خوابت
می آید(!)
لالا لالا لالالا برق رفته
پیامک می زنی: «meeting canceled»
ندا! سارا! سمیرا! برق رفته
فلانی در سخنرانیش می
گفت:
«لذا ایضا لهذا برق رفته
نبودِ برق یک بحث جهانی
است
همین الان اروپا برق رفته
به جان حضرت حافظ که
چندی است
سمرقند و بخارا برق رفته…»
جواب بچه را بابا چنین
داد:
نمی یابیم قاقا برق رفته
به جای قصه ی دارا و
سارا
از این پس: آب بابا برق رفته
دعاهامان نمی گردند
اجابت
مگر در عرش اعلا برق رفته؟!
«مسلمان نشنود کافر
نبیند»
که حتی در کلیسا برق رفته!
«بیا تا دست یکدیگر
بگیریم»
بیا کاری بکن تا برق رفته
فضا آرام و تاریک و
رمانتیک
درست عین تو فیلما! برق رفته
و مردی با زنش می گفت
هر شب
صدا کم کن که سیما برق رفته!
«مرا کیفیت چشم تو کافی
است»
ولی افسوس! حالا برق رفته
«الا یا ایها الساقی
ادر کـَ…»
که ناگه بین اجرا برق رفته!
اگر قدر انرژی را
بدانیم
نمی بینیم فردا برق رفته
خودم اســراف کردم در
همین شعر
بسی ور رفته ام با «برق رفته»
درون بیت بیتش آب بستم
و در مصرا به مصرا برق رفته!
دوباره ماند شعرم نیمه
کاره
دوباره باز گویا برق رفته…
تو جامعه هرآدمی که
باشین
خیلی کارا ردیف میشه با ماشین…
ماشین برای آدم اشتغاله
این روزا کار ِ بیماشین محاله
یکی مسافر میزنه با
نیسان
اون یکی ترشی میفروشه تو پیکان
نون یکی درمیاد از یه
تاکسی
یکی مینیماینرو کرده واکسی
کرده یکی ژیانشو سلمونی
یکی با بنزش میره هی مهمونی
ماشین واسه خیلیها
اشتغاله
واسه یه عده اما عشق و حاله…!
بنده دقت کردهام بر
رادیو
تا ببینم چیست آخر رادیو
هست معمولا مکعب مستطیل
نیست معمولا مدور رادیو
نیست یک چیز محدب رادیو
نیست یک چیز مقعر رادیو
هست یک اعجوبهی پر سر
صدا
گوش را گاهی کند کر رادیو
گرچه پیدا نیست تصویری
در آن
چشم را گاهی کند تر رادیو
ساخته در عین بی تصویریاش
سرنوشتم را مصور رادیو!
هر کسی را شد مقدر کاری
و
شد برای ما مقدر رادیو
«آنیکی شیر است اندر
بادیه»
اینیکی شیر است اندر رادیو!
خواب یوسف ششبرابر گشت
و خورد
سی-چهلتا گاو لاغر رادیو!
کار اگر میکرد دکتر* مینوشت
اینچنین بود ای برادر رادیو!
پول کاری را که کردی
مهرماه
میدهد در ماه آذر رادیو
دهبرابر پول اگر در TV
است
عشق دارد صدبرابر رادیو!
«لیس للانسان الی ما
سعی»
در همه عالم بهجز در رادیو!
شک ندارم حال و روزش
دیدنیاست
روی پل در روز محشر رادیو
گرچه اینجوریاست وضع
رادیو
در نیاید از عزیزان audio!
من نمیخواهم که حتی
لحظهای
خاطرش گردد مکدر رادیو
هرچه گفتم بود شوخی غیر
از این
حرف من در بیت آخر رادیو:
آفرین!
احسنت! مرسی! تنکیو!
مرحبا! اللهاکبر رادیو!
اگر آن ترک شیرازی به
دست آرد دل ما را
به
خال هندویش بخشم بلیت آنتالیا را
بَـرَم وی را به ترکیه
به خرج حضرت حافظ
که
مجانی ببیند وی هی آنجاهای زیبا را
کنار ساحلش دارد درخت
نخل دریایی
به
طوری که فراموشش کنی از بیخ دریا را
درخت نخل دریایی، چه چشم
انداز زیبایی!
چه
چشم انداز زیبایی؟! خودت حل کن معما را(!)
به زعم بنده(یعنی که به
زعم حضرت حافظ)
همینجا
حضرت آدم نموده یافت حوا را
همینجا حضرت شیرین شده
دلدادهی خسرو
همینجا
حضرت مجنون بهدست آورده! لیلا را
سفرنامه نباشد این، بوَد
یک آفِر ویژه!
ولی
تنها به شرطی که به دست آرد دل ما را
قفل بستم بر لب خود تا
نگویم چیست درد
چهرهام را کردهام
طوری که گویا نیست درد
دلخوشیها دائما درگیر
با تکماده
در تمام رشتهها اما
بگیرد بیست درد
«ما و ما و نصف ما و
نیمهای از نصف ما
گر تو هم با ما شوی»
جمعا شود دیویست درد
روی یک برگ سفید A3
با فونت درشت
دادم این را تایپ کرده
خانمی تایپیست: درد
آیآی و آیآی و آیآی
و آیآی
از الف تا ی چه میبینیم
در این لیست؟ درد
آنکه دائم میرود اسکی
هم او بیدرد نیست
میخورد وقتی زمین بد
میکشد در پیست درد
کشوری با اینهمه تصویر
بیگردشگر است
بیخ گوش ما گرفت اما
دبی توریستدرد
بر تن بیتاب مردم جای
مرهم چیست؟ زخم
بر دل پردرد ما تنها
مسکن کیست؟ درد
سوریه، لبنان، کومور،
بحرین، اتیوپیست فقر
روسیه، چین، آمریکا
(شرمنده) اینگیلیست درد
توی این افکار تاریکم
که ناگه یک نفر
با چراغ قوهای از
روبرو گفت ایست! درد!
آفرین بر هرکه درمان
یافت توی زندگی
مرگ درمان من است اما
که دارم زیستدرد
شاعرم من شاعری در
تنگنای قافیه
پس همان بهتر در آخر
نیز گویم نیست درد
پلکهایت مست و ابروهــات hot !
میشوم در جذبهی چشمات مات
قلبت اما با بتن همسنگ، سنگ
در دهانت آن زبان آونگ، ونــگ!
میکنی از بنده با فریاد یــاد
میشود بحران این فرهاد حاد
میکشی با صوت ناهنجار جار
میدهی بر گردنم هشدار: دار!
ظاهرا از تو شده تخدیر دیــر
میدهی با دستهی کفگیر گیر
گوییا در دست یک قابیل بیــل
میکنی در پاچهام تحمیل میل(!)
میکشی بر چهره چون خرچنگ چنگ
میکند در پیش تو فرهنگ هنگ!
میزنی هرجا که میبینیش نیش
میکنی مانند ماران فیش فیش!
با سلاح داد داد و جیغ جیــغ
میکنی در زندگی تزریق ریق!
بین ما از بس عزا تمدید دیــد
شد به کل از شهرمان تبعید عید...
***
گرچه دارد شرح این تصویر ویــر(!)
هستم از تفصیل ِ این تفسیر سیر!
طناز بی ناز!
من آمده ام دل تو را شاد کنم
با طنز ز بند غصه آزاد کنم
نه مثل "طرف"، که هی بگویم:" ای وای
من آمده ام که ناز بنیاد کنم!!"
طناز کمرو!
هرگز دل من ز طنز محروم نشد
جز بر رخ سوژه چشم من زوم نشد
از بهر تو یک طنز به ذهنم آمد
گفتم که بگویمت، ولی روم نشد!
طناز قانع!
دل گفت که عاشقم زدی توو ذوقش
دپرس شد و افتاد ز شور و شوقش
اینقدر نترس از من و نزدیک بیا
یک ماچ بگیرم از تو فوق فوقش!!
عمل!
گوش اگر گوش تو و بینی اگر بینی تو
آنکه البتّه به جایی نرسد جرّاح است!
یار سبیل دار!
بر لب آوردی شبی نام دل خون گشته ام
دیدم از تار سبیلت دلبرا خون می چکید!
قالَ کَتی(!):
ایّامِ خوش آن بود که با «دوست پسر» شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود!
نصیحت به معشوق!
هی فاصله نگیر ز من ای گل رُزَم!
من که تو را نمی خورم ای گل! مگر بُزم؟!
زن ذلیلــــم ، زن ذلیلم ، زن ذلیـــــــــل
ترس بنده ، نیست خیلــــی بی دلیل !
ترسم از جانم ، چو دعـــــــــوامان شود
چونکه دنبالـــــم کند ، با دسته بیــــل !
در مصــــاف او ، چنان موشــــی ضعیف
گرچه هستم ظاهــــــــــــراً مانند فیل !!
ترسش از این هیبت مـــــــردانه نیست
پس چکار آید مرا ، اینک سبیــــــــل ؟!!
صورتش مثــــــــــل هــــــلوی له شده !
لیک پندارد که می باشد جمیــــــــــل !
لال میشد کاش ، وقتی شیــــخ گفت :
"هستم ای دوشیزه خانم ، من وکیل" ؟
یارب ، این آتش که کــــــــــرده زن به پا
سرد کن ، آنسان که کردی بر خلیــل !
جان او بستان و راحــــــت کن مــــــــرا
ای خدای مهـــــــــــــربان ، ربّ جلیل